- ۲ نظر
- پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۰
با توجه به «سیر مطالعاتی قرآن کریم» که ابتدای ماه مبارک منتشر کردم، امروز سهم آخر، سهم بیست و نهم خوانده میشود: سورهی برائت.
در سینما اصطلاحی هست به نام «چک اول». یعنی در اولین صحنههای یک فیلم آنچنان حادثهی تکاندهندهای اتفاق میافتد که بیننده را میخکوب میکند و تا نیمهی فیلم دنبال خودش میکشاند. ولی ظاهراً سیر مطالعاتی ما با «چک آخر» تمام میشود؛ خیلی تلخ و گزنده.
نهال سبز اسلام در آخرین ماههای حیات پیامبر صلیاللهعلیهوآله به شدت با آفت منافقین روبروست و این از کلمات مبارکی که امروز تلاوت میکنیم کاملاً معلوم میشود.
*
جهان اسلام باید یکبار تکلیف خودش را با این مسأله روشن کند که این منافقین بعد از رحلت پیامبر صلیاللهعلیهوآله کجا غیب میشوند که هیچ ذکری از آنها در تاریخهای رسمی نیست؟
عاجز شدم.
یه سری داروهای خاص هست که باید از کانادا تهیه بشه. پزشک میگه به نمونههای موجود توی بازار دبی و ترکیه هم نمیشه اعتماد کرد.
هیچ پیشنهاد خاصی ندارین؟
چطوری میشه خرید؟ به این شرکتهای وارد کننده میشه اعتماد کرد که از خود کانادا بیارن؟
از کانادا میشه دارو رو پست کرد؟ مشکل قانونی نداره؟ چقدر طول میکشه؟ هزینه؟ و...
چیزی نمونده به افطار. دراز کشیدم وسط خونه، زیر کولر. حال ندارم تکون بخورم.
در میزنن. دم افطار حتماً همسایهها نذری آوردن: آشی، حلوایی، چیزی.
بانو دم در با خانم همسایه گپ میزنه.
وقتی میاد تو، دستش یه نون سنگگ داغ دو طرف کنجدی تازهست.
همسایهی مهربان توی صف ایستاده و یکی نان زیادتر گرفته برای احسان به همسایه.
حتی اسم همسایه را بلد نیستم. اینچنین مردمی هستیم ما.
ساعت چهار بامداد، تهران بی در و دروازه، سیدمهدی را توی پمپ گاز میبینم.
شما میتوانی فرض کنی تصادف است؛ اتفاق است؛ پیش میآید. اما من کمی جبری مسلکم. به بخت و اقبال اعتقاد زیادی ندارم. حکماً حکمتی دارد.
*
نقطه سر خط، میرود سر اصل مطلب. گزارش کوتاه مرا که میشنود، لب میگزد: «اشتباه کرد...» ترجیعبند این روزهایم را زمزمه میکنم: «انما الخیر فی ما وقع» . چیزی از اندوهش کم نمیشود.
*
یاد آن سکانس معروف «مخمصه» افتادم که «دنیرو» بالاخره روبروی «پاچینو» مینشیند.
در تحولات سریع و عجیب یک ماه گذشته، من و سیدمهدی هرگز با هم روبرو نشده بودیم. هر چند که وقایع مشترکی را رقم زدهایم.
*
دومینوی وقایع اخیر را به سرعت در ذهنم مرور میکنم: ماجرا ظاهراً از یک آگهی کوچک شروع شد و بعد دامنه پیدا کرد و این و این و این. آخرش هم به این و این و این رسید. البته سطرهای سفیدی هم لابلای نوشتههای صاد وجود دارد که عمومی نیست.
*
سکانس ساعت چهار بامداد پمپ گاز، آنچنان تصادفی و بدون رعایت سلسلهی علت و معلول جهان داستان رخ میدهد که به هیچ وجه نمیتوان آن را در ساختار در هم تنیدهی چنین فیلمنامهی پیچیدهای هضم کرد. گویی کارگردان به ناچار و صرفاً جهت پاسخ دادن به عطش مخاطب، دو شخصیت اصلی را روبرو کرده که چهار تا جمله رد و بدل کنند و فیلم بیشتر بفروشد!
*
اما از یک لحاظ، این سکانس میتواند پایانبندی مناسبی برای این داستان باشد. در این سکانس، پوچ شدن تدابیر آدمهای مهم قصه نمایش داده میشود. تصادفی بودن وقوع این سکانس ناخودآگاه این پیام را به مخاطب القا میکند که همان دست قادری که چنین تصادف نامحتملی را رقم میزند، عامل بیسرانجام ماندن نقشهها و برنامههای آدمهاست و همینطور این امید را میدهد که دست قادر متعال میتواند با یک تصادف دیگر، امور را به روال عادی و دلپذیر خود برگرداند.
*
به اینها اضافه کنید که ملاقات در پمپ گاز، بعد از مراسم احیای شب نوزدهم ماه رمضان اتفاق میافتد.
اصلاً چه معنی داره زن، ظهر تابستون، زبون روزه، بره توی برزن و بازار که حالا بخواد چادر هم سرش کنه؟
(+)
هواخواه توام جانا و میدانم که میدانی
که هم نادیده میدانی و هم ننوشته میخوانی
ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی
...
ملک در سجده آدم زمینبوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی
چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی
دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی
...
خیال چنبر زلفش فریبت میدهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی
* به یاد سجاد، مهدی، محسن، مهدی، امید و حال خوششان
بیخود و بیجهت نشستم به خواندن «جانستان کابلستان». شاید چون آخرین کتاب خریده و نخواندهام بود و شاید چون میخواستم زودتر از دستش خلاص شوم. جانستان کتابی بود که بالاخره یک روزی باید میخواندمش. مثل همان قورباغهی معروف که بالاخره قورتش دادم!
بیمحتواتر از تصور اولیهام بود. انتظار داشتم نگاهی عمیقتر و دقیقتر به مسألهی افغانستان داشته باشد. اما جانستان نسبت به «نفحات نفت» برای من کممایهتر و بیفایدهتر بود. بخشی از این برمیگردد به کوتاهی سفر نویسنده و بخشی دیگر به سرعت نگارش کتاب (که در مقایسه با دیگر آثار امیرخانی تندنویسی شده است) و بخشی دیگر به رفاقت با مجید عزیز و خاطراتش!
نمیدانم چه دلیلی وجود دارد که نویسندهای تصمیم میگیرد از یک سفر، کتاب در بیاورد و از یک سفر نه. احتمالاً بیتوجهی مفرط محافل فرهنگی ما به افغانستانِ امروز، اصلیترین انگیزهی امیرخانی از انتشار این کتاب است و در این راستا نویسنده موفق شده است چند قطعه عکس تفصیلی از حال و اوضاع فعلی کشور همسایه به یادگار بگیرد. احتمالا گذر زمان اهمیت جانستان را به عنوان یک سند تاریخی بیشتر خواهد کرد.
خواندن این کتاب را به همهی آنهایی که رفیقی مثل مجید ندارند تا به صورت چندرسانهای در جریان امور افغانستان قرار بگیرند توصیه میکنم.
بعد از سالها از رادیو یه ترانهی ردیف شنیدم. گشتم دنبالش. فهمیدم تیتراژه یه سریال تلویزیونیه. خوشم اومد از رویشها. رفتم دنبال اصل شعرش. خیلی خوب و منطقی و روون و مناسب حال و احوال ما. شاعر جوونش رو پیدا کردم. اینکارهست. چند تا کار خوب دیگه توی پروندهش هست. اومدم منتشرش کنم که فهمیدم آقا با اسم مستعار برا اونور آبیها هم ترانه میگه. عاشقانههاشو اینجا میخونن و سیاسیهاشو اون طرف.
بیخیالش شدم.
*
استاد پیغام داده که حالا اگه اصرار دارین میتونین برا ملت «ربنا»م رو پخش کنین.
رئیس زده تو دهنش که صد سال! برو برا همون لجنا قر بیا. ما طرفدار تنوعیم!
*
واقعا اصالت با کدومه؟ هنر یا هنرمند؟ بالاخره این هنر است که میماند یا هنرمند؟
در آستانهی ماه مبارک رمضان بالاخره طرحی که مدتها ذهنم را مشغول کردهبود به طور مختصر نوشتم. اگر خوشتان آمد و تصمیم گرفتید امسال با این شیوه در بارگاه قرآن کریم زانو بزنید خوشحال میشوم اگر خبر بدهید تا دیگران هم در جریان قرار بگیرند.
طرحی نو در سیر مطالعاتی قرآن کریم
خوب است. بعضی از روزها را میگویم:
دوباره یادت میآید که میتوانی به دیگران کمک کنی؛ میتوانی پیامی را به گوش کسی برسانی؛ میتوانی خاطری را شاد کنی؛ میتوانی با دیگران مهربان باشی و خسته نشوی؛ و خسته که شدی همچنان برای کمک به دیگران تلاش کنی و لذت ببری.
بعضی از روزها خوب است. همین طوری خوب است.
*
با تشکر از امیرحسین، سیدمهدی، محمدحسین، مهدی، مجتبی، رضا، محمدمهدی، علیرضا و دیگران به خاطر این یادآوری.
کار دانشجویی در منزل با مشخصات زیر موجود است:
حوصله و دقت، پای کامپیوتر، بدون نیاز به اینترنت، تایپ متن، ویرایش صدا، حوصله و دقت، موضوع فرهنگی تربیتی، حقوق بخور و نمیر، تعهد زمانی، حوصله و دقت.
آشنایان میتوانند از طریق صفحهی «محرمانه مستقیم» اعلام آمادگی نمایند.