صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

اول آنکه دو سه هفته‌ای از بگیر و ببند اینترنت ایران می‌گذرد و من تا همین الان هم لحظه‌ای در کارهایم با مشکل مواجه نشده‌ام! رژیم مصرف رسانه‌ای من آن‌قدر قبل از این روزها با بقیه فرق می‌کرده که در چنین بحرانی اصلاً متوجه موضوع نشدم.
کپرنشین چه می‌داند زلزله چیست؟

دویم آنکه برخی از رفقا و همکاران از خلوت شدن سرشان در این روزها بواسطه تعطیلی اجباری وراجی‌های مکرر در واتساپ و ول‌گردی‌های ممتد در اینستا برایم روایت کرده‌اند. برای من اما برعکس است. چند تا گروه کاری و رفاقتی که پیش از این در خاک آمریکا تشکیل می‌شد -و من هیچ‌وقت امکان حضور نداشتم- مهاجرت کرده به بله و ایتا. حجم استفاده‌ام از اینترنت بیش‌تر هم شده است.

# اینترنت

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۳ مهر ۱۴۰۱
  • :: بداهه

ضرورتی نداشت که امشب، این‌جا باشم. اما حرمت دعوت‌کننده بیشتر از آن بود که «نه» بیاورم.
توی این شب‌های شلوغی، چسبیده به دانشگاه تهران، در لانه‌ی زنبور، تا ده شب حرف می‌زدند؛ و من عمدتاً شنونده بودم. دلیلی نداشت که چیزی بگویم. هر چند که ظاهرش این بود که من را دعوت کرده‌اند که حرف بزنم! وقتی میزبان در انتخاب میهمان اشتباه می‌کند؛ میهمان که نباید خودش را گم کند.
آفت به مزرعه‌ی گندم افتاده و برای درمان سراغ باغبان آمده‌اند. باغبان چه بگوید به زارعانی که نیمه‌عمر کشت و کارشان شش ماه است؟ ما از دو جهان دیگریم.

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
  • :: بداهه
خرت و پرت‌های آغاز سال تحصیلی سوم دبستان دوقلوها را امشب از همان‌جایی خریدم که سی و دو سال پیش، خرت و پرت‌های آغاز سال تحصیلی سوم دبستان خودم را خریدیم. همه‌ی مغازه‌های این راسته، به غیر از این یکی، تغییر کرده. ساحل آرامش من اما هنوز سرحال و سرپا است.
آن روزها آرزوی داشتم این مغازه مال من باشد. فکر می‌کردم اگر بزرگ بشوم می‌آیم در همین کتابفروشی کار می‌کنم و غرق می‌شوم در بوی کاغذ و جوهر و دفتر.
آن‌روزها موبایل و کامپیوتری نبود؛ خانه‌مان تلفن و لوله‌کشی گاز هم نداشت؛ این همه ماشین توی خیابان نبود؛ این همه بانک و عابربانک؛ این همه آدم‌های رنگ‌وارنگ؛ این همه شهرفرنگ.
درخت‌ها اما بودند؛ و بچه‌ها؛ و مادرها که برایشان مداد گلی و دفتر چهل برگ می‌خریدند.

# تهران

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۱
  • :: کودکی
  • :: پدر مقدس
ار اول ربیع‌الاول ۱۴۳۱ تا اول ربیع‌الاول ۱۴۴۴، سیزده سال قمری سررسید صاد عمر کرده است.
از اولین نوشته تا آخرینشان در این سیزده‌ساله، بیش از هزار و هشتصد لحظه و صحنه را مستند کرده و یک آدم بیست و چند ساله را تا چهل سالگی کشانده است. چقدر دیگر بکشاند نمی‌دانم.
چندین نوبت تردید و توقف در این سال‌ها داشته‌ام. بعد از این هم شاید داشته باشم.

با این حال به گمانم در همه‌ی این فراز و نشیب‌ها، ریزش مخاطب نداشته‌ام. بزرگترین حسرتم اما در انتهای این سیزده سال، رویش‌هایی است که نیست.
دوست داشتم دایره‌ی مخاطبان خاص صاد وسیع‌تر از این باشد. -منظورم خوانندگان و پیروان و پسندزنان نیستند. دقیقاً منظورم «مخاطب خاص» است.- به هر حال شیوه‌ی زندگی‌م خواسته و ناخواسته همین‌طور بوده و بیشتر از این از دستم نیامده.

حالا هم گلایه‌ای نیست. خدا را شکر که هنوز از این مسیر پشیمان نیستم.
شما هم اگر گاهی که می‌خوانید، ردپایی بگذارید خوش است.

# صاد

  • ۶ نظر
  • چهارشنبه ۶ مهر ۱۴۰۱
  • :: بداهه
در جستجوی یک یادداشت قدیمی رفتم سراغ کمد سررسیدها. این چند سال زیر کتابخانه فقط خاک خورده‌اند. هیچ حال و حوصله و وقت مرورشان را نداشته‌ام. چه چیزهای شگفتی در میانشان هست. چقدر درباره‌ی دیگران حاشیه‌نگاری کرده‌ام. گزارش دیدارها و جلسه‌ها و پیام‌ها و فکرها و اینها.
به نظرم رسید چند مجموعه را حتی یکجا منتشر کنم همین‌جا. یادداشت‌های ده سال قبل که امروز اهمیت راهبردی ندارند و صرفاً جنبه‌های ادبی و فکری‌شان مهم است.
یکی دو تا را هم باید کادوپیچ کنم برای مخاطب خاص.
شاید هم همه را سوزاندم.

# وبلاگ

  • :: بداهه

هر صنمی را که نمک بیشتر
خسته دلان را دل ازو ریش‌تر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲۰ شهریور ۱۴۰۱
  • :: بیت
  • :: نغز

نوروز ۹۶، از سر محبت برای یکی از رفقای بالانشین، نامه‌ای نوشتم و با لطافت، دست‌خطی ضمیمه‌اش کردم.
...
نیمه شهریور ۱۴۰۱، پاسخم را داده:

سلام
شاید برایتان عجیب و جالب باشد، که امروز به صورت اتفاقی و به دلیل ساماندهی به فضای جیمیل پرشده‌م به این ایمیل ناخوانده برخورد کردم :)

برایش نوشتم:

خب الحمدلله بعد از پنج سال و نیم پیغام ما واصل شد!
وقتی نامه‌های نوشته شده‌ی ما این همه در انتظار خوانده شدن می‌مانند، نامه‌های نوشته نشده دیگر باید ماستشان را کیسه کنند.

قربونت برم اوس کریم:
از قسمت بندگی و شاهی
دولت تو دهی به هر که خواهی
از آتش ظلم و دود مظلوم
احوال همه تراست معلوم
هم قصه نانموده دانی
هم نامه نانوشته خوانی
...

# نامه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱
  • :: بیت
  • :: پیامک

اعوذبالله من‌الشطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم


وَ اصْنَعِ الْفُلْکَ

بِأَعْیُنِنا
وَ
وَحْیِنا

وَ لا تُخاطِبْنی فِی الَّذینَ ظَلَمُوا
إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ


صدق الله العلی العظیم
سوره مبارکه هود؛ آیه ۵۳

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۱
  • :: ذکر
  • ۰ نظر
  • شنبه ۵ شهریور ۱۴۰۱
  • :: روایت امروز

در اولین تجربه هم‌نوردی با پسرم، از گروه اصلی دور افتادیم و راه گم کردیم.
*
میگه: «بابا؛ ما گم شدیم؟»
میگم: «خوشحال باش که با بابات توی کوه گم شدی. اگه بابات رو توی کوه گم می‌کردی خیلی اوضاع بدتر بود.»

در دلم خدا را شکر می‌گویم که همیشه وضعیت‌های بدتری هم وجود دارد.

# سین

# کوه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱
  • :: پدر مقدس

سایه:

پیش تو، جامه در برم نعره زند که بر درم
آمدمت که بنگرم گریه نمی دهد امان

سعدی:
آمدمت که بنگرم باز نظر به خود کنم
سیر نمی‌شود نظر بس که لطیف منظری

معلومه دیگه؛ سایه لطیف‌تره.

# سایه

# سعدی

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۱
  • :: بیت

...
دلم
برات
تنگ شده.


پ.ن:
دیشب خواب دریا دیدم. موج میزد. آبی. لبریز. با تو.

# رؤیا

# پسردایی

# کشتی نوح

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۱
  • :: پیامک

روبروی موکبِ شربتِ زعفرانی در خیابان ارم، ساختمانی را با دست نشانش می‌دهم:
- : «پسرم! این بزرگترین کتابخانه‌ی کتاب‌های خطی ایران است.»
شک می‌کنم که فهمیده باشد چه گفته‌ام.
- : «می‌دانی کتاب خطی یعنی چه؟»
چشمانش برقی می‌زند -انگار که یک ساله باشد؛ حال آن‌که نُه ساله است-
- : «یعنی نوشته‌هاش با پاک‌کن پاک میشه؟!»

# زبان

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱
  • :: پدر مقدس

[تصویر: تاسوعای ۱۴۴۴ | قم]

و تو
ای آنکه در سال ۶۱ هجری،
هنوز در ذخایر تقدیر نهفته بوده‌ای
و اکنون،
در این دوران جاهلیت ثانی بشریت
پای به سیاره زمین نهاده‌ای،
نومید مشو،
که تو را نیز عاشورایی است و کربلایی
که تشنه خون توست
و انتظار می‌کشد...

# آوینی

# حرم

# هیأت

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۱
  • :: روایت امروز

شب یکم: مدینه - علم

شب دوم: کوفه - جنگ

شب سوم: دمشق - غرب

شب چهارم: ری - زندگی

شب پنجم: بصره - سیاست

شب ششم: بغداد - تمدن

شب هفتم: مرو - شرق

شب هشتم: بیت المقدس - دین

شب نهم: مکه - ایمان

شب دهم: کربلا - شهید

# تاریخ

# شیعه

# هیأت

  • :: بداهه

دیشب مراسم چهلم عزیز منزل خاله جان

امروز مهمانی نورسیده دختردایی جان

فردا پاگشای عروس عمو جان

پس‌فردا ختم مادربزرگ باجناق


...
و هنوز
نان گندم خوب است
و هنوز
آب می‌ریزد پایین
اسب‌ها می‌نوشند.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۱
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون