صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۵۹ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

من و همکارانم بارها از هدایت بندگانی از بندگان خدا نا امید شده ایم. درمانده و عاجز، به ستوه آمده ایم. گریه کرده ایم. توی سر خودمان زده ایم و خون جگر خورده ایم.
چاره چیست؟
چقدر می توان از یک پیام بر واقعی دلسوزتر بود؟
چقدر باید در رساندن پیام، بلاغت به خرج داد، صبر کرد و اصرار داشت؟
مگر ما چقدر از رسولان خداوند شکیباتر و الهی تر و مؤمن تریم؟
مگر ما چقدر توانایی دخل و تصرف در مقدرات الهی را داریم؟ مگر ما که هستیم؟

# تربیت

# مدرسه

  • :: بداهه
چرا پیام بران گاهی از هدایت مردم عاجز می شوند و قهر و نفرین می کنند؟
چرا پیام بران گاهی از هدایت فرزندان خود نیز در می مانند؟
چرا پیام بران گاهی توسط مردم کشته می شوند؟

# مدرسه

# تربیت

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه

همه ی آن هایی که سید را از نزدیک می شناسند، دو خصلت اخلاص و مهربانی را در او می ستایند. الان وقت تعریف کردن از سابقه ی رفاقتمان و لطفی که سال گذشته در مسابقه ی بوی سیب به ما داشت و غیره و غیره نیست.
شنیدن خبر مضروب شدن عکاس بسیجی و غارت اموال و آتش زدن موتورش در بیست و پنجم بهمن به اندازه ی کافی تلخ هست. فکرش را بکن که آن عکاس، سید خودمان باشد.
موبایلش که خاموش است. فعلاً باید به همین عکس خندانش که با کله ی باندپیچی شده منتشر کرده اند بسنده کنیم.
برای انبساط خاطر عرض می کنم که سید جان! این بار لای دروازه ی نیمه بازِ شهادت گیر کردی. ان شا الله دفعه ی بعدی به راحتی از آن عبور کنی!
برای تسکین آلامِ همه ی جانبازان سرافراز مسلمان بخوانید یک حمد تنها...

# دوست

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۲۶ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
اصولاً دو جور بچه وجود داره: بچه ی بوته ای و بچه ی گلخونه ای.
بچه های بوته ای همونایی هستن که باید باشن. اما بچه های گلخونه ای همونایی نیستن که باید باشن.
زیاد چرخیدن با بچه های گلخونه ای برای من و همکارام نتیجه اش این میشه که خیال می کنیم همه ی بچه ها «این» جورین. در صورتی که اکثر بچه ها «اون» جورین!
امروز که برای یه جلسه به هنرستانی در منطقه چهارده رفته بودم، بعد از مدت ها بچه های واقعی بوته ای رو دیدم. دقیقن همون جوری بودن که باید باشن! و من واقعاً نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. چون حالا من هم تبدیل به یه معلم گلخونه ای شدم...

# مدرسه

# تربیت

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

نامه بنویسید:
نامه ای دوستانه به جناب ابواسحاق مختار بن ابوعبید ثقفی بنویسید و از حال و اوضاع زمانه ی معاصر برایش تعریف کنید.

# امتحان

# تاریخ

# مدرسه

# نویسندگی

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه

صبح روز یازدهم ذی الحجه، از رمیِ سحرگاهیِ جمرات که برگشتیم، صبحانه خورده و نخورده، خبر قربانی رسید.
یک روز انتظار مضاعف تمام شد و با خوشحالی در منا سر تراشیدیم و اسباب مادّی بروز نورانیت حج در چهره ها فراهم آمد.
*
دو چلّه، یعنی هشتاد روز، از آن روز گذشته است و امروز موهایم آن قدر بلند شده بود که روی صندلی پیرایشگاه بنشینم.
پیرایشگر جوان اما از اول ذیقعده که اصلاح سر بر حاجی مکروه است، سه چلّه مرا ندیده بود. یعنی چهار ماه...

# حج

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
امروز، اول ربیع المولود هزار و چهارصد و سی و دو، صاد یک ساله شده است. بیش از دویست و نود برگ از سررسید سال گذشته ام را سیاه کرده ام و الان وقت محاسبه است:
چه از دست داده ام؟ زمانی طلایی، آرامش خاطر، مقداری پول و اعتبار و آبرو.
چه به دست آورده ام؟ دلم را به تعقیب کنندگان و اشتراک گذارندگان گودری خوش نمی کنم. بازدید مستقیم متوسط روزانه بیست نفر و میانگین تعداد پیام در هر مطلب یک و نیم. همین؟
اولین سررسید دیجیتال من واقعاً به چه دردی خورده؟ چه فایده ای برای خودم یا دیگران داشته؟ چه غمی از چه دلی یا چه باری از چه دوشی برداشته؟ چه غباری از چه چهره ای تکانده؟
واقعاً چه به دست آورده ام؟

# وبلاگ

# صاد

  • :: بداهه

از صبح ویروس کش محترم -ویروس یاب، ویروس گیر، ویروس شناس؟- پیغام می دهد که لایسنس من کوش؟ پاشو کرده تو یه کفش که یاللا لایسنس منو پس بده. وسط کار هی پیغام پسغام میفرسته که اگه لایسنسم رو پس ندی ال میشه و بل میشه و ...
آخه من به چه زبونی بگم که برنداشتمش. خودت اکسپایر شدی میندازی گردن من؟ هر دقیقه یه پنجره ی قرمز وسط صفحه باز میکنی که چی؟ منو بترسونی؟
آخرالزمون که میگن همینه دیگه. یه مشت صفر و یک آدمو تهدید میکنه. یه کاری نکن برم سرت هوو بیارما ...

# فرهنگ

# قصه

  • :: بداهه
بعد از ساعت کلاس، تا نزدیک غروب، حدود دو ساعت نشستم و با بچه ها بگو مگو کردم.
بحث از نقش روح در هنر دیجیتال به سیر تکامل هنر و نحوه ی شکل گیری ذائقه ی عوام و مقوله ی نسبی بودن معیارهای زیبایی تا طراحی مسجد گوهرشاد و عدد طلایی کشیده شد و به مراتب رشد مازلو و پندار از خود و مدپسندی و رفیق ناباب و کیستی ما رسید! قرار شد برای هفته ی آینده چند تا خبر تازه، جذاب، مرتبط و صحیح از رسانه های مکتوب بیاورند تا راجع به اجزای خبر مطلوب صحبت کنیم.
*
چرا زودتر این کار را نکرده بودم؟ این همه حرف توی گلویشان گیر کرده بود. خوششان می آید یکی نفس به نفس جوابشان را بدهد. تند و تند آسمان و ریسمان را به هم می بافند و پرت می کنند طرفت. باید سرت را بدزدی و به موقع جا خالی بدهی تا حرفشان را بزنند. خالی که بشوند، راحت گوش می کنند... الحمدلله.

# تربیت

# مدرسه

# کلاس

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

برادر محترمی که شش ماه است باید همدیگر را ببینیم و نمی شود؛
چند باری که قرار گذاشتیم و جور نشد، هیچ. سه هفته است که مدام برایت پیامک می فرستم و هر بار برگشت می خورد.
لطفاً خودت هر طور بلدی تماس بگیر یا حداقل فکری برای تلفن همراهت بکن. من که راه دسترسی دیگری به شما ندارم. دارم کم کم نگران می شوم که نکند کلاً از دست رفته باشی...

# دوست

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
نمی دانم اگر سیدمرتضی آوینیِ آینه ی جادو زنده بود امروز چه نظری راجع به اخراجی های یک و دو داشت.
اما یقین دارم مثل من دوست داشت «اخراجی های یک و نیم» را در تنهایی ببیند تا مجبور نشود جلوی اشک هایش را بگیرد.
«اخراجی های یک و نیم» جدی ترین هجویه ی سینمایی انقلاب است که با اخلاص عجیبی ساخته شده و در ورای ظاهری کودکانه، عمق دردهای نسل جنگ را به زبانی بلیغ روایت می کند.
*
حتماً کمی از زمانه پرتم که این فیلم نیم ساعته را تازه امروز دیده ام. البته زمان مناسبی بود. تنهایی...

# فرهنگ

  • ۵ نظر
  • يكشنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

یکی دو تا محتوای شنیداری که قبل از این در صاد منتشر کرده ام، بازتاب خوبی داشته است. ظاهراً رفقای ما سواد شنیداری شان - وایضاً دیداری شان- بیش از سواد کتابی است. بعضی جملات و بندهایی که از نظر خودم خیلی خوب است و باید گل کند، اصلا دیده نمی شود. اما هر فایلی که بارگذاری کنم بارها شنیده و بعضاً تحسین می شود.

هر وقت حوصله داشتید، نیم ساعت، آخرین برنامه ی ترنم را بشنوید که دیشب پخش شده و حاج مهدی سلحشور درباره ی فوت و فن های مداحی حرف می زند. متنش را قبل از سفر حج نوشته ام. امیرعباس خاقانی تهیه کننده و رسول بینایی گوینده. این قسمت برنامه به نظرم بهتر از قسمت های قبلی شده.باشد جای خالی موسیقی اصلا احساس نمی شود و میان برنامه ها و مداحی های شاهدِ مثال با سلیقه انتخاب شده.
دَم حاج عباس گرم!



دریافت

# اداره

  • :: بداهه
  • :: بشنو
صبح پنجشنبه
پل سیدخندان، خیابان پیشداد
و دنده عقب روی خاطرات سال های نه چندان دور
جای خوب، آدم های خوب، حال و هوای خوب

اللهم الرزقنا

# مدرسه

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه

در آستانه ی اربعین حسینی، پذیرای قدوم سوگواران اباعبدالله الحسین علیه السلام و زائران حرم کریمه ی اهل بیت علیهم السلام می باشیم.

... واحد قم

# دوست

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۳ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
پنج تا جلسه، صد کیلومتر رانندگی درون شهری، چهل و پنج تا پیامک...
نتیجه ی یک روز پنجشنبه، خوب و شیرین، توی خیابان های تهران!

همه ی هفته هم که پنجشنبه باشد، باز هم فهرست قرارهای در انتظار و ملاقات های ضروری خالی نمی شود.
بالله که شهر بی تو مرا حبس می شود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست

# پنجشنبه‌ها

# دوست

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۹
  • :: بداهه

وقتی جلسه ی امروز به جای جام جم، ساختمون ارگ برگزار بشه و وقتی رئیس بزرگ بعد از جلسه ولت کنه که خودت برگردی خونتون، این میشه که پایین پله های نوروزخان، سر از مدرسه ی صدر بازار درمیاری و با کله شیرجه میزنی تو استخر نوستالژی و یه دلِ سیر «آدمیزاد» تماشا میکنی.

ما و مجنون* همسفر بودیم در دشت جنون
او به مقصدها رسید و ما هنوز آواره ایم

* :
محمد، حسین، صدرا، حجت، امیر، جلال، محمدحسین، ...

# اداره

# دوست

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون