این چیزایی که دستت هست رو واسه چی نگه داشتی آخه؟
اگه پوله
رد کن بره
اگه سواده
بده به نفر بعدی
اگه تکنیکه
یاد بقیه بده
بخیلی مگه؟
# توحید
- ۱ نظر
- شنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۰
یاری که دلم خستی در بر رخ ما بستی
غمخواره یاران شد تا باد چنین بادا
هر یک نفر آدم حسابی که به جمع وبلاگنویسان رازدل میپیوند، شعلهی امیدست که در دل تاریکیها روشن میشود.
«ومضات» پرتویی دل انگیز است که جایش در رازدل خالی بود. تا باد فروزان باد.
خاموش که سرمستم بربست کسی دستم
اندیشه پریشان شد تا باد چنین بادا
«خیلی دور خیلی نزدیک» در سطحی با مخاطب ارتباط برقرار میکرد که در ارادهی او تأثیر بگذارد و من معتقدم این غلط است. ما حق نداریم بر ارادهی مخاطب تأثیر بگذاریم. ما باید چند قدم پیشتر از اراده، احساس و حساسیت مخاطب را نسبت به جهانِ معنا افزایش دهیم. وظیفهی ما مسئول کردن آدمهاست، نه تصمیم گرفتن به جای آدمها. این دو با هم متفاوت است.
بخشی از مصاحبهی سیدرضا میرکریمی
خالق «خیلی دور خیلی نزدیک» و «یه حبه قند»
با هفتهنامهی پنجره
*
کار جدید آدمی که از کار قبلی خودش چنین بیرحمانه انتقاد کند، حتماً دیدن دارد.
یا لطیف
خیر ببینی آقا سیدرضای میرکریمی
کامات شیرین. اگر این حبه قندت نبود، یادمان میرفت کجایی هستیم و با کام تلخ در صف سفارت خرسنشان ایستاده بودیم تا از سرزمین همیشه آفتابمان به جبر همکار تلخمزاج، همه مهر دروغ بر پیشانی، متقاضی پناه به سرزمین همیشه ابری بگیریم. خیر ببینی برادر. تو با حبه قندی کام دودگرفتهمان را شستی و به یادمان آوردی که ایرانی هستیم. نامی داریم و نشانی. ادبی داریم و آدابی، که به وقت شادمانی بدانیم چه باید کنیم و به وقت عزا چه باید باشیم.
سید عزیز، متوقع نباش که با این حبه قندت قادر به شیرین کردن کام جفامسلکان باشی. این تلخی به بلندای نسل این نهضت همچنان ادامهدار است، ولی بدان، این باران سیاه جفای غریبههای دوستنما، پایانی دارد. تو حوصله کن و مباد که شکایت به غریبه بری. تو شاگرد مکتب فردوسی و حافظی که نه کوچیدند و نه شوق ترک سرزمین به فرزندانشان دادند. این عصر وارونگی پایانی دارد برادر!
برادرت
ابراهیم حاتمیکیا
برگریزان یکهزار و سیصد و نود
... با دکتر به دنبال رجبعلی میرویم که گم شده و در یکی از کاروانهای دیگر پیدا شده و تلفن کردهاند. آلزایمر دارد و در حرکت هم ناتوان است. برای دستشویی رفته و گم شده. از منطقهی یک که استان تهران است به منطقهی شش رفته که نزدیک جبل الرحمهست. راه زیادیست. حدود یک ربع میرویم و پرسان پرسان تا پیدا میشود. و بر میگردیم.
عصر عرفه است و 14:45 دعای بعثه شروع میشود. آهنگران است که یاد جبههها میکند و درِ شهادت را التماس که باز کنند.
حال عجیبیست. انتظار آهنگران را نداشتم. تا به چادر برگردیم و وضو بگیرم دعا به همانجایی رسیده که قبلاً خوانده بودم. زیرانداز را سمت دیگر خیمه کنار درخت و زیر آسمان رو به قبله پهن میکنم و خودم را رها میکنم. دعا را خیلی خوب میخواند. لابهلا روضه و شمرده شمرده و با توجه به معنی. دعای عرفه، روز عرفه، صحرای عرفات؛ کی دیگر قسمت میشود؟ باور کردنی نیست.
آخر دعا، چند خط آخر را کلمه کلمه میخواند و دائماً به خود میگوید: «نه نه نخون، تموم نشو»
تمام میشود. آفتاب را میبینم که از کنار خیمهها پایین میرود و عرفه تمام میشود.
نماز مغرب را میخوانیم و کاری نداریم تا وقتی نوبت اتوبوسمان برسد. حاجی مهدوی میگوید که امشب احیا دارد و باید نخوابید. در تاریکی دراز کشیده. من هم دراز میکشم. اما خوابم میبرد...
9ذیحجه32
24آبان89
در حقیقت امپراطوری معظم گوگل با حذف نیمی از گودر که کارکردی تخصصی و مطالعاتی داشت و امکان گلچین کردن و به اشتراک گذاشتن آسانِ نوشتههای ارزشمند را در میان آشنایان فراهم میکرد، نشان داد که قصد دارد به طور جدی رقیب رسانههای دیداری-شنیداری باشد، نه رقیب مدارس و دانشگاهها.
کاستن از بُعد علمی-فکری و افزودن به بُعد تفریحی-سرگرمی در خدمترسانی گوگل در حالی اتفاق میافتد که میدانیم رشد و پرورش نسلی اهل مطالعه و مباحثه به هیچ وجه به نفع اربابان زر و زور و تزویر نیست. گوگل با این اقدام -که ظاهراً هیچ مخالفت بینالمللی را برنیانگیخته است- به ما یادآوری کرد که بهرهبرداری از ابزارهای تمدنی غرب به منظور پرورش جانهای آگاه همواره میسر نیست و غرب در این زمینه هیچگونه سوءاستفادهای (!) را بر نمیتابد.
حالا باید به کتابخانهها برگردیم و جلسات حقیقی درس و بحث را از سر بگیریم.
آقا ما پنج صبح رفتیم، هشت و نیم هم برگشتیم؛ هیچ طوری هم نشد. خشکِ خشک!
اصلاً استکبار جهانی این سایتهای هواشناسی رو راه انداخته که جلوی تحرک جوونها رو بگیره.
جای شما خالی. انشاء الله هفتههای بعد.
شدهام
«مسئول محترم کمیتهی بررسی آثار پنجمین دورهی طرح ملی وبلاگنویسی بوی سیب»
بعدش یه فهرست بیست و سه تایی شرح وظایف برام ردیف کردن که شامل: تعیین و طراحی و پاسخ و مذاکره و تنظیم و تهیه و اجرا و نظارت و همکاری و نگارش و معرفی و انتخاب و ارائه و انتشار و تدوین و از اینجور چیزاست.
الان باید حالم چطور باشد؟
دیشب در مهمانی منزل آقا سید، اساس بحثی را مطرح کردم که به نظرم خیلی جای پیگیری دارد.
*
تفاوتی که مکانیزم دفاعی «گل سرخ» با اصل «جاذبه و دافعه» دارد قابل تأمل است. هر چند که در ظاهر، گلبرگ و تیغِ «گل سرخ» از همین اصل پیروی میکند؛ اما با کمی دقت متوجه فرق جالب و هیچان انگیز عملکرد او میشویم:
در قرائت کلاسیک از اصل «جاذبه و دافعه» خوانش برای دوستان و رانش برای دشمنان است. در حالیکه در مکانیزم «گل سرخ» خواندش و رانش همهگیر است...
*
حالا دیگر وقت آن رسیده که از زدن برچسب «تکبر» به «گل سرخ» دست برداریم و عمیقاً به راز مهم او بیاندیشیم.
8 تا 10 : جلسهی پروژهی حسینعلی
10 تا 11 : جلسهی مشورتی طرح دانشآموزی ثقلین
11:30 تا 13 : جلسهی مشورتی طرح مقاومت به همراه ولیمه
13:30 تا 18 : جلسهی داوری بخش علوم انسانی جشنواره شیخ بهایی
18 تا 19:30 : جلسهی مشورتی طرح هر شهید یک وبلاگ
20 تا 21:30 : جلسهی پروژهی آسمان هشتم
فاصلهی بین جلسهها: رانندگی و هماهنگی با تلفن و پیامک
*
پی نوشت برای تویی که امروز...
حساب روز و شب و سال و ماه دستم نیست
تو خود به یاد بیاور قرار خود را گاه
گمان مبر که دگر بیتو زنده خواهم ماند
به عزت و شرف لا اله الا الله