صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۹۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تربیت» ثبت شده است

...و تدبیر زمینی مسئولان این گلخانه برای رفع و رجوع بیچارگی‌هایشان خرج کردن از شادابی گل‌هاست.
هر سال در فصل چیدن گل‌ها، باغبانِ زمینی‌اندیشِ گلخانه از میان هر آن چه پرورش داده، نازترها و نازنین‌ترها را دستچین می‌کند و برای خودش بر می‌دارد. نه برای این که از نسل‌شان قلمه بزند یا دوباره بکارد و نه حتی برای این که در گلدان خانه‌اش بگذارد تا ثمرات زحمات‌ش را هر لحظه تماشا کند و کیف‌ش را ببرد.
دستچین می کند تا پرپر کند به پای روزمرگی‌ها و بی‌چارگی‌هایش. گل‌های شاداب‌تر و تر و تازه‌تر را دستچین می‌کند تا بتپاند در بدنه‌ی سوراخ سوراخ کشتی به گل نشسته‌اش.
بی توجه به این که خودش چه زحمتی کشیده برای پرورش این گل. بی‌توجه به این که چه حیف و میلی می‌شود این همه هزینه...
هر سال دستچینی تازه و پامالی تازه. گویی باغبان بی‌چاره همواره در حال گرفتن انتقام از خودش است. بیچاره گل‌ها!
...

# مدرسه

# قصه

# تربیت

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۱ شهریور ۱۳۹۰
  • :: نغز

دستم را قلاب می‌کنم پشت کمرم؛ توی خانه، دور تا دور قالی قدم می‌زنم. اگر سبیلو بودم، احتمالاً سبیلم را هم می‌جویدم. حرص خوردنم این‌طوری است.
*
لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ (توبه - 128)
*
«حرص خوردن» شأنی از شئون پیام‌بری ست.
در حال حرص خوردن با خودم فکر می‌کنم که ریشه‌ی این حرص خوردن آیا واقعاً خدایی‌ست؟ در اکثر مواقع به این‌جا که می‌رسم، قلاب دستم را باز می‌کنم و آرام می‌گیرم. خیالم راحت می‌شود که حرص بیخودی می‌خورم. پس لزومی ندارد به قدم زدن در خانه ادامه بدهم.
*
امروز آرام نمی‌شوم چرا؟
*
فَإِن تَوَلَّوْاْ فَقُلْ حَسْبِیَ اللّهُ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ (توبه - 129)
*
عمیقاً واقفم که بر عهده‌ی من جز «ابلاغ مبین» نیست. پس چرا آرام نمی‌گیرم؟ چرا توکل نمی‌کنم؟
شک دارم که روشن و رسا گفته‌باشم. شک دارم که پیام را بی کم و کاست رسانده‌باشم. شک دارم که اتمام حجت کرده‌باشم.
*
یاد عبدالمطلب آرامم می کند: «انا رب الابل و للبیت رب یحفظه»
*
باز شک می‌کنم. عبدالمطلب مگر پیام‌بر بود؟

# مدرسه

# تربیت

# توکل

  • ۱ نظر
  • جمعه ۲۱ مرداد ۱۳۹۰
  • :: ذکر
  • :: پریشان

سفره پهن کرده روی گل قالی؛ پرده کشیده در میان؛ خودش نشسته وسط؛ ما این‌طرف؛ خانم‌ها آن‌طرف.
می‌خندد.

# افطار

# تربیت

# سبک زندگی

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۰
  • :: عزیز

امروز در خبرها آمده بود که «قوی‌ترین مرد ایران» توی خیابان با یکی دهان به دهان شده و طرف چاقوکشیده و آقای قوی‌ترین به رحمت الهی پیوسته. یک جای دیگری هم خواندم که بازیگر شخصیت «علی کوچولو» در صف انتظار پناهندگی و اقامت در یک کشور اروپایی وضعیت ناجوری دارد.
بدون شک این دو بدبخت را کارخانه‌ی بادکنک‌سازی به این حال و روز کشانده. اگر قدرت بزرگ‌نمایی تی‌وی نبود من و شما کجا خبر از قوی‌ترین‌ها داشتیم؟ و قوی‌ترین‌ها کجا به فکر به رخ کشیدن زور بازویشان بودند و سَر خود را سَوای مردمان در فراز می‌دیدند؟ چه شد که علی کوچولو به این فکر افتاد که هنرمند است و فرهیخته و از مابهتران؟ پسر بچه‌ی پنج-شش ساله کجا قدرت انتخاب دارد؟ چه کسی او را از فرش به عرش برکشید؟
متأسفانه کارخانه‌ی بادکنک‌سازی این‌ها و امثال این‌ها را از میان خیل بی‌شمار شیفتگان شهرت و صورت برمی‌گزیند و با حال و روز زار و نزار دفن می‌کند.
باشد که از عبرت‌گیرندگان باشیم.

# تربیت

# رسانه

# ورزش

  • ۸ نظر
  • دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم‌الله الرحمن الرحیم
إِنَّ إِبْرَاهِیمَ کَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِلّهِ
حَنِیفًا
وَلَمْ یَکُ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
شَاکِرًا لِّأَنْعُمِهِ
اجْتَبَاهُ
وَهَدَاهُ إِلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ
وَآتَیْنَاهُ فِی الْدُّنْیَا حَسَنَةً
وَإِنَّهُ فِی الآخِرَةِ لَمِنَ الصَّالِحِینَ
ثُمَّ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا
وَمَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
صدق‌الله العلی العظیم
نحل: 120 تا 123

# هدایت

# تربیت

# تاریخ

  • :: ذکر

تو: سلام؛ آقا من فردا کنکور دارم. خیلی خیلی برام دعا کنین.
من: سلام؛ فردا فقط تو کنکور داری؟
تو: نه! فردا تمامی بچه‌های رشته‌ی ریاضی فیزیک کنکور دارن!
من: پس چرا این‌قدر خوادخواهی؟
تو: آقا این کجاش خودخواهیه؟ شاید یکی نخواد شما دعاش کنین! هر کسی که می‌خواد دعاش کنین خودش باید بگه. من فقط مسئول وضعیت خودمم!
من: دست بابات درد نکنه با این بچه تربیت کردنش!
تو: آقا خب چرا ناراحت میشین. بنده به شخصه اظهار می‌کنم که غلط کردم. شما همه رو دعا کنین. بنده رو هم دعا نکنین!
من: مهم روحیه‌ی تک‌خوریه که متأسفانه...
تو: آقا بنده تسلیمم!

* حالا نه‌این که فکر کنید بنده امام‌زاده‌ای هستم مستجاب‌الدعوه که سیل درخواست التماس دعا به سویم سرازیر است و چه و چه... اما تلخیِ این گفتگوی پیامکی هنوز از ذهنم بیرون نرفته‌است. چرا آدمی که فردا کنکور دارد فقط خودش را می‌بیند؟ ما با این نسل چه کرده‌ایم؟

# تربیت

# سین

# مدرسه

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
  • :: پیامک
بعد از سی و شش ساعت دویدن و شستن و روفتن و مهمانداری، بالاخره رضایت داد که کلید محل برگزاری مجلس را تحویل صاحبش بدهیم.
ساعت ده شب چراغ ها را خاموش کرد و در را بست. منتظر بودم روی صندلی دوم بنشیند تا راه بیافتم. اما جلوی در چشمش افتاد به  بقایای گل های مریم و شب بو توی کیسه ی زباله. همانجا روی زمین نشست. وا رفتم. دست کرد توی کیسه زباله و با حوصله یکی یکی غنچه ها و برگ های سالم را درآورد و کنار گذاشت. زیر لب می گفت:
-: «گناه داره. این ها تازه ست. چرا اسراف میکنین؟ زبون بسته ها نفرین میکنن...»
گل ها را می گفت.

# قصه

# تربیت

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۹
  • :: عزیز

«هیچ وقت از کارِ خودت خوشت نیاد»
این توصیه ی راهبردی عزیز که بارها خدمت برادران گرامی عرض کرده ام حاوی اعلام خطری جدی است به آنانی که از کار خودشان خوششان می آید! یعنی وقتی به یک موفقیت نسبی می رسند خوشحال می شوند و این خوشحالی را تبدیل به نوستالژی می کنند و تا آخر عمر از این که یک بار موفق شده اند لذت می برند و «تلاش کردن» را به بهانه ی «سابقه ی موفقیت آمیز داشتن» رها می کنند.
غافل از آن که برخی خوشی های حاصل از موفقیت های ظاهری، زنگ هشداری برای ناکامی های آتی است.
آدم باهوش اندازه ی کار خودش را می داند و چون احتمال هر شکستی را در آینده می دهد، دل به موفقیت امروزش نمی بندد و دائماً تلاش می کند و تلاش می کند تا بهتر شود.
آدم باهوش، از خود ناراضی است.

# سبک زندگی

# تربیت

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۹
  • :: عزیز
  • :: نغز
اخیراً یه رفیق خوبی پیدا کردم که هر وقت باهام کار داره، یکی دو روز قبلش این جمله رو پیامک می‌کنه:

اذا احب الله عبداً جعله مفتاحاً للخیر...

یعنی امر خیری پیش اومده که چون خدا دوستت داشته قراره بیای به ما کمک کنی!
خوشم میاد از ادبش.

# تربیت

# دوست

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۱ اسفند ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: پیامک
اعوذبالله من الشیطان الرجیم

إِن تَحْرِصْ عَلَى هُدَاهُمْ
فَإِنَّ اللّهَ لاَ یَهْدِی مَن یُضِلُّ
وَمَا لَهُم مِّن نَّاصِرِینَ

صدق الله العلی العظیم
نحل: 37
باتشکر از امیرحسین

# تربیت

# حبیب

# مدرسه

  • :: ذکر
من و همکارانم بارها از هدایت بندگانی از بندگان خدا نا امید شده ایم. درمانده و عاجز، به ستوه آمده ایم. گریه کرده ایم. توی سر خودمان زده ایم و خون جگر خورده ایم.
چاره چیست؟
چقدر می توان از یک پیام بر واقعی دلسوزتر بود؟
چقدر باید در رساندن پیام، بلاغت به خرج داد، صبر کرد و اصرار داشت؟
مگر ما چقدر از رسولان خداوند شکیباتر و الهی تر و مؤمن تریم؟
مگر ما چقدر توانایی دخل و تصرف در مقدرات الهی را داریم؟ مگر ما که هستیم؟

# تربیت

# مدرسه

  • :: بداهه
چرا پیام بران گاهی از هدایت مردم عاجز می شوند و قهر و نفرین می کنند؟
چرا پیام بران گاهی از هدایت فرزندان خود نیز در می مانند؟
چرا پیام بران گاهی توسط مردم کشته می شوند؟

# مدرسه

# تربیت

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
علت عدم توفیق پیام بران الهی در هدایت اکثریت مردم جامعه چیست؟
چه پیام بری موفق است و چه پیام بری ناموفق؟
با توجه به واقعه ی سقیفه ی بنی ساعده آیا عملکرد پیام بر خاتم در هدایت مردم را موفق ارزیابی می کنید؟

# تاریخ

# تربیت

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۹
  • :: نغز
اصولاً دو جور بچه وجود داره: بچه ی بوته ای و بچه ی گلخونه ای.
بچه های بوته ای همونایی هستن که باید باشن. اما بچه های گلخونه ای همونایی نیستن که باید باشن.
زیاد چرخیدن با بچه های گلخونه ای برای من و همکارام نتیجه اش این میشه که خیال می کنیم همه ی بچه ها «این» جورین. در صورتی که اکثر بچه ها «اون» جورین!
امروز که برای یه جلسه به هنرستانی در منطقه چهارده رفته بودم، بعد از مدت ها بچه های واقعی بوته ای رو دیدم. دقیقن همون جوری بودن که باید باشن! و من واقعاً نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. چون حالا من هم تبدیل به یه معلم گلخونه ای شدم...

# مدرسه

# تربیت

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
بعد از ساعت کلاس، تا نزدیک غروب، حدود دو ساعت نشستم و با بچه ها بگو مگو کردم.
بحث از نقش روح در هنر دیجیتال به سیر تکامل هنر و نحوه ی شکل گیری ذائقه ی عوام و مقوله ی نسبی بودن معیارهای زیبایی تا طراحی مسجد گوهرشاد و عدد طلایی کشیده شد و به مراتب رشد مازلو و پندار از خود و مدپسندی و رفیق ناباب و کیستی ما رسید! قرار شد برای هفته ی آینده چند تا خبر تازه، جذاب، مرتبط و صحیح از رسانه های مکتوب بیاورند تا راجع به اجزای خبر مطلوب صحبت کنیم.
*
چرا زودتر این کار را نکرده بودم؟ این همه حرف توی گلویشان گیر کرده بود. خوششان می آید یکی نفس به نفس جوابشان را بدهد. تند و تند آسمان و ریسمان را به هم می بافند و پرت می کنند طرفت. باید سرت را بدزدی و به موقع جا خالی بدهی تا حرفشان را بزنند. خالی که بشوند، راحت گوش می کنند... الحمدلله.

# تربیت

# مدرسه

# کلاس

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۲ بهمن ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز
یک بار از امام (ره) پرسیدم: «شما هیچ وقت سیگار نکشیدید؟»امام گفتند: «جوان که بودم سیگار می کشیدم، یک بار که زیر کرسی نشسته بودم و مشغول کتاب خواندن بودم، میل به سیگار کردم، کتاب را کنار گذاشتم و به طرف سیگار رفتم، بعد احساس کردم این میل را که موجب می شود من کتاب را کنار بگذارم و بروم دنبال سیگار، باید از خودم دور کنم. همانجا نشستم و گفتم دیگر سیگار نمیکشم و نکشیدم».

کتاب «یک ساغر از هزار» نوشته ی عروس حضرت امام
به نقل از گودر

# روح‌خدا

# تربیت

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ دی ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون