صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۵۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

امروز متن بیستمین قسمت برنامه ی ترنم* رو هم تحویل دادم.
شوخی شوخی شدیم نویسنده ی رادیو!


*ترنم برنامه ای از گروه فرهنگ و ادب رادیو معارف است
که به موضوع شعر و ادب آیینی می پردازد.
زمان پخش: جمعه ها، چهار بعدازظهر

# اداره

# نوشتن

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲ شهریور ۱۳۸۹
  • :: بداهه

ظاهراً بنده ی خدایی که مداح اهل بیت هم بوده، با اسمی شبیه اسم من، در یکی از استان های مرزی به دست اشرار شهید شده.
پیامکی از منبعی که معلوم نشده، دست به دست بین طیفی از رفقای گرامی چرخیده و از دیروز چند بار آدم های دور و نزدیکی تماس گرفته اند که از زنده بودن بنده اطلاع حاصل نمایند. جالب این که بعضی از این دوستان، از مرتبطین با همین صفحه ی الکترونیکی هستند و باز دلشان آرام نشده که می بینند من هر روز این جا را به روز می کنم! تماس گرفته اند و جویای احوال شده اند.
اسم این را چه بگذارم؟

# شهید

# دوست

  • ۶ نظر
  • يكشنبه ۳۱ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

نمایشگاه قرآن امسال یه بخشی داره که گوشه ای از تاریخ زندگی انبیای الهی به نقل قرآن و بعد از اون قسمتی از تاریخ زندگی اهل بیت پیامبر علیهم السلام رو نشون میده.
یه فضای نیمه تاریک با نقاشی های بزرگ و چند لایه ی سیاه و سفید با نورپردازی مناسب و افکت های صوتی کوتاه و بجا.

حتماً حتماً حتماً وقت بذارید و این بخش رو ببینید.
به من که خیلی چسبید.

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • جمعه ۲۹ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
نُه سال پیش، روزی مثل همین روزها، پیچ جاده علیرضا را از زمین گرفت و به آسمان داد.
اگر پیچ جاده نبود؛ یا اگر علیرضا سوار آن ماشین نبود؛
امروز شاید او هم
بیست و هشت ساله بود، مثل همه ی ما...
فوق لیسانس داشت، مثل رفقای هم‌دانشگاهی اش...
زن گرفته بود؛ مثل من و میثم و وحید...
شاید بچه هم داشت؛ مثل سیدعلی و حسن...
و از همه مهم‌تر
شاید بعد از دانشگاه، طلبه شده بود و مثل سعید یا هادی منبر می‌رفت.
و امروز
ما رفیقی و دوستی و برادری داشتیم که
مردتر از همه‌مان بود و آدم‌تر بود و سرش بیش‌تر از ما به تنش می‌ارزید.

خدا علیرضا را و محمدرضا را بیامرزد و محمدصادق را برای پدر و مادرش و برای دلِ ما حفظ کند.
آمین

# آدم‌ها

# دوست

# مدرسه

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

فلاسک آب جوش، کمی نان سنگک، پنیر، سبزی، خرما، لیوان و قاشق توی کیسه‌ای می‌گذاریم و قبل از مغرب می‌رویم حرم.
بعد از زیارت و نماز جماعت، توی صحن عتیق، روبروی ایوان آیینه، جلوی یکی از حجره‌های حرم می‌نشینیم و افطار می‌کنیم.
حالی دارد.

# افطار

# حرم

# خانواده

# قم

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
اخبار ورزشی می‌گوید: امروز اولین دوره بازی‌های المپیک نوجوانان در سنگاپور افتتاح شد.
*
بیچاره خبر ندارد که المپیک واقعی نوجوانان در رشته های صبر و استقامت و بندگی، سه روز است که آغاز شده.
*
رمضان مبارک!

# رمضان

# سبک زندگی

# ورزش

  • ۳ نظر
  • شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

امروز رفته بودیم بازدید سامانه یکپارچه تولید و پخش یکی از شبکه های رادیویی.
توی استودیوی پخش، آقای مهندس همین که می خواست طرز کار نرم افزار رو به ما نشون بده یه جایی کلیک کرد که پخش اذان ظهر وسط «حی علی خیر...» متوقف شد!
همه ی استودیو به هم ریخت. تهیه کننده پخش، مجری رو پرت کرد توی استودیو و در رو بست و سریع صداشو فرستاد رو آنتن. گوینده ی بی چاره هم تا وقتی آقای مهندس و سایر عوامل فایل مناسب رو برای پخش پیدا کنند، داشت روی آنتن خدایا خدایا می کرد!
*
خلاصه این که اذان نصفه پخش شد و برای ما و رفقا که در حال تماشای این کمدی عبرت آموز بودیم خاطره ای شد.

# قصه

# اداره

# رسانه

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
من امروز یه نفر رو دیدم که به نظرش بی بی سی فارسی بی طرفه.

# مدرسه

# فرهنگ

# رسانه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
هفت کیلو لیموترش گرفتم جمعاً نه هزار تومان؛ سه لیتر و خورده‌ای آب داشت و چهار ساعت از روز جمعه‌ام برای گرفتن آب‌لیمو صرف شد. به عبارتی می‌شود لیتری سه هزار و خرده‌ای، بدون احتساب هزینه‌ی کارگری و استهلاک ابزار و غیره!
*
می صرفد؟ الان یک شیشه‌ی نیم لیتری آب‌لیموی یک و یک چند است؟
*
انجام دادن بعضی کارها برای صرفه‌‌ی اقتصادی‌اش، صرفه ندارد! در عوض چهار ساعت آب‌لیمو گرفتن بهانه‌ی خوبی برای خانه بودن و با خانواده بودن است. هر چند که کیفیت محصول خروجی هم قابل مقایسه با هیچ جنس درجه‌یک بسته‌بندی‌شده‌ای نیست.

# سبک زندگی

# قصه

  • :: بداهه
عصریه، سر کوچه نشستی، زنجیر می چرخونی، تشتک تو جوب میندازی، بیکاری، حاجی داره از اون ور میاد، یه پاکت میوه این دستش، یه هندونه زیر اون بغلش، هن و هن عرق می ریزه، خسته از سر کار بر می گرده، یه کم آدم باش، پاشو برو جلو سلام کن! خجالت نداره که، همسایه تونه، یه عمره لباساتون زیر یه آفتاب خشک شده، چش تو چش بودین، عشقی باش! پاشو برو جلو سلام کن، خدا قوت بگو، دست بنداز پاکت رو از دستش بگیر، ببر تا دم خونه شون، نمی میری که! نهایت یه خدا عمرت بده دشت می کنی، خدا رو چه دیدی، شاید آخرش تعارف زد یه قاچ هم هندونه مهمون شدی این بعدازظهریه، از بیکاری که بهتره.

دستپخت کارگاه نویسندگی امروز

# اداره

# تربیت

# قصه

# نویسندگی

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۳ مرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
خیلی اضطراب داشتم که کارم جور نشه.
به دکتر میگم که من این چند روزه تهران نیستم که بتونم این کار رو انجام بدم.
با لبخند میگه شما اصلاً نگران نباش. اگه لازم بشه خودم میام قم کارت رو انجام میدم.
*
پزشک یعنی این. همون لبخندش کافی بود که خیالم راحت بشه.

# حج

# تربیت

  • :: بداهه
خدایا به خاطر کارهای خوبی که امروز خواستی بکنم ممنونم:

- اول صبح دو تا پسر خوب رو بعد از یکسال دیدم و گپ زدیم.
- با بچه های اتحادیه کلاس داشتم: مهارت های زندگی در عصر تبلیغات. خیلی خوب بود.
- با رفقای محفل راجع به آینده گپ زدم.
- رفتم و یه همکار قدیمی و مدرسه ی جدیدشون رو دیدم.
- بعد از چند سال بهترین معلم دوران تحصیلم رو دیدم که هنوز اسم من یادش بود.
- رفتم خونه ی یکی از رفقا و کلی از خاطره های خوب قدیمی زنده شد.
- با عزیز توی مثنوی و دیوان شمس دنبال خسرو و شیرین گشتیم و خوش گذشت.

خدایا ممنونم.

# دوست

# مدرسه

# میم.پنهان

# پنجشنبه‌ها

# کلاس

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۸۹
  • :: بداهه

من معتاد شدم.
اومدم نشستم توی یه کافی نت تو خیابون شیرازی و وبلاگ می نویسم.
این هفته عروسی حاجی بود. کجاست که بیاد بزنه توی سرم که آدم باش. مرد که وبلاگ نمی نویسه.

اما من معتاد شدم. توی راه حرم، شب جمعه ای، اومدم و دارم وبلاگ می نویسم.
*
مشهد تنهایی چیز عجیبیه. خدا قسمت همه بکنه تنهایی مشهد اومدن رو. مجرد و متأهل هم فرقی نمی کنه. تنهایی با یه عده غریبه که همدیگر رو نمیشناسید و اونقدر فاصله ی سنی دارید که صمیمی نشید و اون قدر فاصله ی فرهنگی دارید که دو کلوم نتونید با هم حرف بزنید.
الان دو روزه تقریباً با هیچکس حرف نزدم. احتمالاً تا پس فردا هم کسی نیست که باهاش حرف بزنم.
*
من معتاد شدم. معتاد ارتباط با دیگران.
و امام رضا (قربونش برم) سخت در تلاشه تا من رو ترک بده.

برام دعا کنید.

# مدرسه

# مشهدالرضا

  • ۸ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
دکتر حبیب الله دهمرده ، استاندار لرستان شد.

اونی که باید بفهمه، میفهمه!

# فرهنگ

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۰ تیر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
هیچ وقت از کار خودم خوشم نیاد.
.
.
.
تا هفتاد بار

# مدرسه

  • ۶ نظر
  • پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
به حساب خورشید، الان دقیقاً یک سال است که مقیم قم شده ام.
از همه ی این روزهای گذشته، یک جمله ی کوتاه دارم که باید صادقانه به دوستانم بگویم:
«آبِ قم، نمک دارد.»

# هجرت

# قم

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون