صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

ساعت هشت صبح شنبه با کارشناس محترم قرار داریم برای ضبط برنامه. حضرت ایشان را یکی از کارشناسان دیگر معرفی کرده‌اند و فرموده‌اند که مطالعات فراوانی در حوزه‌ی تلفن های همراه تصویری دارند و به اپراتورهای مربوطه مشاوره می‌دهند و چه و چه .
بیرون استودیو چهار کلمه که گپ می‌زنیم شیرفهم می‌شوم که آقا پیاده است. با چشم و ابرو به تهیه کننده اشاره می‌کنم که چه کنیم؟ سری تکان می‌دهد که یعنی فهمیده منظورم چیست. اما فعلا کاری نمی‌شود کرد. کارشناس را دعوت کرده‌ایم که بیاید و حالا برای حفظ ظاهر هم که شده باید کار را جلو ببریم.
می‌رویم داخل و نیم ساعت گفتگو ضبط می‌کنیم. کارشناس محترم فرق فرهنگ سازی و الزامات فنی را نمی‌داند و بجای مضرات تلفن‌های تصویری از مزاحمت‌های پیامکی حرف می‌زند. آخرش هم به اپراتورها توصیه می کند که کپی شناسنامه برابر با اصل از مشتریان بگیرند. در این حد تعطیلات.
از حالت لب و لوچه‌ی آویزان تهیه‌کننده از پشت شیشه استودیو می‌فهمم که از وقتی که تلف کرده متأسف است. گفتگویی که قرار بود دو برنامه بشود در کمتر از نیم ساعت جمع و جور می‌کنم و خداحافظی می‌کنیم.
*
نگران پخش شدن این برنامه نباشید. فایلش را توی همان استودیو پاک کردیم. نه خانی آمده؛ نه خانی رفته.

# اداره

  • ۹ نظر
  • شنبه ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

تو: اگر دست‌نوشته‌های شخصی‌تون رو لابلای پست‌های دیگران ببینید چه حسی بهتون دست میده؟
من: حس ترحم و دلسوزی.
تو: نسبت به خودتون یا نسبت به طرف مقابل؟
من: خب نسبت به طرف. چون معلومه که کارش بیخ پیدا کرده!
تو: ولی من الان فقط ناراحتم از این‌که مخاطب نوشته‌ها رو اشتباه گرفتن. همه رو چسبوندن به خدا و امام زمان! شاید حافظ هم حس من رو داشته باشه.
من: «من ظن بک خیرا، فصدق ظنه»

# حافظ

# رسانه

  • ۵ نظر
  • جمعه ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: پیامک

بهانه‌ی زیادی لازم نیست...
همین بوی عطر خاص؛
همین دلتنگی تکراری؛
همین حرف‌های معمولی؛
*
و به یاد می‌آورم...
*
هر آدمی برای خودش تعریفی از خوشبختی دارد؛
و بعضی حرف ها را فقط روی فرش امام‌زاده حمزه می‌شود گفت.

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: پریشان

دیگر صبرش تمام شده بود.
این همه مصیبت برای یک آدم خوب خیلی زیاد بود.
دستانش را بالا آورد و سرش را پایین انداخت:

«وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

پس [دعاى] او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وى عطا کردیم [تا] رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت‏ کنندگان [باشد]

# قصه

# توکل

# پیامبر

# توحید

  • ۴ نظر
  • چهارشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر

از وطن فراری شده و سرگردان بود.
درمانده و خسته وارد شهر شد.
دل‌ش برای دختران چوپان به رحم آمد و گوسفندان‌شان را آب داد.
زیر سایه نشست و دست‌هایش را بالا برد:

«فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»

ساعتی بعد هم خانه‌ای یافته‌بود؛ هم خانواده‌ای؛ هم شغلی و هم سکینه‌ای.

# قصه

# توکل

# پیامبر

# توحید

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر

شصت دقیقه فرصت دارم در سکوت، بدون این‌که کسی تعجب کند، بدون این‌که کسی ناراحت شود، و حتی بدون این‌که کسی متوجه شود، نگاه‌شان کنم.
نگاهم را روی تک‌تک‌شان متوقف می‌کنم؛ تصاویرشان از سال اول را و امسال را توی ذهنم جستجو می‌کنم؛ تصورم را از هر کدام‌شان نهایی می‌کنم؛ زیرش خط می‌کشم و به خاطر می‌سپارم.
*
شاید حضور در جلسه‌ی امتحان برای خیلی از معلم‌ها کار ملال آوری باشد، اما آموخته‌ام که ترکیبِ مبارکِ «حضور» و «سکوت» بسیار مغتنم است.

# امتحان

# تربیت

# قم

# مدرسه

# معلم

# کلاس

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه
نه روزنه‌ای، نه چراغی، نه نوری.
لحظه‌ای غفلت کار دستش داده بود.
از درد در شکم ماهی به خود می‌پیچید.
گریه می‌کرد در آن تاریکی:
«فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»
پس [دعاى] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] چنین نجات می‌دهیم.
+ مرتبط

# قصه

# توکل

# پیامبر

# توحید

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر

پیرمرد زانو زده و دست‌هایش را به آسمان بلند کرده بود:

«فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ»

و زار می‌زد.

خدا برایش آب فرستاد. آب زیاد؛ آب منهمر؛ و غم‌ش را شست و نامردمان را غرق کرد.

# قصه

# توکل

# توحید

# پیامبر

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر

وقتی دو روز پشت سر هم به حرم می‌آیم و در فاصله‌ی کمتر از بیست و چهار ساعت دو بار زیارت‌نامه می خوانم، حس می‌کنم خیلی آدم خوب و بامعنویتی شده‌ام.

این قدر ظرفم کوچک است!

# حرم

# سبک زندگی

# قم

  • ۷ نظر
  • جمعه ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

تو: سلام. غیبت‌تون موجه است؟!
من: فی‌الحال در حرم کریمه‌ی اهل بیت، بر مزار استادِ شهیدِ این روز، دعاگویم.

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: پیامک

سه تا هزارتومانی می‌گذارم روی پیشخوان بانک و برگه‌ی واریز شهریه را می‌دهم به دست کارمند پشت باجه. با تعجب نگاهم می کند:
- : «دانشگاه ارزون شده؟!»
*
جمع شهریه‌ی ترم آخرم شده «یک میلیون و سیصد و خرده‌ای هزار تومان». یک میلیون تومان که برای این ترم وام دانشجویی گرفته‌ام. مبالغی هم از وام‌های ترم‌های قبل در حسابم مانده بود. لذا عملاً مبلغ پرداختی‌ام برای شهریه «دوهزار و ششصد و هشتاد و پنج تومان» است.
کارمند پشت باجه حق داشت تعجب کند.

# حماسه

# زندگی

# دانشگاه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

باید که ز داغم خبری داشته باشد،
هر مرد که با خود جگری داشته باشد

حالم چو دلیری ست که از بخت بد خویش
در لشکر دشمن پسری داشته باشد

حالم چو درختی است که یک شاخه نا اهل
بازیچه ی دست تبری داشته باشد

سخت است پیمبر شده باشی و ببینی
فرزند تو دین دگری داشته باشد

آویخته از گردن من شاه کلیدی
این کاخ کهن بی که دری داشته باشد

سردرگمی ام داد گره در گره اندوه
خوشبخت کلافی که سری داشته باشد

حسین جنتی

# آزمون

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بیت

+بشنوید+

...
دوستان انسان، دشمنان واقعی انسان‌اند
و
دشمنان انسان، دوستان واقعی انسان‌اند
...

امام خمینی

# روح‌خدا

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۹ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بشنو
  • :: روایت امروز
از بندرعباس گندم بار می‌زند برای تهران؛
از تهران آهن قراضه می‌برد یزد؛
از یزد مواد معدنی می‌برد بندرعباس.
ماهی دو میلیون تومان قسط کامیونش را می‌دهد.

# حماسه

# سبک زندگی

# قصه

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۸ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

یک کیلو و هفتاد گرم شیرینی خامه‌ای خریدم به قیمت یازده هزار و پانصد تومان. با صرف نظر کردن از هفتاد گرم وزن خود جعبه‌ی شیرینی و شمردن تعداد شیرینی‌های توی جعبه، قیمت هر یک دانه شیرینی خامه‌ای را چیزی بین هشتصد تا هزار تومان تخمین می‌زنم.

دوباره تکرار می‌کنم:
شیرینی خامه‌ای: دانه‌ای هزار تومان.

# حماسه

# زندگی

# قم

  • ۳ نظر
  • شنبه ۷ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: بداهه

شب، در‌ آخرین لحظه‌ای که می‌خواهم در پارکینگ را ببندم و راه بیافتم سمت قم، چادر به سر، از پنجره سرش را بیرون می‌آورد و صدایم می‌کند:
- : «یاس نمی‌چینی ببری؟»
می داند که اهل گل‌چیدن نیستم. چرا می‌گوید پس؟
.
.
.
یاد پریشب می‌افتم.
*
مفاهمه‌ای در عالم معنا هست که فقط بین مادر و فرزند اتفاق می‌افتد: بدون حرف؛ در سکوت.

# توحید

  • ۱ نظر
  • جمعه ۶ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: عزیز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون