صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۵۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

به نسلی می گویند که نسبت به پدران خود و نسبت به فرزندان خود، از امید به زندگی، نشاط و شرایط رشد و تعالی کمتری برخوردار باشد.

# زندگی

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

قرار شده بود که از اول مهر، دو روز در هفته، هر روز سه بار، هر بار دو ساعت، هر بار برای چهل تا پسر بچه‌ی ناشناخته، زبان و ادبیات فارسی بگویم.
ده شب پیوسته کابوس کلاس را می‌دیدم. هر بار به یک شکل و هر بار به یک زجر.
هر بار عرق‌ریزان از خواب می‌پریدم و در عجب می‌ماندم از تصمیمی که گرفته بودم که چنین هولناک بود.
تازه معلم بودم و آرمانگرا و خجالتی و بسیار ناتوان و بی‌تجربه.
*
از دیشب دوباره کابوس اول مهر برگشته؛ بعد از سیزده سال.
سه تا کلاس جدید قبول کرده‌ام از اول مهر، علاوه بر آن یک کلاس سابق، که هر کدام از دور، از این‌جا که الان هستیم، ترسناک به نظر می‌رسد.
*
آدمی که انتخاب نمی‌کند، چاره‌ای جز صبر بر انتخاب‌های دیگران ندارد.
سرنوشت سه سال زبان و ادبیات فارسی به قم و حومه و صاد انجامید.
سرنوشت تاریخ و متون کهن فارسی ما را به کجا خواهد برد؟

# رؤیا

# مدرسه

# پاروئیه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه
«من از مدرسه آمده‌ام و به مدرسه باز می‌گردم...»
جانشین دادستان مدام سرش را تکان می‌داد و وزیر سابق زیرچشمی نگاهم می‌کرد و لبخند می‌زد. سایر حاضران از وزارت فلان و بیسار هم گاهی می‌خندیدند و گاهی با تعجب نگاهم می‌کردند. وقتی سخنرانی کوتاهم تمام شد، دکتر وزیر سابق به شجاعتم در بیان مطالب آفرین گفت؛ چون معمولاً اقلیت‌های مذهبی این‌طوری پرخاش نمی‌کنند. البته شاید او هم توی دلش آرزو می کرد که مثل من هیچ‌کاره بود و می‌توانست حرف دلش را راحت‌تر بزند.
این از تنها مزایای هیچ کاره بودن است.

# انقلاب

# فرهنگ

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

پایین پای بلندترین کوه دوی‌نا؛
زیر سایه‌ی بزرگ‌ترین درخت دوی‌نا؛
در کنار مهربان‌ترین آدم‌های دوی‌نا؛
نشستیم
و هندوانه خوردیم.

# آقا سعید

# خانواده

# سفر

# کوه

  • ۱ نظر
  • جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

میم معلم
میم مربی
میم معین
میم متین
میم محبت

# ققنوس

# میم.پنهان

# کشتی نوح

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۶ شهریور ۱۳۹۸
  • :: بداهه

زمان مصدق، صد تومان داده بود که از خدمت معاف بشود؛ هفتاد سال بعد، اما هنوز نشسته بود روی صندلی دم در و خدمت می‌کرد؛ متولی امام‌زاده،

# آقا سعید

# قصه

# پنجشنبه‌ها

# کوه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه

پنج و نیم صبح عید کنار بزرگراه همت سوارم می‌کند و تا ده که دوباره همان‌جا پیاده‌ام کند تمام تلاشش را می‌کند که پیغمبری کند و دستم را بگیرد و از این حال خراب بیرون بکشد.
تلاشش حتماً نزد همان خدایی که پیغمبری‌اش را می‌کند مأجور است.
زندگی اما متأسفانه شامل دراز و نشست‌هایی است مابین این آبنبات‌چوبی‌ها.


پ.ن:
بعد از هفت سال، دستم خالی‌تر از گذشته است. مرا ببخش.

# آقا سعید

# برادر

# کوه

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه
از صبح تا غروب،
محمدجواد و طاها و محمدمهدی و دو تا سیدعلی را
در مدرسه و مسجد و دانشگاه
دیدم.
از سیدخندان و هفت حوض؛
تا نارمک و دلاوران.

دوره‌گردی تابستان و زمستان ندارد.

# بچه‌سید

# بی‌برچسب

# مدرسه

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه

عصری توی دفتر تهیه، کار انتخاب دبیر خبر که تموم شد، آقای چاق یه چیزی گفت که بالاخره باید یه روزی می‌گفت.

# حمید

# در جستجوی معنا

# چراغونی

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه
درد کمر و ضرورت استراحت در منزل، جلسه‌های دو نفره در پارک و مسجد و غیره را به صبحانه‌ی سه نفره در خانه تغییر مسیر داد. جلسه‌ای که به درخواست من تشکیل شد و برخلاف ضوابط سفت و سخت خودم، در آن بسیار پارو زدم و دیگران را به پارو زدن ترغیب کردم.
طبیعی است جلسه‌ای که با درد شروع بشود، با درد هم تمام می‌شود.
*
بعدازظهر هم که بهتر بودم رفتم تا سمیه و سه ساعت درباره‌ی تاریخ مقدس فلسطین حرف زدیم.
حالا این طور به نظرم می‌رسد که در -خ- سمیه درباره -سرزمین- فلسطین حرف زدن بهتر از در -میدان- فلسطین درباره -نامه‌ای برای دخترم- سمیه حرف زدن است!
*
بسیار می‌پسندم که در دوستی‌مان، رابطه‌مان، بینمان، کتابی وجود داشته باشد. اما بی‌کتابی از بی‌کتابی بهتر است.
*
علامه‌ی طباطبایی بعد از شهادت استاد مطهری درباره‌ی ایشان جملاتی به این مضمون می‌فرمایند:
«...بنده -وقتی ایشان به درسم می‌آمدند- حالت رقص پیدا می‌کردم -از شوق و شعف-؛ به جهت این‌که آدم می‌داند هر چه بگوید به هدر نمی‌رود...»


# بی‌برچسب

# محمدم

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۳ خرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه
سی و شش ساله‌ام؛
فردا به سفر خواهم رفت
-و طبق برنامه‌ی از پیش تعیین شده-
وقتی برگردم
سی و هفت ساله هستم.
*
زندگی من
تقریباً
به دو تا هجده سال مساوی تقسیم می‌شود
:
هجده سال اول در پیوستگی با روستا و مرتع و خرمن؛
هجده سال دوم در گسستگی از گذشته‌ی خاکی و دهاتی.
*
فردا
بعد از هجده سال
به کوچه‌باغ‌های مریم بر می‌گردم
-و طبق برنامه‌ی از پیش تعیین شده-
وقتی برگردم
وارد هجده سال سوم می‌شوم.
*
سفر به دنیای سحرانگیز کودکی
هیجان دیدن خودم؛ وقتی نوجوان بودم
و ترس از لحظه‌ای که همه‌ی آن تصویرها خواهد شکست
در هجده سال دوم
صدها بار خواب هجده سال اول را دیده‌ام:
صندق‌سنگ، آتشکده، ممد یتیم، حمام جنیان، جنگل خرس‌ها، چشمه لشلو، گردنه لاوش، سید زکریا، ...
فردا به سفر خواهم رفت
و
رؤیا تمام خواهد شد.

# سفر

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه
  • :: عزیز
  • :: کودکی
عصر بیست و هفتمین روز از ماه مبارک رمضان، جلسه‌ای رسمی داشتم با چهار میهمان محترم که سه‌تایشان توی صاد برای خودشان صاحب‌هشتگ هستند، ولی هرگز همدیگر را ندیده بودند.
باورکردنی نیست. اما استمرارِ این جلسه‌ی مهم ممکن است منجر به معنادار شدن زندگی من بشود.

# حمید

# در جستجوی معنا

# صاد

# مرکز

# پسردایی

# چراغونی

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه

آخر جلسه، بحث را می‌کشانم به آن جایی که از اول باید می‌کشاندم.
با همه‌ی تیزهوشی‌اش یک لحظه غافلگیر می‌شود.
برای این‌‌که فضا عوض شود، شوخی می‌کنم: «دارم ازت خواستگاری می‌کنم!»
و دقیقاً سؤالی را می‌پرسد که چهار سال پیش خودم پرسیدم: «کت و شلوار هم باید بپوشم؟»

# بی‌برچسب

# در جستجوی معنا

# مرکز

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۸
  • :: بداهه
روبروی نانوایی سنگکی، از این چرخ‌های سبزی‌فروشی چند دسته‌ای سبزی پاک شده خریدم؛ ریحون و تلخون دسته‌ای هزار و باقی دسته‌ای پانصد تومان. سبزی هم گران شده. تعجبی ندارد. قرار نبود ارزان بشود!
مرد پا به سن گذاشته‌ای همین که مشغول دادن پول بودم، با شتاب آمد و سبزی‌ها را این طرف و آن‌طرف انداخت و قیمت پرسید و شروع کرد به غرغر کردن. این هم تعجبی ندارد. غر زدن تنها کار کم هزینه‌ای است که مردم دوست دارند انجام بدهند. اما لابلای جملاتش چیزی گفت که عصبانی شدم. (کی؟ من؟ عصبانی؟ وسط خیابان؟)
با صدای بلند جمله‌ای شبیه این گفت که: «یه بچه افغانی آمده کشور ما، ایستاده اینجا، سبزی را می‌دهد دسته‌ای هزار تومان...»
بی‌اختیار صدایم را انداختم توی سرم و خیلی محکم -همان‌طور که توی کلاس بعضی وقت‌ها مجبورم- و تند نگاهش کردم و بدون مکث گفتم: «یعنی اگر ایرانی بود حق داشت سبزی را بدهد هزار تومان؟...»
آن‌قدر ناگهانی و عصبانی به او توپیدم که تا چند ثانیه ماتش برده بود و داشت حلاجی می‌کرد که از کجا خورده است و چرا خورده. منتظر عکس‌العملش نشدم و راهم را کشیدم و از خیابان رد شدم.
*
پسرک افغانستانی ساکت ایستاده بود و عبور من از خیابان را نگاه می‌کرد.

# زندگی

# فرهنگ

# قصه

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۸
  • :: بداهه

بعدازظهر هفدهم اردیبهشت ماه -که همان روز جهانی آدمیزاد باشد-
دو ساعت مانده به افطار اولین روز ماه مبارک رمضان -که امسال یک روز دیرتر رسید-
هفت تا مرد ماشین‌حساب به دست
امضا کردند و چک کشیدند و دست دادند
که بکوبند و بسازند و بفروشند
*
کسی اما امروز
حال خراب من و عزیز را
سر سفره‌ی افطار
ندید
*
در سوگ خانه‌ی پدری
همین بس که
-به حساب عقل ظاهربین-
چاره‌ای جز ویرانی‌اش نیست
*
من هشتمین آن هفت نفر بودم.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۸
  • :: بداهه
  • :: عزیز

مدرسه را امروز تعطیل کرده‌اند برای فلان و بیسار.
برای اولین بار در یک دهه‌ی گذشته، صبح با بچه‌ها قرار می‌گذاریم برای نمایشگاه.
حوالی ساعت ده، اندک اندک جمعشان جمع می‌شود؛ هر کدام از یک گوشه‌ی شهر؛ و تا حدود سه و نیم می چرخیم و کتاب می‌بینیم و حرف می‌زنیم؛ و برای اولین بار در یک دهه‌ی گذشته بازدید را تقریباً با همان تعدادی که شروع کرده بودیم تمام می کنیم.
موقع خداحافظی هم خوشمزه‌بازی دهه هشتادی‌شان گل می‌کند و وسط آن شلوغی «روز معلم» را جیغ و دست و هورا می‌کشند؛
معلم عجیب و بچه‌های غریب.
*
عصرانه هم -جای ناهار- با تو فالوده می‌خورم.
دستت توی جیب خودت است.
فالوده را تو حساب می‌کنی.



پ.ن:
+ چشم نشانه‌بین که داشته باشی، همیشه همراه هر سیدعلی یک شیخ‌علی هم هست...
++ بعد از نماز در مصلی، خبر دادند که یک نفر از مؤمنان قریب خدا به ملکوت اعلا پرکشیده است. از او به ما در زندگی خیرات عجیبی رسیده بود. غفرالله لنا و له.

# برادر

# نمایشگاه

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۸
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون