صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

سه تا هزارتومانی می‌گذارم روی پیشخوان بانک و برگه‌ی واریز شهریه را می‌دهم به دست کارمند پشت باجه. با تعجب نگاهم می کند:
- : «دانشگاه ارزون شده؟!»
*
جمع شهریه‌ی ترم آخرم شده «یک میلیون و سیصد و خرده‌ای هزار تومان». یک میلیون تومان که برای این ترم وام دانشجویی گرفته‌ام. مبالغی هم از وام‌های ترم‌های قبل در حسابم مانده بود. لذا عملاً مبلغ پرداختی‌ام برای شهریه «دوهزار و ششصد و هشتاد و پنج تومان» است.
کارمند پشت باجه حق داشت تعجب کند.

# حماسه

# زندگی

# دانشگاه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

باید که ز داغم خبری داشته باشد،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد

آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی

# آزمون

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بیت

+بشنوید+

...
دوستان انسان، دشمنان واقعی انسان‌اند
و
دشمنان انسان، دوستان واقعی انسان‌اند
...

امام خمینی

# روح‌خدا

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بشنو
  • :: روایت امروز
از بندرعباس گندم بار می‌زند برای تهران؛
از تهران آهن قراضه می‌برد یزد؛
از یزد مواد معدنی می‌برد بندرعباس.
ماهی دو میلیون تومان قسط کامیونش را می‌دهد.

# حماسه

# سبک زندگی

# قصه

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

یک کیلو و هفتاد گرم شیرینی خامه‌ای خریدم به قیمت یازده هزار و پانصد تومان. با صرف نظر کردن از هفتاد گرم وزن خود جعبه‌ی شیرینی و شمردن تعداد شیرینی‌های توی جعبه، قیمت هر یک دانه شیرینی خامه‌ای را چیزی بین هشتصد تا هزار تومان تخمین می‌زنم.

دوباره تکرار می‌کنم:
شیرینی خامه‌ای: دانه‌ای هزار تومان.

# حماسه

# زندگی

# قم

  • ۳ نظر
  • شنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

شب، در‌ آخرین لحظه‌ای که می‌خواهم در پارکینگ را ببندم و راه بیافتم سمت قم، چادر به سر، از پنجره سرش را بیرون می‌آورد و صدایم می‌کند:
- : «یاس نمی‌چینی ببری؟»
می داند که اهل گل‌چیدن نیستم. چرا می‌گوید پس؟
.
.
.
یاد پریشب می‌افتم.
*
مفاهمه‌ای در عالم معنا هست که فقط بین مادر و فرزند اتفاق می‌افتد: بدون حرف؛ در سکوت.

# توحید

  • ۱ نظر
  • جمعه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: عزیز
تو: عالم تمام خون شد و از چشم ما چکید / خوبان هنوز منکر دل‌های خسته‌اند
*
شب جمعه، سر اذان مغرب، بی‌شرح و تفسیر.
چیزی ندارم بگویم. فقط دعایت می‌کنم.

# برادر

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بیت
  • :: پیامک
نیمه شب
نیمه‌ی ماه
تاریکی
نور مهتاب
بوی عطر یاس
حیاطِ خانه‌ی عزیز
سکوت
مستی
سرمستی

# زندگی

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۴ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: عزیز

اندکی در مقوله‌ی سابق الذکر «تشت (طشت) رسوایی» جستجو کردم. در ادبیات فارسی قدمتی لااقل به اندازه‌ی سلمان ساوجی دارد:

عشقم از روی طبق، پرده تقوی برداشت
طبل پنهان چه زنم؟ طشت من از بام افتاد

و البته ابیاتی دیگر از شاعرانی دیگر:

سر بر آرم به جنون جامه به تن چاک زنم
پرده پوشی چه کنم؟ طشت من از بام افتاد
*
طالعِ شهرت رسوائی مجنون بیش است
ورنه طشت من و او٬ هر دو ز یک بام افتاد

# توبه

# تربیت

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۳ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: بیت
  • :: نغز

در جوانی پاک بودن شیوه‌ی پیغمبری‌ست. حالا اگر آمدیم و نشد و جوان در دامی افتاد و خبط و خطایی مرتکب شد؛ باید راه توبه و بازگشتش باز باشد.
اما دو گروه در این توبه نقش دارند و نقششان مکمل یکدیگر است:
اول اطرافیان و آشنایان فرد که باید تغافل کنند و گذشته‌ی فرد را به رویش نیاورند و فضایی آرام و مستعد بازگشت برای او فراهم کنند.
دوم خود شخص که باید حواسش باشد پل های پشت سرش را خراب نکند و مراقب باشد وقتی غلط زیادی می‌کند تشت رسوایی‌اش از بام نیافتد.
*
و این دومی -یعنی تشت رسوایی- به شهادت شاهدان و گواهی گواهان، پاشنه‌ی آشیل و چشم اسفندیار توبه‌ی جوان است که فرمود: ... وَ کَتَمَ وَ عَفَّ ...

# تربیت

# توبه

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: نغز

با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد
کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین

گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار
همچو طفلان دامنش پرارغوان و یاسمین

...

گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار
با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین

* به مناسبت اول اردیبهشت و سعدی و طبیعت و لزوم همنشینی با خردمندان

# سعدی

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بیت

...
تا وقتی کبریتِ بی‌خطر باشی می‌توانی آهسته بیایی و بروی و به همه لبخند بزنی.
اما آدمی که جاذبه داشته باشد و دافعه نداشته باشد به چه دردی می‌خورد؟
...

بخشی از یک نامه‌ی دوستانه‌ی قدیمی

# سبک زندگی

  • ۷ نظر
  • شنبه ۳۱ فروردين ۱۳۹۲
  • :: نغز

شب فراق که داند که تا سحر چند است؟
مگر کسی که به زندان عشق دربند است

گرفتم از غم دل راه بوستان گیرم
کدام سرو به بالای دوست مانند است؟

پیام من که رساند به یار مهرگسل
که برشکستی و ما را هنوز پیوند است

قسم به جان تو گفتن طریق عزت نیست
به خاک پای تو وان هم عظیم سوگند است

که با شکستن پیمان و برگرفتن دل
هنوز دیده به دیدارت آرزومند است

# سعدی

# دوست

  • ۱ نظر
  • جمعه ۳۰ فروردين ۱۳۹۲
  • :: بیت

من: سلام. پیامک حلقه برای من نیامده.
تو: سلام. مهم اینه که شما به هر حال اطلاع دارید!
من: من از طرف جامعه مهندسین صنایع بابت بهینه سازی پیامک های حلقه از شما تشکر می کنم.

# حلقه

# دوست

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۲
  • :: پیامک

پذیرایی از مهمان‌های دیشب
حضور به موقع در محل کار
هماهنگی برای شستشوی فرش‌ها
جلسه‌ی دوساعته‌ی طرح و برنامه
نهایی کردن و ارسال فهرست اصلاحات نهایی پروژه‌ی اداری
هماهنگی رفت و آمد اثاثیه و کارگرها
اتصال خط تلفن منزل
پذیرایی از کارگرها و نظارت بر فعالیت  آن‌ها
تراکنش‌های مالی
نظافت منزل
بار زدن اثاثیه در ماشین
رانندگی شبانه تا تهران
.
.

اگر خیلی خشک و بی‌روح به امروزم نگاه کنم چنین یادداشتی را خواهم نوشت.
اما حق آن است که لابه لای این‌ها باید از محبت همکاران، لطف بی دریغ مهربان همسایه و مثل همیشه معجزه‌ای غیرمنتظره یاد کنم که در دقیقه‌ی نود سر و کله‌اش پیدا می‌شود و در به دوش کشیدن این همه فشار یاورم می‌شود.
الحمدلله.

# توکل

# زندگی

# سین

# قم

# مسکن

# واحد قم + حومه

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۸ فروردين ۱۳۹۲
  • :: بداهه

امروز فهمیدم که اداره محترم حق بیمه من را تا پایان خرداد ۹۲ واریز کرده. کنجکاو شدم که در این سال‌ها چقدر کار کرده‌ام. سری به سایت تأمین زدم و معلومم شد که از آبان ۱۳۸۳ تا خرداد ۱۳۹۲ مجموعاً ۳۱۲۶ روز حق بیمه رد کرده‌ام که می‌شود کمی بیش‌تر از هشت سال و نیم.
یعنی اگر به همین روال ادامه بدهم حدود هفده سال دیگر باید کار کنم تا با ۲۵ سال سابقه بازنشست شوم. با احتساب اینکه الان حدوداً سی‌ساله‌ام -به شرط حیات- حداقل تا چهل و هفت سالگی باید این مسیر را ادامه بدهم!
*
بازنشسته ی چهل و هفت ساله به درد چه کاری می خورد؟

# آینده

# زندگی

# اداره

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۲۷ فروردين ۱۳۹۲
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون