- ۰ نظر
- سه شنبه ۱۳ فروردين ۱۳۹۲
عصر روز دوازدهم فروردین نود و دو، سومین اسبابکشیمان در قم از مرحلهی نیمه نهایی عبور کرد و وارد چهارمین خانه در چهار سال اخیر شدیم.
*
اکبرآقای کامیوندار در حین دریافت دستمزدش -قبل از خشک شدن عرقش- آرزو میکند که به زودی صاحبخانه شویم و دفعهی بعدی اسباب را به خانهی خودمان ببرد. با خنده میگویم: «آنوقت که شما بیکار میشوید!» و حاضر جواب میگوید: «خدا روزی رسان است» و اسکناسهای بیزبان را می شمارد.
*
بهتر است از این به بعد نام «واحد قم» را به «واحد قم و حومه» تغییر دهیم. حکمتش را با اولین مراجعه در خواهید یافت.
از حضرت آیتالله بهجت (رحمهالله علیه) پرسیدند:
برادری دارم که به هیچ وجه نماز نمیخواند و رفیق ناباب دارد و هر چه او را موعظه میکنیم گوش نمیدهد. لطفاً یک راه صریح نشان دهید.
فرمودند:
بسمه تعالی. بعد از نماز جعفر علیه السلام برای هدایتش دعا کنید و در سجده آخر برای این مقصد دعا نمایید و تباکی کنید.
همچو تو دوست مرا دست به دشواری داد
چون به دست آمدی آسان نتوان داد ز دست
از دست دادن یک دوست اتفاقی معمولی نیست که بتوان به آن عادت کرد. هر چند گاه گاهی پیشامد میکند و طعم حسرت را -مثل دود سیگار- در ریههای آدم میدواند.
این بار هم مثل دفعههای قبل تلخ بود.
*
هنوز هم جایت خالیست.
ساعت هشت صبح آمدهام اداره. در را باز کردهام؛ چراغ اتاق را روشن. نشستهام پشت میز و رایانه را روشن کردهام. کفشم را در آورده ام و دمپایی پوشیدهام. تا ویندوز بالا بیاید ظرف غذا را گذاشتهام توی یخچال آبدارخانه و کاپشنم را روی چوب لباسی آویزان کردهام. تلفن همراه را از جیب کاپشن در آورده ام و روی میز گذاشتهام. انگشتم را روی دکمهی لمسی نمایشگر رایانه کشیدهام و حالا صفحهی ورود ویندوز نمایش داده میشود. نام کاربری و رمز عبور را تایپ کرده و وارد شبکه شدهام.
یک روز تازه
یک ماه تازه
یک سال تازه
و همان کار قدیمی.
تو: سلام. در جوار حرم مطهر رضوی دعاگوی شما هستم.
من: دم شما گرم. نفست حق. روحت شاد. دلت خوش. سرت سلامت.
برایت گفتم که رفقای امروز ما -کم کم که زمان میگذرد- سه دسته میشوند:
- عدهای میافتند در پی تأمین معاش؛
- عدهای در کنار معاش، نیم نگاهی هم به معاد دارند؛
- و عدهای بسیار اندک، علاوه بر معاش و معاد به رستگاری جمعی نیز میاندیشند.
تجربهی اولین حضورم در جمع دانشآموزان دختر مقطع راهنمایی (مقایسه با پسربچههای راهنمایی و اول دبیرستان):
- دخترها عمیقتر گوش میکنند و بسیار ساکتند.
- تحمل بیشتری در نشستن روی صندلی در مدت ۹۰ دقیقه دارند.
- سخت تر از پسرها میخندند.
- در تماشای یک پویانمایی صامت بسیار صبورند و جزییات تصویر را درک می کنند.
- به سادگی مجذوب سحر کلام میشوند و با کمی لفاظی میشود همهی توجهشان را جلب کرد.
- پذیرفتن پیام و قبول داشتن محتوا را ناخودآگاه در حالت چهرهشان نمایان می کنند. برخلاف پسرها که از چهرهشان هیچ چیزی معلوم نمی شود و باید حتماً نظرشان را پپرسی تا داد بزنند.
من: سلام. برنامه ت معلوم نشد؟
تو: سلام. چرا شبانه روز فقط بیست و چهار ساعته؟ چرا کسی جوابگو نیست؟
* ماهیت بازیهای رایانه ای در مقایسه با سایر رسانهها چیست؟ آیا میتوان ذات مثبت، منفی و یا خنثی به آن نسبت داد؟
* تعیین کارکردها و کژکارکردهای بازیهای رایانه ای و تبیین آن نیازمند توجه به چه عناصری میباشد؟
* نهادهای مؤثر جامعه در افزایش کارکردها و کاهش کژکارکردهای بازیهای رایانهای چه رسالت و وظیفهای (اعم از بسترسازی، کنترل، تولید، نظارت، ایجاد سواد بازی و ...) دارند؟
- مدارس
- خانواده
- نهادهای عمومی (اعم از شورای عالی انقلاب فرهنگی و شورای عالی فضای مجازی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و بنیاد ملی بازیهای رایانه ای)
- رسانهها
+راهبردها و رسالت رسانه ملی در حوزه بازیهای رایانهای (با تأکید بر جایگاه و وظایف رادیو معارف)
یکی را از ملوک مرضی هایل بود -که اعادت ذکر آن ناکردن اولی-
طایفه حکمای یونان متفق شدند که مرین درد را دوایی نیست مگر زَهرهی آدمی -به چندین صفت موصوف-
بفرمود طلب کردن.
دهقان پسری یافتند -بر آن صورت که حکیمان گفته بودند-
پدرش را و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانیدند و قاضی فتوی داد که خون یکی از رعیت ریختن، سلامت پادشه را روا باشد.
جلاد قصد کرد.
پسر سر سوی آسمان بر آورد و تبسم کرد.
ملک پرسیدش که: «در این حالت چه جای خندیدن است؟»
گفت: «ناز فرزندان بر پدران و مادران باشد؛ و دعوی پیش قاضی برند؛ و داد از پادشه خواهند. اکنون پدر و مادر به علّت حطام دنیا مرا به خون در سپردند؛ و قاضی به کشتن فتوی داد؛ و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همیبیند. به جز خدای عزّوجل پناهی نمیبینم.»
سلطان را دل از این سخن به هم برآمد و آب در دیده بگردانید و گفت: «هلاک من اولی ترست از خون بی گناهی ریختن.»
سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و نعمت بی اندازه بخشید و آزاد کرد؛
و گویند هم در آن هفته شفا یافت.گلستان - باب اول
بعد از مدتها تماس می گیرد و نیمساعت حرف میزنیم:
-: «خبر داری؟ بچهی فلانی؟ عروسی فلانی؟ پایان نامه فلانی؟ عقد فلانی؟ دکترای فلانی؟ عروسی فلانی؟ بچهی فلانی؟…»
جواب من یک کلمه است: «نه.»
تعجب میکند که چه چطور در این عصر ارتباطات من از این همه خبر خوب بیخبرم:
-: «دو هفته است؛ یک ماهه؛ الان سه ماه شده؛ این خبر که دیگه قدیمی شده…»
یک چیز نامناسبی پشت تلفن به ذهنم میآید که نمیگویم.
.
.
.
ماشاءالله خبرهای بد خودشان را خیلی زود میرسانند:
هنوز نیمه شب نشده که مادر علی بلورچی میرود به میهمانی پسرش.