صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۵۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

* خوب است. البته سختی هایی دارد ولی در مجموع به نتیجه اش می ارزد.
* در این راه سفرهایی در پیش داری. برای آن ها جداگانه استخاره کن!
* رازت را با کسی در میان مگذار. امان از حسادت دیگران.

پ.ن:
...فاذا عزمت فتوکل علی الله
...

# تاریخ

  • :: بداهه
میشه زندگی چنان دمار از روزگار آدم در بیاره که وقتی بعد از شیش ماه بارون میباره، حوصله شو نداشته باشی.

# اداره

  • :: بداهه
  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۹
  • :: بداهه
دیروز صبح، آقا رضا پایش را از زمین برداشت و گذاشت روی خاک بهشت. به همین راحتی.
دو ماه پیش عوارض شیمیایی به شکل یک تومور مغزی خودش را نشان داد و زمین گیرش کرد. من که می دانستم روی زمین نمی ماند. یک دست و چشم و نصف بدنش که قبل از این رفته بود. مانده بود همین نصفه ی ناقص که این دوماهه همین طور روی تخت بیمارستان -و این هفته ی آخر توی خانه- آب شد و آب شد. اما آقا رضا در زمین فرو نرفت. در عوض به آسمان پر کشید.
خوشا پر گشودن، پرستو شدن...
*
الان که خورشید می گیرد، تابوتش را در خیابان های شهر روی شانه می برند. چقدر دوست داشتم زیر آن تابوت باشم. حیف که تهران نیستم.

+ پیکر مطهر سردار جانباز رضا مسجدی تشییع می‌شود

# آدم‌ها

# شهید

# قصه

  • :: بداهه

به اصرار «سَر ویراستار» محترم شبکه، جهت بهره برداری هر چه بهتر و بیشتر از گندم ری، فرم ثبت اطلاعات نویسنده در بانک مشاغلِ فلان را پر کردم. یک روزِ کامل مشغول جمع آوری فهرست نوشته های به دردبخورم در این سال ها بودم. چند نکته ی جالب جهت عبرت آیندگان:
1- کلاً قدیم ترها فعالیت مکتوب بیشتر می کردم. هر چه جلو می آییم کارهای شفاهی جای کارهای کتبی را می گیرد. اسم این چیه؟ تنبلی یا خوردن کفگیر به ته دیگ!
2- قابل عرض ترین نوشته هایم، نوشته هایی است که عمدتاً بدون دغدغه ی درونی و به سفارش یک عامل بیرونی نوشته شده. از عوامل بیرونی غفلت نکنید!
3- قابل افتخارترین کارم به سفارش حاجی در طول یک مأموریت خطرناک تولید شده؛ فلذا تشکر می شود.
3- در سال ۱۳۸۹ فقط یک نوشته ی قابل ارایه به مقامات مسئول وجود دارد!
4- شغل شریف وبلاگ نویسی و گودرخوانی به هیچ وجه در سابقه ی ادبی و نویسندگیِ آدم حساب نمی شود! اصلاً خجالت می کشی راجع بهش با مقامات مسئول حرف بزنی!
5- ایضاً گپ و گعده های عصرهای پنجشنبه و ارایه ی سمینار حضوری و مشاوره ی تلفنی و ...
6- چه چیزهای بیخودی وجود دارد که بالاخره یک روزی به درد می خورد!

# اداره

# صاد

# نوشتن

  • :: بداهه

راستش رو بخاید نهم دی پارسال اصلاً روز هیجان انگیزی در شهر قم نبود. چون مردم از هفتم دی همینجوری توی خیابون بودن. حتی از قبل تر، از روز تشییع جنازه ی مرجع عالیقدر، همه یه جوری آواره ی کوچه ها و خیابونا بودن.
ما کار خاصی نکردیم. مثل هر روز دور و بر حرم راه رفتیم، حسین حسین گفتیم و همدیگه رو تماشا کردیم.
...
قم قلب انقلابه.

# قم

# فرهنگ

  • :: بداهه
سلام. ای بابا. خداحافظی از مدرسه که برای کسی مهم نیست. فقط برای خود آدم یه جوریه!
چند روز پیش برای کاری رفتم دانشجو. یه پسره داشت تندتند ورق می برید و مرتب می کرد و ... اخوت بود. یاد زمان دانش آموزی خودمون افتادم. یادته تحقیق ذوالقرنین؟ یادته امثال و قصص، یادته خطابات؟ می رفتیم دانشجو کلی کپی می گرفتیم، تندتند مرتب می کردیم. صحافی می کردیم. بعد با نهایت خوشحالی تا مدرسه می اومدیم. نمی فهمیدیم چطور راه رو اومدیم. یادش به خیر. یادش به خیر. پیر شدیم سید. یا علی
محمدامین
دوشنبه 1 خرداد 1385

سلام. جی طوری؟ ما داریم مستأجر رو بیرون می کنیم. یازده میلیونت رو آزاد کن، سه و نیم بده پیش. آزمون حوزه هم توی بهار برگزار میشه. بیا همین مدرسه معصومیه زیر دست ما بخوون. پمپ آب رو هم درست کردیم. فشار آب خوبه. آنتن خوب هم داریم. منقل هم می خریم. حسن و تقی سلامت، ریق نقی درآمد.
رحیم
یکشنبه 27 اسفند 1385


پ.ن:
در ادامه ی ایجاد احساسات نوستالژیک در روزهای گذشته، کامنت های دیگری از وبلاگ ول شدگان را در این مکان نصب کردم. خیلی نیاز به توضیح ندارد: امین،‌ وحید سوم دبیرستانی را هنگام شیرازه انداختن به کتاب شهدا دیده و رحیم، دعوت نامه از قم برای همکلاسی دانشگاهش فرستاده.
با تشکر مجدد از برادر حاجی و برادر سید!

# امین

# دوست

# مدرسه

  • :: بداهه
سلام سید. ای فلان فلان شده! با چند تا اسم مینویسی اینجا؟ آدم تکلیف خودش رو با تو نمیدونه. چرا میخوای اینقدر پر رمز و راز و سکرت و اطلاعاتی باشی بابا! توهم توطئه ای شدی تو هم؟
من کی گفتم بیا کامنت بزار؟ گفتم نظرت رو به خودم بگو. ما میدونیم شما کلاست بالا تر از اینه که کامنت بزاری. مشعوف شدیم به هر حال!
ضمنا از کی تا حالا ما هم جزو تنی چند از مقامات کشوری و لشکری شده ایم و خودمان خبر نداریم؟ خوبی بابا؟
نقشه را برایت پرسیدم. اونجا نداشتند گفتند باید بیای دفترمون! میرم میگیرم برات. دیگه دیگه... چند تا سی دی جدید حزب الله دستم میرسه می خوای؟ بقیه چیز ها که بهت قول داده بودم هم سرجاشه فقط بگو کی ببینمت؟ یا محمد
مجید
جمعه 29 اردیبهشت 1385

پ.ن:
آن چه خواندید کامنت یکی از پست های وبلاگ ول شدگان بود که امروز جهت ایجاد انواع احساسات نوستالژیک در این مکان نصب گردید.
با تشکر از برادر حاجی و برادر سید.

# دوست

# مجیدم

  • :: بداهه

در این چند هفته بارها رفقا از من راجع به «مختارنامه» پرسیده اند.
البته در بسته و سربسته با هر کدام چند کلمه ای گفتگو کرده ام. اما از این مقاله ی «مختار عبرت بود نه آرمان» جناب دکتر جوادی یگانه بهتر نیافتم که حرف دلم را زده باشد.

خرس قطبی بعد از سی سال که خودش را تکان داده، آن چنان موزون هم نمی نماید.

# تاریخ

# رسانه

  • :: بداهه

تقصیر من نیست. بچه های باهوشی هستند. نقطه ضعفم را شناخته اند. فهمیده اند که صبرم زیاد است؛ کلاس را به هم می ریزند. ساکت می ایستم و تماشایشان می کنم.
از توی دلشان و بعد از زیر زبانشان می گذرد که: «الان است که عصبانی بشود... الان است که یک چیز تندی بگوید...» الکی اخم هایم را توی هم می کشم که خیال کنند عصبانی شده ام. تماشایشان می کنم و بعد بلند بلند بقیه ی کتاب را می خوانم. همه ی تلاشم را می کنم که فکر کنند از شلوغ کردنشان و حرف زدن و گفتن و خندیدنشان سر کلاس ناراحت می شوم.
و نمی دانند که کیف می کنم وقتی یواشکی مشق زنگ بعد را از کتاب همدیگر رونویسی می کنند و از هر جمله ی جدی، مضحکه ای می سازند و از ته دل می خندند.
بچه های باهوشی هستند. اما هنوز نفهمیده اند که با چه پیام بر عجیبی طرف شده اند.

# مدرسه

# کلاس

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۳۰ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

یکصد و هفتاد و چند صفحه دست نوشته ی سفر حج، که به سختی و مشقت و خون دل نوشته ام، یک ماه است کنار دستم خاک می خورد و جرأت نمی کنم لای آن را باز کنم.
می ترسم همین که دفترچه را ورق بزنم، خاطرات و مخاطرات و دل نوشته هایم بخیزد روی میز و صفحه ی کلید و صندلی و موکت و همه ی اتاق پر بشود از هوای مکه و مدینه و هوایی بشوم و توی تنهایی غرق بشوم و دیگر کسی نتواند پیدایم بکند.
تازه دارم به زندگی عادت می کنم...

پ.ن:
وای از آن اختیاری که تو را از حسین علیه السلام جدا کند.

# نوشتن

# حج

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه

آخرین ساعت های هزار و چهارصد و سی و یکمین سال هجرت آخرین پیامبر از نگاه ماه سپری می شود و نگاهی گذرا بر سال قمری گذشته دارم:
امسال تولد حضرت زهرا (س) نجف بودم و عیدغدیر، مدینه. تبریک آن به مولا و تبریک این به بانو. به این ها اضافه کن آخر ماه صفر در مشهد را و نیمه ی شعبان قم را و روز عرفه ی صحرای عرفات را.
حالا اگر من مُردم، می خواهی روی سنگ قبرم بنویسی «جوانِ ناکام» ؟

# زندگی

  • ۹ نظر
  • دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه

دوازده ساعت بعد از آن که پایم به زمین سفت فرودگاه مهرآباد تهران رسید و دقایقی بعد از روشن کردن تلفن همراهم، برادری که از سفرِ چهل روزه ی من بی اطلاع بود تماس گرفت و خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و راجع به پیاده روی از شهر نجف تا شهر کربلا در ایام اربعین حسینی (حدود چهل روز دیگر) صحبت کرد و این که دنبال یک نفر آدمی می گردند که بتواند حدود هشتاد کیلومتر پیاده بیاید و سفرنامه بنویسد از مشاهداتش در این مسیر و ...
ظاهراً از من مشورت می خواست؛ اما تلویحاً دعوت کرد که همراهشان تشریف ببرم.



پ.ن:
توضیح بیشتری باید بدهم که کلاً چه حالی دارم؟

# آزمون

# حج

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
بسم الله الرحمن الرحیم
خر عیسی گرش به مکه بَرَند
چون بیاید هنوز خر باشد

زنده ام ان شاء الله

# حج

  • :: بداهه
«نفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد.» حضرت علی (ع) سخنانی از این دست که مالامال از مرگ آگاهی باشد بسیار دارند...
مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ در آمیخته نیست. حیاتی بی مرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم معنا می گیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است؛ روشنایی هایش با تاریکی، شادی هایش با رنج، خنده هایش با گریه، پیروزی هایش با شکست، زیبایی هایش با زشتی، جوانی اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم.
حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند: «خلقتم للبقا لا للفناء واسمعو دعوه الموت آذانکم قبل ان یدعی بکم»؛ دعوت مرگ را به گوش گیرید، پیش از آنکه مرگ شما را فرا خواند...
به سخن علی علیه السلام گوش بسپاریم:
«دلهاتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدن های شما را از آن بیرون ببرند.»
سیدمرتضی آوینی

سر رسید دیجیتال من به این زودی ها به روز نمی شود. البته بخش نکته ها فعال است؛ اما بعد از سفر به آن سر می زنم.
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی...
خداحافظ

# حج

# آوینی

  • ۶ نظر
  • سه شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: روایت امروز
فکرش رو بکن
:
سی و چند روز بدون تلفن، موبایل، پیامک
سی و چند روز بدون تی وی، سی دی، دی وی دی
بدون رایانه، اینترنت، جیمیل، گودر، وبلاگ
::
سی و چند روز بدون رانندگی، پمپ بنزین، کمربند ایمنی
سی و چند روز دوری از محل کار، ورد و اکسل، جوملا و فوتوشاپ، آدیوشن و تکست و ادیت
دور از صف نونوایی و دخل بقالی و بازار تره بار
:::
سی و چند روز تنهایی، غریبی، بی کسی، دوری از دوست و آشنا، فامیل و خانواده
بدون مدرسه و بچه ها، مدیر و معلم، تخته و فهرست نمرات
::::
فرض کن که این سی و چند روز مکه و مدینه هم نباشی، بروی وسط بیابان خدا، یا حبس انفرادی آلکاتراز
همین رهبانیت به تنهایی مغتنم است.

# حج

  • :: بداهه
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون