صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

میگم:
...
ارتباطات تو نشون میده که  با جسم‌ت در کدوم موقعیت جغرافیایی قرار داری
اما نوشته‌هات نشون میده که با جان‌ت در کدوم موقعیت فکری قرار داری
جان تو مهم تر از جسم‌ت‌ است
...
تو از نظر فکری در منطقه‌ی خطرناکی قرار داری
فکر تو خطرناک نیست
منطقه‌ی فکری تو خطرناک است
...
فکر تو خطرناک نیست
همون طور که جسم تو خطرناک نیست
اما جسم‌ت میتونه توی یه محوطه خطرناک قرار بگیره
(هر چند که ممکنه در عمل هیچ وقت آسیب نبینی
و هیچ وقت متوجه خطر نشی
مثل کارآگاه گجت)
به دیگران حق بده که هر لحظه برات نگران باشن
...

میگه:
جاهای خطرناک هیجان انگیز هستند. نه؟

# دوست

# آزمون

# توحید

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: پیامک

حالا دو ماهه شده‌اید.
به مدد تکنولوژی پدرها و مادرها ماه‌ها قبل از تولد نوزادشان می‌دانند که خدا به آن ها دختر داده یا پسر و از قد و وزن و ضربان قلب و خیلی دیگر از پارامترهای حیاتی نوزاد قبل از تولد خبر دارند. شاید تنها معمایی که تکنولوژی حل نکرده و به این راحتی‌ها هم نمی‌تواند حل کند پاسخ دادن به سؤال «بچه‌م چه شکلیه» باشد. بخصوص اینکه چهره‌ی نوزاد در ماه‌های اول تولد به سرعت و شدت تغییر می کند. درست مثل غنچه ای که کم کم باز می‌شود و بعد از چند ماه تازه معلوم می‌شود که این گل چه شکلی‌ست.
شما دو تا خیلی به هم بی‌ربطید. حتی به پدر و مادرتان هم بی‌ربط به نظر می‌رسید و کوشش تمام زن‌های فامیل برای این‌که بفهمند کجای شما به کی رفته‌است به نتایج قابل اعتنایی نرسیده است.
اما من خوشحالم که شما آن‌چنان شکل مستقلی دارید که شبیه هیچ کس دیگری نیست و می‌توانید غیر از ما باشید و بهتر از ما ان‌شاءالله.
*
کاش این‌قدر که در صورت شما اندیشه می‌کنند، به سیرت‌تان هم رسیدگی کنند.

# زندگی

# تربیت

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

-به احتمال قریب به یقین- در هشت سال گذشته حتی یک کلمه در ستایش یا نکوهش محمود احمدی‌نژاد ننوشته‌ام. بارها گفته‌ام که خودم را آدم سیاسی نمی‌دانم و به درد کار سیاسی نمی‌خورم. من از زاویه‌ی فرهنگ به سیاست می‌نگرم و از این لحاظ خوش‌آمد و بدآمدم با عرف رسانه‌های غالب و مغلوب فرق می‌کند. اما نزدیک‌ترین دوستانم جدی‌ترین یاوران و جدی‌ترین منتقدان دولت‌های نهم و دهم و شخص آقای احمدی نژاد بوده‌اند و هستند؛ و از ثمره‌ی هم‌کلامی با آن‌ها در تمام این سال‌ها خوبی‌ها و بدی‌های واقعی او را شنیده‌ام و می‌دانم و نیازی به نقل مجدد یا انکار آن‌ها نمی‌بینیم.
در روزهای اخیر شاهد هستیم که دوست و دشمن موضوع «پایان احمدی نژاد» را در رسانه‌ها داغ کرده‌اند و روا و ناروا بر او می‌تازند و کینه‌های بدر و احد را خالی می‌کنند. بر خودم واجب دیدم که این چند کلمه را خطاب به آقای دکتر احمدی‌نژاد، استاد محترم دانشگاه علم و صنعت ایران، بنویسم و از او نه به خاطر آن‌چه کرد و آن‌چه نکرد، بلکه به خاطر آن‌چه بود و آن‌چه هست تشکر کنم.
*
آقای دکتر احمدی‌نژاد؛
روز ۲۷ خرداد ۸۴ که به همراه پدرم به پای صندوق رأی مسجد محل‌مان رفتیم، دزدکی در برگه‌ی رأی او سرک کشیدم تا ببینم از میان ۸ نامزد متفاوت آن روزها چه نامی را بر روی برگه می‌نویسد: شما انتخاب پدرم بودید. از آن روز -هر چند من به شخص دیگری رأی دادم- اما مسأله‌ی انتخاب پدرم برایم مسأله شد. ۲۲ خرداد ۸۸ هم اتفاقی مشابه همین افتاد. پدر من یک آدم سیاسی نیست. هرگز ندیدم روزنامه بخواند؛ هرگز ندیدم به سایت‌های خبری سر بزند؛ هرگز ندیدم بحث سیاسی بکند. پدر من حتی یک آدم حزب‌اللهی (به معنای متعارف آن) هم نیست. پدر من یک کارگر بازنشسته‌ی نمازخوان است که اوقاتش را در همه‌ی عمر به کار سخت گذرانده‌است  و از همین رو انتخاب‌های او همیشه برای من جالب توجه بوده‌است. در این ۸ سال بارها به این فکر کرده‌ام که پدرم در شما چه دیده‌بود که به راحتی انتخابتان می‌کرد؟ و در این روزها جواب ساده‌ای برای خودم یافته‌ام: «پدرم در شما خودش را می‌دید»
آقای دکتر احمدی نژاد؛
چاقی مفرط آنانی که زمام امور را قبل از شما به دست داشتند، پدرم را آزار می‌داد. او سال‌های سال در تاریکی سپیده‌دم از خانه بیرون زده بود و رزق و روزی خانواده‌اش را جایی بیرون شهر، لابلای چرخ‌دنده‌ها و جرثقیل‌ها جسته بود. او در سال‌های کار و بازنشستگی‌اش در صدها کارخانه‌های صنعتی این کشور دویده بود و هر روز و هر هفته به بهانه‌ی یک کار تازه از این شهر به آن شهرستان سفر کرده بود و هفته‌ها و ماه‌های متوالی دور از خانواده روزگار گذرانیده بود و زندگی‌اش در این سال‌ها هیچ تفاوتی نکرده‌بود. او می‌دید اطرافیانش به چه شتابی از نردبان دنیا بالا می‌روند و با چه سرعتی چاق می‌شوند. او حالا فرصت داشت تا انتخاب کند مردی بر او فرمان براند که چاق نباشد. چرا باید تردید می‌کرد؟
آقای دکتر احمدی‌نژاد؛
من کاری به کارهایی که کردید و نکردید ندارم. در جلسات خصوصی از مدیران معزول دولت‌های سابق -که کینه‌ی‌تان را تا ابد به دل خواهند داشت- شنیدم که اظهارشگفتی می‌کردند از سفرهای شهر به شهر شما و تمسخر می‌کردند حوصله‌ای که در صحبت با پیرمردهای چروکیده و پیرزن‌های روستایی دارید. شنیدم که به جرأت شما در اجرای سهمیه‌بندی بنزین و هدف‌مندی یارانه‌ها غبطه می خورند و به بی‌عرضگی خودشان می‌خندند.
راستش را بخواهید چاقی مفرط آقایان -پیش از این و پس از این- من را هم آزار می‌دهد.
دیدم که بی‌بی‌سی بی‌شرف «مردی با کاپشن بهاری» را تحقیر می‌کند چون عکس گرفتن با سیاهان آفریقا را دوست دارد و دیگرانی را می‌ستاید که از شدت تبختر، روی صندلی معمولی نمی‌توانند بنشینند و باید برایشان مبل سلطنتی مهیا کرد.
آقای دکتر احمدی‌نژاد؛
در سال های گذشته شما رییس جمهور ایده‌ال من نبودید. حتی انتخاب اول من هم نبودید. اما به عنوان یک کارگرزاده‌ی شهرستانی از شما به خاطر آن چه بودید و هستید تشکر می‌کنم. خدا قوت.

# فرهنگ

  • ۹ نظر
  • شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۲
  • :: بداهه

این حرف و سخن کهنه ‏اى است که چرا کفاره گناهى را که دیوانه ‏اى در بلخ آلمان و اروپا کرد باید ما در شوشتر خاورمیانه بدهیم‏؟

جلال آل احمد، سفر به ولایت عزراییل، ص 92

*
آقا جلال، بهمن 1341 هفده روز با زنش مهمان دولت اسراییل بود و فرصت یافت تا از نزدیک آنچه را در کتاب ها می خوانده درباره ی اسراییل از نزدیک ببیند. حاصل این دیدار و تحقیقاتی دیگر می شود کتاب «سفر به ولایت عزراییل» که بسیار خواندنی و عجیب است.

# فرهنگ

# تاریخ

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: کتاب

ما اگر بی جا به هم اعتماد کنیم سرمایه هایمان را از دست می دهیم؛
و اگر به موقع به هم اعتماد نکنیم همدیگر را از دست می دهیم.
*
کدام را بیشتر لازم داریم: همدیگر را یا سرمایه هایمان را؟
اصل «خطرپذیری در تجارت» حکم می کند که زودتر از آن که به هم بی اعتماد شویم به هم اعتماد کنیم.
*
جلسه ی خوبی داشتیم درباره ی آینده ی رازدل با حضور عضو جدید شورای مدیران. ان شاء الله که خوش فرجام باشد.

# امین

# دوست

# رازدل

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: نغز

بعد از ده روز آمده ام تهران که شما را ببینم. ساعت یازده شب تازه رسیده ام این جا. شب قدر را چه کنم؟
سر سجاده، رحل قرآن باز است و روی پایم، مریم خوابیده. مثل بچه های مهد قرآن مسجدالنبی موقع تلاوت تکان تکان می خورم که بخوابد! چاره چیست؟
خانوادگی نشسته ایم پای پخش زنده ی اینترنتی مراسم شب قدر. با یک دست، دختر را روی پایم نگه داشته ام و با یک دست قرآن را روی سر می گذارم تا بالحجه که باید برخیزم. فکر آخرش را نکرده بودم: قرآن را ول کنم یا مریم را؟!

# زندگی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

خوب و بد هر چه نوشتند به پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان‌

این و آن هیچ مهم نیست چه فکری بکنند
غم نداریم‌، بزرگ است خدای خودمان‌

ما دو رودیم که حالا سرِ دریا داریم‌
دو مسافر یله در آب و هوای خودمان‌

احتیاجی به در و دشت نداریم‌، اگر
رو به هم باز شود پنجره‌های خودمان‌

من و تو با همه‌ی شهر تفاوت داریم‌
دیگران را نگذاریم به جای خودمان‌

درد اگر هست برای دل هم می گوییم‌
در وجود خودمان است دوای خودمان‌

دیگران هرچه که گفتند بگویند، بیا
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان‌

شعر از مهدی فرجی

# برادر

  • :: بیت

به یک معنی «شبکه وبلاگ‌نویسان رازدل» امروز تمام شد.
به یک معنی «شبکه وبلاگ‌نویسان رازدل» امروز به «باشگاه مجازی رازدل‌نویسان» یا چیزی شبیه این تبدیل شد.
به یک معنی «شبکه وبلاگ‌نویسان رازدل» امروز همان است که قبلاً بود. همان است که دو سال است هست.

امروز عملیات غیب کردن کشتی روی آب بالاخره با موفقیت به انجام رسید. از میان حدود چهل نفری که در این دو سال در رازدل وبلاگ ثبت کرده بودند، حدود سی نفر از فضای مجازی پیاده شدند؛ وبلاگ‌های راکدشان حذف شد و دیگر قابل مشاهده نیستند. ده نفری هم ماندند که یا به بیان مهاجرت کردند یا در ادامه‌ی راه مشتری «رازدل هاست» شدند.
در این لحظه مأموریت هشتصد روزه‌ی من برای ترغیب دوستانم به نوشتن و منتشر کردن و پیوستن به رازدل به پایان رسیده‌است. شاید برای دوستانم در این ماه‌ها خیلی چیزها فرق کرده‌باشد. اما خوشحالم که وقتی امروز عمر صاد به بیش از ۱۲۰۰ روز می‌رسد و بیش از ۹۰۰ یادداشت کوتاه در آن منتشر کرده‌ام اندک شرری هست هنوز برای نوشتن و منتشرکردن.
من نوشتن را از رازدل شروع نکردم؛ برای رازدل ادامه ندادم و بی‌رازدل ترک نخواهم کرد. انگیزه و علت نوشتن من همواره چیزی بیرون از فضای مجازی بوده‌است که هنوز هم هست و خواهد بود ان‌شاءالله.
از همه‌ی دوستانی که به هر دلیلی «در رازدل بودن» را انتخاب کردند و به هر دلیلی «با رازدل نماندن» را ترجیح دادند بخاطر اعتباری که حضورشان به این شبکه داد تشکر می‌کنم و اگر قصوری از جانب ما بوده حلالیت می‌طلبم. مدیریت نیروی انسانی در رازدل تجربه‌ای عمیق، دردناک و درس‌آموز بود که امیدوارم در زندگی‌ام بعد از این به کار ببندم.
*
امروز فرصت تازه‌ای داریم برای ترمیم ساختار ارتباط وبلاگی رازدلی‌ها و زیرساختی مناسب داریم برای پیش‌برد طرح‌های نو. امروز افراد بیش‌تری می‌توانند عضو رازدل شوند و با فراغت از مسائل فنی، تمرکز بر روی محتوا می‌تواند افزایش یابد. نیاز به گفتن ندارد که نیازمندیم به فکر و کمک شما.

*
پ.ن:
به همین بهانه پیوندهای صاد را تجدید کردم. وبلاگ های منقرض و راکد را حذف کردم و ترتیبی نو دادم. ملاکم حفظ ارتباط با دوستان خوب و وبلاگ‌های فعال بوده‌است. اگر جایی از قلم افتاده حتماُ یادآوری کنید.
به فکر قالب جدیدی هم برای صاد هستم. هل من ناصر از گرافیک تا طراحی؟

# رازدل

# صاد

  • :: بداهه

قال رسول الله (صلى الله علیه واله وسلم):
مَنْ عَالَ یتیماً
حَتّی یسْتَغْنِی
اَوْجَبَ اللهُ لَهُ بِذلِک الْجَنة

*
دوست دارم «یتیم» و«عال» و «یستغنی» را آن طور که دوست دارم معنا کنم. دوست دارم.

# تربیت

# اهل بیت

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۲
  • :: روایت امروز

تو: سلام. یه سؤال تخصصی: این پودرهای قهوه رو نمیشه توی قهوه‌ساز ریخت؟
من: توی قهوه‌ساز نباید قهوه‌ی خام بریزی. فقط قهوه‌ی نیم پخته. قهوه‌ی خام رو توی شیرجوش درست می‌کنن (= قهوه ترک)
تو: شیرجوش چیه؟
من: یه جور قابلمه‌ی کوچولوی دسته‌دار!
تو: این قهوه‌های بسته‌بندی کوچیک صهیونیستی و غیره چی؟
من: اونا دیگه تمام پخته‌ست و نیازی به دستگاه و تشکیلات نداره (= قهوه‌ی فوری)

# سین

# طعام

  • :: پیامک

در این روزهایی که می گذرد بالاخره عزیز با راه حل سنتی و ابتکاری خود خواب شب را به بانو برگرداند.


همان طور که مشاهده می فرمایید، سازه ی تخت خواب معلق متحرک (ننوی سابق) در عین سادگی بسیار کاربردی است و از لحاظ معماری در تلفیق سبک سنتی ایرانی - اسلامی و مکتب شیکاگو در شاخصه‌های زیر پیشتاز است:
- طراحی بهینه: طراحی یک سازه برای استفاده همزمان دو نوزاد، استفاده از مصالح بومی منطقه و حذف هزینه تأمین مواد اولیه
- طراحی کاربردی: امکان تنظیم ارتفاع اولیه تخت، امکان حرکت همزمان تخت به جلو-عقب و چپ-راست و حرکت ترکیبی
- طراحی ایمن: اضافه کردن دو طناب محافظ به سازه برای اتصال بالش‌های محافظتی دو طرف، متصل کردن طناب‌های باربر با گره محکم به بالا و مهار کردن کف با سنجاق قفلی بزرگ به طناب
- طراحی زیبا و ارگونومیک: سازه‌ی اکسپوز، استفاده از پوشش چندلایه کف (چوب+ابرفشرده+پنبه) برای استحکام و راحتی تشک به همراه طناب‌های رنگی و ملحفه‌های زیبا و شاد مناسب سن نوزاد
- طراحی دوست دار محیط زیست: استفاده از منابع تجدیدپذیر انرژی (انرژی ماهیچه ای) در حرکت تخت، بدون پسماندهای صنعتی، بدون آلایندگی صوتی
- طراحی منعطف: قابل استفاده برای یک یا دو نوزاد، قابلیت افزودن توری پشه‌بند، قابلیت آویزان کردن انواع اسباب‌بازی بالای سر نوزاد، قابلیت الصاق طناب کنترل از راه دور

# سبک زندگی

  • :: عزیز
  • :: پدر مقدس

خلاصه موارد مهم جلسه امروز:
* بین «صفر» و «یک» بینهایت عدد «حقیقی» وجود دارد که هیچ کدام «طبیعی» نیستند. ما بعد از پر کردن تمام فضای ممکن فعالیت فرهنگی از نهادهای موازی، به سمت تأسیس نهادهای بالادستی فرهنگی رفته ایم و از نظر ریاضی این فضا دیگر اشباع شدنی نیست!
* با کارفرما توافق کرده ایم که در انجام این پروژه ی بیهوده انتظار هیچ خروجی مفیدی نداشته باشد. کارفرما هم موافق است که داریم پول مان را حرام می کنیم.
* آقای رییس حاضر شده است درصدی از کیفیت محتوا را فدای تولید شدن این کار بکند. آقای رییس «مهندس» است.
* مبنای غلطِ تصمیم گیری درستِ امروز من: وقتی هیچ گزینه ی ایده آلی وجود نداشته باشد، بقیه ی گزینه ها علی السویه هستند.
* «همکار خوب» از «کار خوب» مهم تر است.

# فرهنگ

# ققنوس

# پنجشنبه‌ها

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: نغز

امروز از کارمند بودن مرخصی گرفتم. از معلم پایگاه بودن؛ قم بودن؛ در دسترس بودن.
امروز از کارهای روزانه مرخصی گرفتم. از بیرون رفتن؛ رانندگی کردن؛ خرید کردن.
امروز از بیدار بودن هم مرخصی گرفتم. هشیار بودن؛ سرحال بودن.
امروز حتی از ماه رمضان هم مرخصی گرفتم. روزه بودن؛ سحری خوردن؛ گرسنگی کشیدن.

# زندگی

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

دم غروب است؛ آمده‌ایم حرم. ماه رمضان، قم، حرم، افطار، زیارت.
اولین زیارت شماست. اولین جایی که غیر از مهمانی و مطب پزشک آمده‌ایم. با هم آمده‌ایم؛ چهار نفری.
بعد از نماز خلوت می‌شود. بانو می‌نشیند وسط شبستان و یکی یکی می‌برم‌تان زیارت. تماشای آینه‌کاری‌ها، لوسترهای بزرگ، مسجد خلوت، ضریح زیبا.
.
رسم افطارمان در حرم چهار ساله شد.

# افطار

# حرم

# قم

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

چهل روزه شده‌اید و دیشب با سلام و صلوات آمده‌ایم قم. ماه رمضان و تابستان و گرما و جاده و پراید و ...
برای شما اما الحمدلله همه چیز فراهم است: خوراک و پوشاک و مسکن مناسب؛ و از همه مهم‌تر مادری که قبول کرده سختی تر و خشک کردن شما دو تا را تنهایی به جان بخرد.
در عدالت خداوند شک می کردم اگر و تنها اگر بهشت را زیر پای مادران خلق نکرده بود.

کسی که کار جهان لنگ می زند بی او
فرشته نیست؛ پری نیست؛ حور نیست؛ زن است

# قم

# بانو

  • :: بیت
  • :: پدر مقدس

::
برادرانه توصیه می‌کنم وبلاگت را بر پایه‌ی «دل‌نوشته» نویسی بنا نگذاری. بر پایه‌ی «روزانه» نویسی هم وبلاگ نزن. «مینی مال» هم به همچنین.
شما الان در سنی هستی که لازم است جدی بنویسی و البته مفید بنویسی و با انگیزه.
رفتن به سمت احساسات از ابتدا تو را خلع سلاح می‌کند و بی‌مشتری و در ادامه بی فایده.
*
پیشنهاد می‌کنم بازه‌های زمانی مشخصی را با خودت قرار بگذار که بنویسی. جدی هم قرار بگذار. مثلاً «هر دوشنبه» یا «یک جمعه در میان» و یا «یکشنبه‌های اول هر ماه» و اکیداً توصیه می‌کنم که اگر با خودت قرارگذاشتی قرار را نشکنی و در میان دو وعده، خلاف نکنی و نوشته‌ای ننویسی.
هر چیزی که قرار است در میانِ دو وعده گفته شود باید انتشارش باقی بماند تا سرِ وعده.
این خیلی مهم است و برای خودت جریمه بگذار اگر خلاف وعده کردی.
*
آدم بی درد، بی انگیزه است؛ راکد است. چرا باید بنویسد؟ چرا باید ادامه بدهد؟ برای چه باید مبارزه کند؟
حرف آخرم همین باشد:
باید درد داشته باشی. باید درد پیدا کنی. بی درد نمی شود.

آخر شهریور نود

# برادر

# نامه

# نوشتن

# رازدل

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۲
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون