صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود


تولید محتوای رسانه‌ای با استفاده از اطلاعات شخصی یا درباره‌ی حریم خصوصی ممنوع است مگر به حکم قانون یا اخذ رضایت صریح و پیشین از آن‌ها.

تبصره ۱. اطلاعات شخصی شامل شماره ملی، نشانی و کد پستی،‌ محل سکونت و کار، اطلاعات مالی و بانکی، شماره تماس، اسرار خانوادگی، وضعیت جسمی و روانی غیرآشکار و همچنین اطلاعات راجع به اعتقادات ابراز نشده و روابط جنسی آن‌هاست.

تبصره ۲. حریم خصوصی قلمرویی از زندگی هر شخص است که به‌طور متعارف انتظار دارد دیگران بدون رضایت یا اعلام قبلی وی با اعمالی از قبیل وارد شدن، نظاره کردن، شنود یا دسترسی به اطلاعات مربوط، آن را نقض نکنند.

این را ننوشتم که ادای قانون‌دانی را در بیاورم.
این را نوشتم که بدانیم مفاهیمی مثل «اطلاعات شخصی» و «حریم خصوصی» تعریف قانونی هم دارد.
و می‌دانیم که قانون را برای حفظ حداقل‌ها وضع می‌کنند.

# رسانه

# تربیت

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: روایت امروز

تو: سلام. خوبید ایشاللا؟ چرا وبلاگ رو به‌روز نمی‌کنید؟ بعد از جهادی کلی حرف حتماً دارید.
من: سلام. درباره‌ی جهادی توی راوی مفصل نوشته‌ام. صاد به دلایلی فعلاً تعطیل است.
تو: چه خوب و چه بد. نکنه تصمیم گرفتید سررسید امسال رو تا آخر سفید نگه دارید؟!
من: حواست به سررسید خودت باشه که نکنه بی‌خودی سیاه بشه. ما آزموده‌ایم در این شهر...
تو: چشم. من که آرزو به دل موندم یه کاری بکنم شما یه خورده با ما ملاطفت کنید.
من: حُسنِ مه‌رویان مجلس گر چه دل می‌بُرد و دین / عشق ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.

+ حالا تو چی باید می‌گفتی؟ چی می‌تونستی بگی؟ دلم برات سوخت!

# جهادی

# رازدل

# چراغونی

  • ۳ نظر
  • شنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: پیامک

برای من که «نوروز» را «عید» ندارم، «فروردین» آخرین ماهِ «زمستان» است؛ ماهِ ریخت و پاشیده‌ی معطل بین حال و آینده.
«بهار» فصل تولد است؛ فصل جوانه زدن؛ فصل «نو» شدن و «نو» شیدن.
اول اردی‌بهشت‌ماهِ جلالی، اول بهار است و «اردی‌بهشت» هفده روز دارد. هفده روزِ بهشتی که ختم به «روز جهانی‌آدمی‌زاد» می‌شود. بعد از هفده اردی‌بهشت، بلافاصله «خرداد» می‌رسد. سی و یک روزِ تمام «خرداد» است؛ و من هفدهم خرداد، آخرِ بهار، متولد می‌شوم.
هر سال به دنیا که می‌آیم «تابستان» می‌شود. انگار «تابستان» منتظر است که «بهار» آخرین مسافرش را پیاده کند و بعد سر برسد. از هجدهم خرداد «تابستان» می‌شود که یک ماه است و صد روز دارد. روزهای تابستان مثل هم است. تابستان فصل خورشید است؛ فصل کودکی؛ فصل گندم‌زار؛ فصل خرمن؛ فصل چاهِ آب؛ ماهِ صد روزه‌ی گرم.
بعد از تابستان «پاییز» می‌آید که دو ماه است: «مهر» که ماهِ بغض است و «آبان» که ماهِ گریه؛ هر کدام چهل روز. «پاییز» فصل رشد کردن است؛ فصل بلوغ. همه‌ی کودکی را در مدرسه بغض می‌کنم و در نوجوانی می‌گریم.
بعدش کمی «زمستان» می‌شود. «زمستان» نامعلوم‌ترین فصل سال است که از چهل روز تا گاهی چهارصد روز ادامه دارد. «زمستان» فصل آدم شدن است و ماه‌های متعدد و مکرری دارد: ماهِ غصه، ماهِ بخاری، ماهِ امتحان، ماهِ جاده، ماهِ عاشقی، ماهِ برف، ماهِ شب چهارده، ماهِ انار، ماهِ جهادی.
*
این تقویم پریشانی هر سال من است: اردی‌بهشت، خرداد، تابستان، مهر، آبان، زمستان.
امروز اول بهار است به روایت خورشید؛ و جمعه است؛ و ذکر جمیل سعدی رواج دارد. این هر سه را به فال نیک می‌گیرم و برای دلِ خودم می‌نویسم:

در کوی تو معروفم و از روی تو محروم
گرگِ دهن‌آلوده‌ی یوسف ندریده
...

# تو

# سعدی

# قصه

  • ۴ نظر
  • جمعه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۱
  • :: پریشان
  • :: کودکی
  • ۸ نظر
  • يكشنبه ۶ فروردين ۱۳۹۱
  • :: بداهه

حالا که این را می‌خوانید دیگر در دسترس نیستم؛ در دوردستم!
اگر خدا بخواهد رفته‌ام اردوی جهادی.
اگر خدا بخواهد بر می‌گردم.
اگر خدا نخواهد بر نمی‌گردم.

باشد تا وقتی دیگر.

# جهادی

# سفر

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه
سه چهار تا طرح ابتکاری و نیمه کاره برای جهادی دارم:
- فروع دین و اصول جهادی (فرهنگی داخلی - تعریف جهادی)
- از سواد رسانه‌ای تا جهاد رسانه‌ای (فرهنگی داخلی - تربیت جهادی)
- با داداشی در چاه‌داشی (فرهنگی داخلی - اخلاق جهادی)
- آینه‌بندان (مستندسازی - جلوه‌های جهادی)
- سفرنامه (مستندسازی - توصیف جهادی)
*
برای به سامان رساندن این طرح‌ها به انتظار معجزه‌ای نشسته‌ام.
نه؛
به دنبال معجزه‌ای می‌دوم!

# جهادی

# رضوان

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

...
به عنوان جمع‌بندی کلی در بحث حرکت‌های جهادی همین‌قدر بگوییم که با روند رو به رشد سازندگی در مناطق محروم کشور توسط دولت، امیدواریم در سال های آینده به تدریج شاهد کاهش تقاضای فعالیت‌های عمرانی در مناطق محروم باشیم. لذا گروه‌های جهادی اگر می‌خواهند دورنمای مناسبی برای ادامه‌ی حرکت خود ترسیم کنند می‌بایست به تدریج از کارهای عمرانی به سمت کارهای فرهنگی پیش بروند. هر چند که می دانیم انجام فعالیت عمرانی نمک اردوهای جهادی است و شاید غیرقابل چشم‌پوشی باشد؛ ولی اگر حرکت اردوهای جهادی «وظیفه‌محور» باشد، می‌بایست با گذشت سی‌سال از انقلاب اسلامی، اندکی در تعریف وظایف سنتی خود تجدیدنظر کنند و به فکر شکل و شمایل جدیدی از جهادی باشند.
لازمه‌ی این تغییر شکل فرهنگی، تمرکز در مناطق محروم و به قول دوستان «مرگ توریسم جهادی» است.
شاید همه‌ی گروه‌های جهادی نوپا یا ضعیف و کوچک نتوانند به این زودی‌ها این پوست‌اندازی را انجام داده و وارد فضای جدید جهاد شوند، اما به هر صورت از گروه‌های سابقه‌دار و پیشکسوت انتظار می‌رود خط‌شکن این میدان بوده، به ارایه‌ی الگوهای نوین اقدام کنند.
البته باب بحث در همین چشم‌انداز هم مفتوح است.
...

بخشی از یک نوشته‌ی قدیمی
(سرمقاله‌ی فصلنامه‌ی تخصصی وارثین

شماره‌ی چهارم، بهار ۸۸)

# فرهنگ

# جهادی

  • ۰ نظر
  • شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۰
  • :: روایت امروز

...
دردمندی پیش شبلی می گریست
شیخ از او پرسید: «کاین گریه ز چیست؟»

گفت: «شیخا دوستی بود آنِ من
کز جمالش تازه بودی جانِ من

دی بمرد و من بمردم از غمش
شد جهان بر من سیاه از ماتمش»

شیخ گفتا: «شد دلت بی خویش از این
خود نمی باشد سزایت بیش از این

دوستی دیگر گزین این بار تو
کو نمیرد هم نمیری زار تو

دوستی کز مرگ نقصان آورد
دوستیِ او غمِ جان آورد

هر که شد در عشقِ صورت مبتلا
هم از آن صورت فتد در صد بلا

زودش آن صورت شود بیرون ز دست
او از آن دوری کند در خون نشست

هر که او صورت‌پرستی پیشه کرد
کی تواند این صفت اندیشه کرد

اهل صورت نفسِ شیطانی توست
اهل معنی جانِ روحانی توست

تَرکِ صورت گیر در عشقِ صفت
تا بتابد آفتاب معرفت

صورتت جز خلط خونی بیش نیست
مردِ صورت، مردِ دوراندیش نیست

هر چه آن از خلط و خون زیبا بود
مبتلای آن شدن سودا بود

چند گَردی گِرد صورت عیبجوی
حُسن در غیب است، حُسن از غیب جوی»
...

مقاله خامسه و عشرون
منطق الطیر
مرحوم فریدالدین عطار نیشابوری

# دوست

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۹ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بیت
یکی هست که می‌بینه.
خیلی وقت‌ها همین برای دلت کافیه.
*
ذکر امروزم همینه:
خوش است یار اگر یار من باشد؛ حتی اگر هیچ‌کس نفهمد.

# توحید

# شهید

# مسعود

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

چقدر
خوب بود
آمدنت:
ساکت؛
سبک؛
ساده.

# برادر

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

«سه‌شنبه» شانزدهم اسفندماه یکهزار و سیصد و هشتاد و چهار هجری شمسی، بعد از نماز ظهر، به اتفاق اعضای خانواده از تهران به سمت قم حرکت کردیم. روی هم پنج تا ماشین بودیم و احتمالاً بیست و چند نفر زن و مرد.
مثل چنین ساعتی -حدود چهار بعدازظهر- به قم رسیدیم و در یکی از محله‌های حاشیه‌ای شهر به خانه‌ی یکی از علما وارد شدیم. آقایان در صدر مجلس و خانم‌ها کمی پایین‌تر نشستند و «عروس» چادر عوض کرد.
خواندن خطبه‌ و چند جمله‌ای نصیحت و خوش و بش و گرداندن یک ظرف شیرینی، همه‌ی مراسم عقد را تشکیل می‌داد. بعد «عروس» و «داماد» با پدر و مادرشان چندتایی عکس گرفتند و راهی حرم شدیم. پس از نماز مغرب هم به اتفاق میهمانان در یکی از رستوران‌های مرکز شهر شامی خوردیم و به تهران برگشتیم.
در راهِ برگشت، شب، برای اولین بار توی جاده‌ی قم-تهران رانندگی کردم؛ در ماشینی که محارم تازه‌ای در آن داشتم.
*
فاضل نظری تازه سروده بود: «مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد ...» که من کل غزل را قاب گرفتم به دیوار خانه‌ی‌مان: «... از جاده‌ی سه‌شنبه شب قم شروع شد» و مدت‌ها طول کشید تا خانواده‌ی عروس باورشان شد که این شعر را دامادشان نسروده‌است!
*
آن روزها لحظه‌ای تصور نمی‌کردم که وقتی بار دیگر شانزدهم اسفندماه «سه‌شنبه» باشد، در همان محله‌ی حاشیه‌ای شهر قم، همسایه‌ی دیوار به دیوار همان خانه‌ای باشم که خطبه‌ی عقدمان در آن جاری شد.
«تقدیر» حرف‌های ناگفته‌ی زیادی برای انسان دارد.

# هجرت

# مسکن

# بانو

# قم

# ازدواج

# قصه

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه
تا پیش از این
واحد شمارش «عاشق» را
«دل»
می‌دانستم.
حالا
مدتی‌ست
نظرم عوض شده
:
یک
«شهر»
تا
به من
برسی
عاشقت
شده‌است
.

# تو

# فاضل

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: پریشان
  • :: نغز

آقای دکتر بعد از چهار ساعت آموزش جذاب تعریف علائم حیاتی و روش‌های کنترل سطح هوشیاری و تشخیص ضربه مغزی و امداد به خفگی انسدادی و ... آخر کلاس ضمن آرزوی موفقیت می‌گوید:

«امیدوارم مباحثی که امروز یاد گرفتید، هیچ وقت به کارتان نیاید.»

یعنی کیف می‌کنم از انسانیتش.

# آدمیت

# اداره

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

«تهدید» یک مقوله‌ی ذهنی است که همواره در مقابل «امنیت» تعریف می‌شود.

آقای دکتری که امروز این را گفت و بعدش دو ساعت راجع به روش‌های مقابله با تهدیدات رسانه‌ای سخنرانی کرد -هر چند که خوب حرف زد و حرف‌های خوبی زد- اما چیزی از روش‌های ایجاد «امنیت رسانه‌ای» نگفت و به گمانم اصلاً نمی‌دانست.
آقای دکتر، با سابقه‌ی تدریس در اکثر دانشکده‌های رسانه‌ای کشور، تسلط به چهار زبان، داشتن آی‌فون و آی‌پاد و لب‌تاب، حضور جدی در اینترنت، شبکه‌های مجازی و فضای رسانه‌ای جهان، دارای تألیفات و ترجمه‌های متعدد و چندین پاراگراف سابقه‌ی دیگر، لابلای حرف‌هایش می‌نالید که کودک خردسالش پای ماهواره چه کارتون‌هایی نگاه می‌کند و الگو می‌گیرد و در نقاشی‌هایش جلوه می‌دهد و ...
آقای مدرس دوره‌ی «تهدیدات رسانه‌ای» خودش از برقراری «امنیت رسانه‌ای» در خانه‌ی خود عاجز است. فتأمل!

# اداره

# رسانه

# تربیت

  • ۲ نظر
  • شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

صبح زود حاجی رفته رأی‌ش رو داده، دو تا نون بربری داغ هم خریده اومده بالای سرِ ما میگه: «جوون هم جوون‌های قدیم! پاشین لنگ ظهر شد. الان انتخاباتتون قضا میشه!»
حالا حریفش نمیشی که: «حاجی تا عصری بازه. بذار بخوابیم صبح جمعه‌ای تو رو به جدت...»
*
آخه آدم شب انتخابات میره مهمونی؟
*
حالا فقط با شناسنامه‌ی مهر خورده میذاره سر سفره‌ی ناهار بشینیم. جوون هم جوونای قدیم!

# فرهنگ

  • ۵ نظر
  • جمعه ۱۲ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه

با دو تا رفیق خوب ناهار می خوری؛ گپ می زنی؛ میگی؛ می خندی؛ خدا رو شکر می کنی که حالشون خوبه و از یک سال قبل اوضاع شون رو به راه تره و برنامه های زندگی شون پیش میره و برای خودشون مردی شدن و تصمیم های مهمی برای آینده دارن.
*
البته همه جلو نمیرن. بعضی ها هم سقوط می کنن. یه جوری سقوط می کنن که هیچ جوری نمی تونی دستشون رو بگیری. هر چی میگذره بیش تر غرق میشن؛ دور میشن؛ گم میشن؛ دیگه نمیتونی پیداشون کنی.
خدا میدونه چقدر به قلبت فشار میاد وقتی رفیقی رو می بینی که فرو ریخته؛ تموم شده.
*
خدا رفیقاتونو براتون نگه داره. آمین.

# آزمون

# حبیب

# دوست

# پنجشنبه‌ها

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۰
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون