صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

عصری بعد از نه ماه محمدحسن را می‌بینم و مفصل حرف می‌زنیم.
دردمند و سربلند.

# پنجشنبه‌ها

# دوست

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
با مهربانی، امتحانی سخت از بچه‌ها می‌گیرم: نقشه گنگ غرب آسیا در کلاس تاریخ معاصر ایران.
باز هم برای عزیز سبزی می‌خرم.

# امتحان

# مدرسه

# کلاس

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: عزیز
برای اولین بار در جلسه‌ی قرآن بچه‌های کانون مسجد شرکت می‌کنم.
دلم برایشان تنگ شده بود.
می‌خندند.

# کانون

# معلم

# قم

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

همه‌ی نوشته های به دردبخورم در ده سال گذشته را یک جا جمع کردم. البته نه این که نوشته‌های صاد به دردنخور باشند. اما نوشته‌های روزانه و کوتاه وبلاگی شأنیت متفاوتی با مطالب مفصل و مطبوعاتی دارد و بستر انتشار متفاوتی هم می طلبد. حالا کارنامه‌ی رسمی نوشتاری من شامل بیش از ۱۶۰ مطلب است که در حداقل پنج وبلاگ مختلف منتشر شده. البته از بین آن‌ها شایسته است که برخی را به صاد منتقل کنم.

از سر نوشت را امروز که روز اول ماه حج باشد افتتاح می کنم. البته صاد همچنان برقرار خواهد بود ان شاء الله برای روزنوشت‌ها و غیررسمی‌ها.
هیچ کس از سر نوشت خودش خبر ندارد.

# نوشتن

# صاد

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

سبزی خریده‌ام برای عزیز. مقیّد است که اگر سفارش خریدی می‌دهد، حتماً پولش را هم بعداً حساب می‌کند. بجای هفت هزار تومان، یک اسکناس ده هزار تومانی می‌دهد و می‌گوید: «بقیه‌اش را بستنی بخر و بخور.»
انگار هفت ساله‌ام. از مدرسه برگشته‌ام. پدر مثل همیشه مأموریت رفته و عزیز برای خریدِ خانه بیرونم می‌فرستد:
«بستنی بخر و بخور»
جایزه‌ی مادر به پسری که کار سختی را خوب انجام داده است.

# سبک زندگی

# قصه

  • :: عزیز
  • :: کودکی

هر جلسه‌ی حلقه شگفتی خاص خودش را دارد. امروز هم جمعیت زیاد؛ و موضوعی جذاب و متناسب با نیاز؛ و مهمانی عزیز و قابل استفاده.
آدم باید کور باشد که دست خدا را در این کار نبیند.

حلقه‌ی ولایت بستری است برای جاری شدن رود اندیشه و مهربانی و تجربه. گوارا و زلال باد!

# توحید

# توکل

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
چرا چیزی را که باید بپرسی نمی‌پرسی؟
*
من صبرم زیاد است. این‌طرف‌ها همه این را می‌دانند.

# برادر

  • :: بداهه
...
بعضی حرف‌ها را فقط روی فرش امام زاده حمزه (ع) می‌توان نجوا کرد (تعریف خوشبختی)
...
برخی سؤال‌ها را فقط در حیاط مسجد جمکران می‌توان پرسید (چشم انداز آینده)
...
و بعضی توصیه‌ها را هم فقط در دکان جگرکی می‌توان گفت. (اهمیت دانایی)
*
حالا کاملاً مطمئنم که هیچ حرف مهمی را نمی‌توان پشت تلفن گفت.

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

بچه‌های کلاس تاریخ معاصر در جلسه‌ی اول چنین پاسخ دادند:

۱- لذت (تاریخ پر از قصه‌ها و حکایت‌های جالب است که خواندن آن‌ها سرگرم‌کننده است.)
۲- نمره (واحد رسمی سال سوم دبیرستان است که اجباراً باید بخوانیم و بگذرانیم و نمره بگیریم.)
۳- تجربه (خواندن تاریخ زمینه استفاده از تجربه‌ی گذشتگان را ایجاد می‌کند- مطالعه وقایع)
۴- آینده (بررسی فراز و فرودهای تاریخی در گذشته می‌تواند راهنمای حرکت آینده باشد- تاریخ تحلیلی)

# تاریخ

# مدرسه

# کلاس

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

حالا بیش از صد و ده روز زندگی کرده‌اید و امشب برای اولین بار من شما را به حمام بردم.
تجربه‌ی قابل وصفی نیست. هر چند که می‌توان از نگاه آموزشی مراحل آن را شرح داد:
توی حمام، روی زمین می‌نشینی. دوش دستی را تنظیم می‌کنی تا آب کاملاً ولرم باشد. لباس‌های کودک را در می‌آوری و روی پاهایت می‌گذاری. شستشو را از پایین به بالا انجام می‌دهی. اول روی پاها و بدن کودک آب می‌ریزی و بعد با دست کف صابون را روی بدن می‌مالی. (می‌شود از لیف نرم مخصوص کودک استفاده کرد) بعد کودک را به پشت می گردانی و همان مراحل را تکرار می کنی. دقت می‌کنی که تا آخرین مرحله سر کودک خیس نشود. هنگام شستشوی سر هم از پشت آب می‌ریزی و دقت می کنی که جریان مستقیم آب به هیچ وجه به طرف صورت گرفته نشود. ترجیحاً دو بار با شامپوی مخصوص موها و سر کودک را می‌شویی و آب می‌کشی. در نهایت کودک را در حوله‌ی حمام می‌پیچی و بیرون می‌دهی تا باقی مراحل در خشکی انجام شود!

چند نکته:
- برای کم کردن احتمال لیز خوردن کودک، می‌توانید پارچه ای روی پای خود بیاندازید و مراحل بالا را انجام دهید.
- در تمام مدتِ شستشو دمای آب باید تنظیم باشد تا کودک احساس سرما نکند.
- معمولا بعد از حمام نوزاد احساس گرسنگی می کند. یک شیشه شیر آماده داشته باشید.
- بچه ها با هم فرق می‌کنند. یکی از آب‌بازی خوشش میاید و دیگری ناراحت می‌شود. می‌توانید از موقعیت مناسب صوتی حمام استفاده کنید و با آواز خواندن توجه کودک را به خودتان جلب کنید.

# سبک زندگی

# تربیت

  • :: پدر مقدس

بعد از دو سال و نیم، آخرین برنامه‌ی سایه روشن را ضبط و پخش کردیم. البته این برنامه همچنان در جدول پخش قرار دارد و ممکن است تا مدت‌ها تکرار شود. در مجموع تجربه‌ی خوب و لازمی بود.
پیشنهاد می‌کنم آخرین قسمت این برنامه را که همین امروز پخش شد بشنوید. جمع‌بندی چند جلسه بحث درباره‌ی آثار رسانه بر خانواده؛ و از همه مهم‌تر راه‌کارهای کم کردن این آسیب‌ها.
به نظرم یک‌بار شنیدن این نکته‌ها برای هر پدر و مادری واجب است.

تأثیر رسانه بر روابط همسران

# اداره

# رسانه

  • ۰ نظر
  • شنبه ۳۰ شهریور ۱۳۹۲
  • :: بشنو

...
به یک نفر که شبیه تو دلربا باشد
هنوز مثل گذشته «نگار» می‌گویند

اگر چه در پی آهو دویده‌ام چون شیر
به من اهالی جنگل «شکار» می‌گویند
...

شعر از کاظم بهمنی

# تو

# شیرآهو

  • ۱ نظر
  • جمعه ۲۹ شهریور ۱۳۹۲
  • :: بیت

در بازیهاى جهانى تهران ۱۹۹۸ آقاى طبسى آمد پیش ما و گفت هرکس مدال طلا بگیرد، خادم حرم امام رضا (ع) می شود. در فینال، یک هیچ از حریف ترک عقب بودم. ۲۰ ثانیه مانده بود به پایان مسابقه، نگاهى به آسمان کردم و گفتم بى خیال طلا، خادمى امام رضا (ع) دارد از دستم مى رود. ناگهان داور، یک اخطار به حریف و یک امتیاز به من داد و قهرمان شدم.

به نقل از علیرضا دبیر

# مشهدالرضا

# ورزش

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۲
  • :: روایت امروز
لطفا شب‌ها که به خوابم می‌آیی کم‌تر گریه کن.
روزم را خراب می کنی.
ممنون

# تو

# رؤیا

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۲
  • :: پریشان

بعد از ظهر پنجشنبه، خیابان ولیعصر، بالاتر از پارک ساعی
جای پارک در سایه، خیابان خلوت، دفتر آرام و زیبا
همین‌ها کافی است تا این دیدار را به فال نیک بگیری.
معماری دلنشین، جوان‌های فعال و مذهبی، چای خوش طعم، تولیدات قوی و ممتاز، کار تیمی و حرفه‌ای، افق روشن و رفیقی که از او چیزهای بسیاری آموخته‌ای.
فی الجمله به قول سعدی «زبان از مکالمه او در کشیدن قوّت نداشتم و روی از محاوره او گردانیدن مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق»
هر چند که جلسه در ابتدا فقط برای تجدید دیدار و خوش و بشی دوستانه بود، اما خوشبختانه من برای ادامه‌ی آن «دستور جلسه» داشتم و الحمدالله بعد از چند سال بلاتکلیفی تصمیم‌های خوبی برای ادامه‌ی یک همکاری اخوینی گرفتیم.
حس خوب برداشته شدن یک بار سنگین از دوش، حس خوب تماشای رشد یک رفیق، حس خوب پینگ‌پونگ بازی کردن با دو راکت، حس خوب خوردن کیک در جشن تولد، حس خوب تنفس و حس خوب چشیدن ثمره‌ی صبر کردن.
درود خدا بر او که فرمود: «خداوند ادامه‌ی دوستی دیرینه را دوست دارد. پس آن را ادامه دهید.» و فرمود: «صبر کلید گشایش‌هاست.»

# دوست

# رسانه

# مجیدم

# پنجشنبه‌ها

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۲
  • :: بداهه

جلال در مدرسه شاپور تجریش که درس می‌داد، در یکی دو تا از کلاس‌هایش گویا چند نفر سمپات حزب توده بودند و بحث می‌شود و حرف به بحث‌های سیاسی و حزبی می‌کشد و آنها یک چیزی می‌گویند و جلال هم جواب می‌دهد و خلاصه دست به یقه می‌شوند و کار به کتک‌کاری می‌کشد و بالاخره از کلاس می‌روند توی حیاط و شروع می‌کنند همدیگر را زدن.
ناظم و دفتردار می‌ریزند که اینها را از هم سوا کنند و به شاگردها تشر می‌زنند که پدرتان را درمی‌آوریم و بیرونتان می‌کنیم. یعنی چه که توی روی معلمتان ایستاده‌اید؟
جلال بلافاصله توی روی آنها می‌ایستد که به شما چه ربطی دارد؟ شاگردان خودم هستند می‌خواهم با آنها دعوا کنم. شما چه کاره‌اید که دخالت می‌کنید؟ یکی زده‌ام، یکی خورده‌‌ام.
بعد هم شاگردانش را بغل می‌کند، می‌بوسد و می‌گوید: «تمام شد! بفرمایید سر کلاس».

به نقل از حسین دانایی، خواهرزاده جلال

# معلم

# تربیت

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
  • :: روایت امروز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون