صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۸۷۰ مطلب با موضوع «بداهه» ثبت شده است

خوانندگان صاد حدود چهل و پنج روز برای شرکت در این دو نظرخواهی فرصت داشته‌اند:

همان‌طور که سامانه‌ی مدیریت نظرخواهی به من نشان می‌دهد (و خب به شما نشان نمی‌دهد!) نظردهندگانی که آشنایی شخصی با من دارند و از خوانندگان صمیمی و دیدگاه‌نویس صاد به‌شمار می‌آیند، به روش شکسته‌نویسی مورد علاقه‌ی من رای داده‌اند. هر چند که هر دوی این روش‌ها در این دو نظرخواهی رتبه‌ی دوم را کسب کرده‌است. این را باید به حساب شیطنت یکی از دوستان -به اعتراف خودش- و البته سلیقه‌ی متفاوت خوانندگان گذری صاد گذاشت.
هدف اصلی من از طرح این دو نظرخواهی -صرف نظر از توصیه‌ی یک روش خاص- توجه دادن دوستانم به «چه گونه نوشتن» بود که الحمدلله برآورده شد.
*
برای جمع بندی این دو نظرخواهی، نظر شخصی من را هم بخوانید. من برای نظرم استدلال می‌آورم. البته می‌دانم که زبان «توصیه بردار» نیست. اما نگارش ما می‌تواند پیراسته‌تر و ساده‌خوان‌تر بشود:
یکم: «های ناملفوظ» انتهای کلماتی مانند «همه» اگر در شکسته‌نویسی حذف شود، مجبوریم کلمه‌ی بعدی را به آن بچسبانیم. گاهی اوقات (مثل منتخب نظرسنجی اول) کلمه‌ی حاصل بی‌ریخت می‌شود و خواندنش هم سخت است: «همش»
«همش» را چطور باید خواند؟ اولین انتخاب ذهن کتاب‌خوان ما، خواندن این کلمه‌ی تازه بر وزن «کفش» است که البته غلط است. لذا نویسنده ناگزیر است برای راحتی کار خواننده از زیر و زبر استفاده کند و بنویسد: «هَمَش» . خب این چه طرز حل مشکل است؟ آیا بهتر نیست از همان اول «های ناملفوظ آخر» را حذف نکنیم و بنویسیم: «همه‌ش»
این طوری هم کلمه‌ی غریب نساخته‌ایم و هم مجبور به زیر و زبرگذاری نیستیم.
آوردن نشانه‌ی «الف» بین «ها» و «شین» هم زاید است: همه‌اش. اگر نیاوریمش مگر چطور می‌شود؟
دوم: حرف نشانه‌ی مفعول «را» از مظلوم‌ترین حروف در شکسته‌نویسی‌ست. بیایید «را» را حذف نکنیم! حذف نشانه‌ی مفعول در شکسته‌نویسی واقعاً درک معنا را مشکل می‌کند. با این‌حال شکسته‌نویسان کم‌لطف، اهمیتی به نقش معنایی «را» نمی‌دهند و به راحتی و بارها آن را در کلمات قبل از خود ادغام می‌کنند: «اونو» یا «منو» یا «کتابو» .
نکته تناقض‌آمیز این‌جاست که در تلفظ این سه نمونه‌ای که ذکر کردم صدای اوی کوتاه مد نظر است نه اوی بلند. حال آن‌که در نگارش مرسوم نشانه‌ی «و» اغلب در انتهای کلمات صدای اوی بلند می‌دهد و این‌بار هم ذهن کتاب‌خوان ما در اولین مواجهه با این طرز نگارش دچار سکته می‌شود. بیایید خودخواهی را کنار بگذاریم؛ در تایپ این «ر» ناقابل تنبلی نکنیم و همگی برای رعایت حال خواننده و انتقال ساده‌تر معنا بنویسیم: «اون رو» یا «من رو» یا «کتاب رو»
سوم: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید! اگر پیشنهاد من را قبول نمی کنید و سلیقه‌تان نگارش دیگری را می‌پسندد، لااقل فقط به یک روش بنویسید. باور کنید که خواننده هیچ گناهی مرتکب نشده اگر دوست دارد نوشته‌ی شما را بخواند. به او احترام بگذارید و اذیتش نکنید.

# آیین

# ادبیات

# زبان

# نوشتن

  • :: بداهه
آدم‌ها برای رسیدن به آرزوهایشان راه زیادی نباید بروند. اصلاً خیلی وقت‌ها نباید راه بروند. فقط باید منتظر بمانند تا وقتش برسد.
کاش این را می‌دانستیم.
* به یاد میثاق، پرهام، محسن، امیرحسین، علی، مهدی، سجاد و جای خالی دیگران در یک روز خوب.

# دوست

# سنت

# سین

# کوه

  • :: بداهه
بیدمشک برای تو، کاسنی برای من.
طبع معتدلی داری؛ معلوم است.
طبع گرمی دارم؛ معلوم نیست؟
*
سر اذان اما باید از کافه بیرون زد. کافه هر چقدر هم که مسلمان باشد، هنوز نمازخانه ندارد.
*
و این راز باید که از اغیار پوشیده ماند. کافه نشینی جرم کمی نیست. هست؟

# دوست

# راغب

# پنجشنبه‌ها

# کافه

  • ۶ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۰
  • :: بداهه

چند شب پیش خواب آقای الف را دیدم.
*
آقای الف معلم راهنمایی و دبیرستان ما بود. شخصیتی خاص و اثرگذار داشت. در کار خودش استاد بود و هنرنمایی‌اش با زبان، با کلمات، با گچ و تخته، با عقل و احساس بی‌نظیر بود. در کنار این‌ها با بچه‌ها صمیمی بود و حتی خیلی از بچه‌های دوره‌ی ما پشت سرش او را به اسم کوچک صدا می‌زدند. من اما این کار را نمی‌کردم. او همیشه برای من آقای الف بود.
من آقای الف را در خیلی چیزها قبول نداشتم. در بسیاری تعاملات اجتماعی، علایق مطالعاتی و جهت‌گیری‌های فکری ذره‌ای به هم شباهت نداشتیم. حتی مدت‌ها بخاطر رفتارهایش چشم دیدن او را هم نداشتم. نفرتی پیچیده در لایه‌ی مبهمی از محبت. او الگوی من در بسیاری موارد شخصی بود و منصفانه بگویم امروز من بیش از هر معلم دیگری به او شبیهم.
*
جالب است که بعد از این همه سال، آقای الف توی خواب برای من هنوز آقای الف است.
توی خواب هم نمی‌توانم معلمم را به نام کوچک بخوانم؛ هر چقدر هم که بزرگ شده باشم.

# آدم‌ها

# قصه

# مدرسه

# معلم

  • :: بداهه
  • :: کودکی

سیصد صفحه جزوه‌ی ریزخط و بدخوان را چهار شبانه روز کلمه به کلمه حفظ کردن چیز زیادی از روش‌شناسی تاریخی به من نیاموخت. تا این‌که وقتی سر جلسه‌ی امتحان فهمیدم کتاب‌فروش خوش‌انصاف -نمایندگی رسمی دانشگاه محترم- جزوه‌ی اشتباهی به ما فروخته و منبع سؤالات، جزوه‌ی دیگری‌ست، عملاً آموختم که یک مورخ تا چه حد باید در یافتن و صحت سنجی و اعتماد به یک سند -نه چندان- تاریخی که حتی منابع -به‌ظاهر- رسمی آن را تأیید می‌کنند حساس باشد.
درسی که هرگز از یاد نخواهم برد.

# امتحان

# تاریخ

# دانشگاه

  • :: بداهه

گلبرگ سرخ لاله‌ها
در کوچه‌های شهر ما
بوی شهادت می‌دهد
بوی شهادت می‌دهد
...

# شهید

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: بیت

هنوز کاملاً باورم نشده چکار کرده‌ام: تلفن زدم؛ پول واریز کردم؛ ایمیل زدم؛ یعنی برای جهادی اسم نوشتم.
*
در بیست و چهار ساعت گذشته همه‌ی ذهن و دلم از «تاریخ» به «جغرافیا» مایل شده است: «چاه‌داشی»
*
هنوز یک امتحانِ سخت دیگر باقی‌ست و من از قم رها شده‌ام؛ زده‌ام به دل بیابان و کویر.
در خیالم تا کجاها که نرفته‌ام؛ تا کجاها.

# سفر

# جهادی

# رضوان

  • :: بداهه

هفته‌ای که گذشت در شبکه‌ی وبلاگ‌نویسان رازدل خبرهای خوب فراوان بود.
در این هفته امیرحسین عزیز این روزها را بعد از روزها به روز کرد و با رسانه‌ای کردن خبر مشهدی‌شدنش جماعتی را مسرور ساخت.
در ادامه‌ی هفته مقطعات رازدل هم کامل شد و بعد از صاد و باء چشممان به نون و قاف هم روشن شد. با این رویکرد مثبت علمای اسلام به وبلاگ‌نویسی کم‌کم رازدل باید به فکر تشکیل جلسات خارج سطح وبلاگی هم باشد.
و در انتها دو نویسنده‌ی جوان به رازدل پیوستند که از همین ابتدا معلوم است حرف‌های زیادی برای گفتن دارند. قاصد و پنجره را از اول دنبال کنید.

بعون الله الملک الاعلی

# حبیب

# رازدل

  • :: بداهه

این‌که
ما از همه‌ی ابزارهای موجود برای تقویت اهداف انقلاب استفاده کنیم
فرق دارد با ابن که
ما برای تقویت اهداف انقلاب از همه‌ی ابزارهای موجود استفاده کنیم.

با خودم فکری شدم که اگر سیدمرتضی آوینی زنده بود چطور با این پدیده برخورد می‌کرد؟
در ذهنم مقایسه کردم نقدهای او بر «قصه‌های مجید» و «مادر» را و البته «کافه کراسه» را به دومی شبیه تر دیدم.

اگر لازم بود مفصل‌تر خواهم نوشت.

# آوینی

# فرهنگ

# کافه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۷ دی ۱۳۹۰
  • :: بداهه

دلم هوای تو کرده، بگو چه چاره کنم؟

# حج

  • :: بداهه

تأسیس 1346؛ روی تابلوی کوچک سردر گرمابه شماره تلفنی چهار رقمی هم نوشته شده.
در کسری از ثانیه با عبور از در کوچک شیشه‌ای حمام به دنیایی دیگر وارد می‌شویم:
پشت دخل، پسر کوچک‌تر آقای زمانی، خسرو خان، قبراق و سرحال، می‌خندد و ساندیس تعارف می‌کند. روی دستش جای ترکش‌های کربلای پنج را نشان می‌دهد و بالای سرش روی کاشی‌های حمام به عکس برادر جانبازش، منصور، که چهار سال پیش شهید شده اشاره می‌کند.
برادران زمانی، پشت دخل و روی دیوار، هر دو ریش تراشیده و سبیلو. این که زنده است سرخوش و خندان؛ و آن که شهید شده توی بهشت است و شادان.
*
چه ماجراهایی ست که می آید...

# شهید

# قصه

  • :: بداهه
غروب پنجشنبه -تنها که باشی-  از غروب جمعه هم دلگیرتر است.
*
جای خالی دعای سمات غروب جمعه را هیچ چیزی در غروب پنجشنبه پر نمی کند.

# پنجشنبه‌ها

# دوست

  • :: بداهه

چو تخته‌پاره بر موج
رها رها رها
من

# شهید

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

از آخرین کلاسی که در دوره ی کارشناسی رفتم -هفدهم خرداد هشتاد و سه- تا همین یک هفته‌ی پیش، هیچ وقت به عنوان دانشجو در کلاسی حاضر نشده بودم.
حالا هفت سال سابقه‌ی تدریس و معلمی باعث شده این روزها -که دوباره حال و هوای امتحان و کلاس و پژوهش و این‌ها برایم زنده شده- بیش‌تر به رفتار استاد و هم‌کلاسی‌ها دقت کنم و فرصت کنم بار دیگر از دریچه‌ی چشم یک دانشجو نقاط ضعف ساز و کار آموزش عالی را در امتداد آموزش و پرورش بررسی کنم.
به نظرم رسیده در ادامه‌ی «پراکنده پندارهای یک پیام‌بر پاره‌وقت» باید «پراکنده پندارهای یک حواری پاره‌وقت» را منتشر کنم!

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۸ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

با
تو
بودم؛
با خودِ
خودت.
چرا
نمی‌فهمی؟

# تو

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

دنبال قدیمی‌های جهاد دانشگاهی دانشگاه تهران می‌گردم. اونایی که حدودای سال ۵۹ و ۶۰ جهاد دانشگاهی رو راه انداختند و سر و شکل دادند.
کمکی می‌تونید بکنید؟

# شهید

# مسعود

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون