*
شب جمعه، سر اذان مغرب، بیشرح و تفسیر.
چیزی ندارم بگویم. فقط دعایت میکنم.
# برادر
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
اندکی در مقولهی سابق الذکر «تشت (طشت) رسوایی» جستجو کردم. در ادبیات فارسی قدمتی لااقل به اندازهی سلمان ساوجی دارد:
عشقم از روی طبق، پرده تقوی برداشت
طبل پنهان چه زنم؟ طشت من از بام افتاد
و البته ابیاتی دیگر از شاعرانی دیگر:
سر بر آرم به جنون جامه به تن چاک زنم
پرده پوشی چه کنم؟ طشت من از بام افتاد
*
طالعِ شهرت رسوائی مجنون بیش است
ورنه طشت من و او٬ هر دو ز یک بام افتاد
در جوانی پاک بودن شیوهی پیغمبریست. حالا اگر آمدیم و نشد و جوان در دامی افتاد و خبط و خطایی مرتکب شد؛ باید راه توبه و بازگشتش باز باشد.
اما دو گروه در این توبه نقش دارند و نقششان مکمل یکدیگر است:
اول اطرافیان و آشنایان فرد که باید تغافل کنند و گذشتهی فرد را به رویش نیاورند و فضایی آرام و مستعد بازگشت برای او فراهم کنند.
دوم خود شخص که باید حواسش باشد پل های پشت سرش را خراب نکند و مراقب باشد وقتی غلط زیادی میکند تشت رسواییاش از بام نیافتد.
*
و این دومی -یعنی تشت رسوایی- به شهادت شاهدان و گواهی گواهان، پاشنهی آشیل و چشم اسفندیار توبهی جوان است که فرمود: ... وَ کَتَمَ وَ عَفَّ ...
با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین
گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین
...
گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار
با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین
* به مناسبت اول اردیبهشت و سعدی و طبیعت و لزوم همنشینی با خردمندان
...
تا وقتی کبریتِ بیخطر باشی میتوانی آهسته بیایی و بروی و به همه لبخند بزنی.
اما آدمی که جاذبه داشته باشد و دافعه نداشته باشد به چه دردی میخورد؟
...
بخشی از یک نامهی دوستانهی قدیمی
شب فراق که داند که تا سحر چند است؟
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟
پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است
قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است
که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است
پذیرایی از مهمانهای دیشب
حضور به موقع در محل کار
هماهنگی برای شستشوی فرشها
جلسهی دوساعتهی طرح و برنامه
نهایی کردن و ارسال فهرست اصلاحات نهایی پروژهی اداری
هماهنگی رفت و آمد اثاثیه و کارگرها
اتصال خط تلفن منزل
پذیرایی از کارگرها و نظارت بر فعالیت آنها
تراکنشهای مالی
نظافت منزل
بار زدن اثاثیه در ماشین
رانندگی شبانه تا تهران
.
.
اگر خیلی خشک و بیروح به امروزم نگاه کنم چنین یادداشتی را خواهم نوشت.
اما حق آن است که لابه لای اینها باید از محبت همکاران، لطف بی دریغ مهربان همسایه و مثل همیشه معجزهای غیرمنتظره یاد کنم که در دقیقهی نود سر و کلهاش پیدا میشود و در به دوش کشیدن این همه فشار یاورم میشود.
الحمدلله.
امروز فهمیدم که اداره محترم حق بیمه من را تا پایان خرداد ۹۲ واریز کرده. کنجکاو شدم که در این سالها چقدر کار کردهام. سری به سایت تأمین زدم و معلومم شد که از آبان ۱۳۸۳ تا خرداد ۱۳۹۲ مجموعاً ۳۱۲۶ روز حق بیمه رد کردهام که میشود کمی بیشتر از هشت سال و نیم.
یعنی اگر به همین روال ادامه بدهم حدود هفده سال دیگر باید کار کنم تا با ۲۵ سال سابقه بازنشست شوم. با احتساب اینکه الان حدوداً سیسالهام -به شرط حیات- حداقل تا چهل و هفت سالگی باید این مسیر را ادامه بدهم!
*
بازنشسته ی چهل و هفت ساله به درد چه کاری می خورد؟
[پسرک به رادیو گوشمیکرده؛ هوایی شده]
تو: چقدر ذوق کردم وقتی صداتون رو شناختم.
من: احتمالاً شبیه همون حسیه که من از دیدنت دارم.
تو: با این تفاوت که نیازی به پنهان کردنش نیست.
من: نداری غیر از این عیبی...
تو: شما نمیبینی بقیهش رو. حالا چه عیبی؟
من: گوش اگر گوش تو و ناله اگر نالهی ماست...
چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه
روح الله حسینیان
انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بهمن ۸۷
نگاه کردن به تاریخ از دور، آنچنان دور که چهارده قرن را بتوانی در چهارصد صفحه جا بدهی کار سادهای نیست و یقیناً نوشتن این کتاب هم کار سادهای نبودهاست. هر چند که شاید مخاطبان متخصص از غیرآکادمیک بودن بیان کتاب انتقاد کنند؛ اما مطمئناً بهترین کتابیست که با این حجم میتواند عصارهی چهارده قرن تلاش شیعه برای ماندن و توسعه را با زبانی همه فهم برای مخاطب عام باز گوید.
روحالله حسینیان بر خلاف رسول جعفریان برای بیان تاریخ، خود را مقید به ذکر مکرر منابع ندانسته و هر چند در ذکر احوال اشخاص و وقایع عمیق نشده، اما تحلیلهایش را بیرودربایستی با خواننده در میان میگذارد و ابایی از این ندارد که به جانبداری از حرکت شیعه در طول تاریخ متهم شود.
به بهانهی درس تاریخ سیاسی شیعه ۲ از خواندن این کتاب لذت میبرم.
در میان کلافگی این روزها و مشغولیتها و خستگیها و ... بیستم فروردین میتوانست کمی خاطرات خوش با سیدمرتضی دوست شدن و انس گرفتن را زنده کند که در خبرها آمد:
بخشدار شنبه نیز گفت: در اثر زلزله امروز در شهرستان دشتی به بیش از 90 درصد ساختمانهای شهر شنبه خسارت وارد شده است.
ابراهیم درویشی با اشاره به وضعیت تخریبی زیاد شهر شنبه گفت: به دلیل زلزله 6.1 ریشتری شهر از شرایط عادی خارج شده است و مردم به خیابانها ریختهاند.
وی اظهار داشت: همچنین در اثر این زلزله، بیش از 90 درصد زیرساختهای آب و برق شنبه خسارت دیده و تخریب شده است.
وی بیان کرد: شهر شنبه، 3 هزار نفر جمعیت و 700 خانوار دارد.
در حالی که گویندهی خبر دقیقا نمیدانست شنبه را به فتح شین میخوانند یا به ضم آن؛ من در غروب روز بیستم فروردینماه بیست سال بعد از سیدمرتضی پرت شدم به دو هفته زندگی در انتهای جاده، بخش شنبه؛ و خانهسازی در انتهای دنیا، روستای باغان، که در زمستان ۸۰ زلزله زده بود و در نوروز ۸۱ رفته بودیم برایشان سقفی بسازیم؛ و خاطرات عجیب بیست سالگی و محرم و عاشورا در روستا و تانکر آب و گرمازدگی و جلال و دکتر و مرتضی و خاموت و علیرضا و مهدی و حلقه ی آخر.
حالیام که گفتنی نیست. روحم تب دارد.