صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۵۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

از قدیم گفتن: موریانه همه چیز رو می‌خوره، غیر از «غم صاحب‌خونه»
*
باید اضافه کنم که طی تحقیقات به عمل آمده موریانه «پلاستیک» و «غم مستأجر» رو هم نمی‌خوره!

# سبک زندگی

  • :: بداهه
  • :: نغز
موریانه ها داشتند همه چیز را می‌خوردند. هنوز هم دارند می‌خورند.

اصلاً مگر ارزش غذایی مقوا چقدر است؟

# سبک زندگی

  • :: بداهه
از نظر من کسی احمق است که به تبعات کار خودش چه جدی و چه شوخی فکر نمی کند.
همچنین کسی است که وبلاگ می نویسد؛ اما فکر می کند دارد سر رسید خصوصی می نویسد و تبعات رسانه ای کردن حرفش را نمی فهمد و نمی پذیرد.
البته برای این که کسی کار احمقانه ای بکند، لازم نیست تام و تمام احمق باشد.

# صاد

  • :: بداهه

شبکه چهارم تلویزیون در اقدامی به یاد ماندنی در آستانه ی روز پدر، اقدام به پخش فیلم سینمایی آدمک چوبی (پینوکیو)  نمود.
در این فیلم، پینوکیو بعد از نافرمانی های مکرر و گوشمالی توسط پری مهربان، در به در به دنبال پدر ژپتو می گردد و آخر سر او را در شکم یک ماهی گنده پیدا می کند و از آن به بعد قدر پدرش را می داند.
*
هر چه تلاش می کنم تا نسبتی میان «پدران آسمانی» و «پدر ژپتو» برقرار کنم نمی شود.
حیف فحش که آدم نثار بعضی حضرات کند.

# رسانه

# اهل بیت

  • :: بداهه
  • :: نغز

شاطر رحمان همه‌ی عمرش پای تنور سنگکی سیگار کشید.
از جوانی‌ روستا را ول کرده بود و یک عمر با نداری و دربدری، پنج تا بچه‌ی قد و نیم قد را توی کوچه پس کوچه‌های  چهارراه سیروس و امامزاده یحیی و بازارچه نایب‌السلطنه و خیابان ری به دندان کشیده بود و این آخری‌ها آلونکی توی خیابان نبرد خریده بود که حوض داشت و  خودش هم گوشه‌ی حیاط درخت گردویی کاشته بود.
بعد از سی سال که بازنشست شد، فقط یک آرزو به دلش مانده بود: این که برود مشهد، پابوس امام هشتم.
*
توی راه مشهد ذات‌الریه می‌کند -ریه‌ای برایش نمانده بود بعد از یک عمر سیگار و هُرم تنور سنگکی- زیارت کرده و نکرده برمی‌گردد. توی همان خیابان نبرد، نرسیده به خانه، عمرش تمام می‌شود.
*
شاطر رحمان را توی روستایش دفن کردند. نزدیک مزار «سیدزکریا» امامزاده‌ی آبادی. روی سنگ مزارش نوشتند:

«مشهدی رحمان، پسر رضا، پسر ملک، 1300 تا 1362»

# آدم‌ها

# قصه

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲ تیر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
همین دیشب بود که «بهار» ریق رحمت رو سر کشید و رفت.
هنوز نرفته، دلمون واسش تنگ شده...

# دبلیو

  • :: بداهه
فعلاً «مال مردم»ه.
از فردا که بشه «مال خدا» خوردنش راحت‌تره.
حاجاقا!‌ شما که فرق حق الله و حق الناس رو بلدی!

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

نصف وسایل خونه تو کارتنه. از اون جا مونده، از این جا رونده: لنگ در هوا. همه چی در حال تغییره.
موبایلا قطعه. تنهای تنها میرم بلوار کشاورز. دو سه ساعتی زیر آفتاب میشینم.
*
گوش کردیم. فکر کردیم. خندیدیم. گریه کردیم.
باد اومد، ابر اومد، بارون زد، آفتاب شد.
*
از ساندیس ماندیس خبری نیست. حتی یه آبسردکن هم پیدا نمیشه. دارم از تشنگی هلاک میشم.
لالوهای جمعیت فشرده، پیاده تا جلوی بیمارستان امام، دکتر قریب، میام. یه مغازه بازه. ملت صف واستادن واسه خرید آب.
امید خیلی خوبه. به امید یه جرعه آب توی صف می ایستم. دو تا شیشه ی کوچیک آب معدنی رو با هم تموم می کنم. سلام بر حسین.
پیاده تا توحید میرم. دیگه از این شهر خسته شدم.

29خرداد88

# فرهنگ

# رهبر

# قصه

# قم

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

هیچ وقت نتونستم با شیکم پُر یه چیزی بنویسم.

# صاد

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

نکته ی کم تر شنیده شده درباره ی امام محمدباقر علیه السلام آن است که ایشان تنها معصومی هستند که دو «پدربزرگِ معصوم» دارند.
یک اتفاق جالب در شجره ی خانوادگی اهل بیت عصمت علیهم السلام.

# اهل بیت

# تاریخ

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲۴ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

میگه: چرا اینا اینجوری شدن؟ چشونه؟
میگم: روانشناسا میگن وقتی مصیبتی به کسی وارد میشه (مثل فوت نزدیکان یا زلزله و تصادف و...) طرف اول دوره ی کوتاه مدت «انکار» بعد دوره ی میان مدت «خشم» و بعد دوره ی بلندمدت «افسردگی» رو طی میکنه. فعلاً هیچی نگو و تماشا کن. مصیبت خیلی سنگین بوده...

23 خرداد 88

# فرهنگ

# مدرسه

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

هر چه در این چند ماه تاریخ تشیع خوانده ام از جلوی چشمم عبور می کند:
از «قم» عازم «ری» می شوم و از آن جا به جانب «عراق» می تازم؛ «نجف»، «کوفه»، «بغداد»، «کربلا».
دلم اما در «خراسان» است.
*
یادداشت های یک سفر غیرمعمولی را در راوی منتشر کرده ام. همان جا بخوانید.

# سفر

# تاریخ

  • ۲ نظر
  • جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
از 10:30 تا 18:30 میشود یک روز کامل کاری.
ملاقات و گفتگویی بلند و به یادماندنی با برادر عزیزمان راوی مجید.

ضروری بود و مفید. الحمدلله

# دوست

# مجیدم

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

سحرگاه هفدهم خردادماه هزار و سیصد و هشتاد و نه -که به حساب شمسی بیست و هشت ساله می شوم- نماز صبح را در دو سه متری ضریح اباعبدالله الحسین می خوانم و زیارت وداعی و در بین الحرمین به جانب حرم ابالفضل العباس و زیارت آخر و وداعی دیگر.
هنوز آفتاب نزده است که از کربلا خارج می شویم.

هوا پر از غبار است...

# سفر

# هیأت

  • ۷ نظر
  • سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه

ها؟
از این جا که من نشسته ام تا خود ضریح مولا امیرالمومنین علیه السلام دویست قدم بیش تر فاصله نیست و به قول رضا امیرخانی باید خیلی یول باشی که از این جا وبلاگ به روز کنی!
شب جمعه دعای کمیل را خواندیم در صحن مولا و آمدم دارالانترنت برادران عراقی که هوایی تان بکنم.
*
در این مدت کم چیزهای کوتاه زیادی نوشته ام که اگر عمری بود و بازگشتیم منتشر خواهم کرد.
الان همین قدر بگویم که صحن حرم مولا شده است عینهو مشهد الرضا تمیز و باصفا. البته قبل تر ها هم باصفا بود. اما در دوره ی ملعون تکریتی حال و روز زار و نزاری داشت بنای رفیع صحن و حرم و الان شکر خدا اوضاع خوب است.
از احوال دل ما اما اگر جویا باشید باید بگویم ملالی نیست جز دوری همه ی دوستان.
من جوان ترین شی مذکر کاروانم و در حرم هم هر چه چشم می گردانم بجز پسرکان خردسال مرد جوان کم تر می بینم.
کاش بشود با هم بیاییم.
فردا صبح عازم کاظمیه هستیم و بعد از آن کربلا ان شا الله.
*
عصر یک جمعه ی دلگیر به کربلا خواهیم رسید...


بازار حرم - نجف
شب جمعه

# سفر

# هیأت

  • ۸ نظر
  • پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
مپسندید دم سفر نا امید مرا
ولو دروغ، عزیزان؛ بحل کنید مرا

به یاری خدا عازم آستان‌بوسی عتباتم و به یادتان.

بگذرید.
فاتحه./
پر واضح است که مدتی به روز نمی‌شود.

# هیأت

# سفر

  • ۸ نظر
  • يكشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۹
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون