هنوز کمی بچگی برایم مانده است.
# حبیب
# واحد قم + حومه
- ۴ نظر
- يكشنبه ۱۵ اسفند ۱۳۸۹
روفتن، دوختن، پخت و پز، تابستان آبغوره گرفتن، زمستان رب انار، ...
تمام شده بود.
از وقتی دیدمش تمام شده بود. روی ویلچر افتاده، یا درازکش روی تخت، ته مانده های یک زن استخوان دار و مدبّر.
سه تا پسر و دو تا دختر، دامادها و عروس ها مثل دسته ی گل. نوه ها و نتیجه های مهربان و خونگرم. یک خانواده ی واقعی. هیأتی، مسلمان، ریشه دار؛ بی تعلق به بالا و پایین.
یک مادر واقعی بیش از این چه می تواند باشد؟ چه می تواند بکند؟ نخ تسبیح دل های فامیل.
هر چقدر که از کار افتاده تر می شد و درد و رنجش، انواع قرص و سرم و آمپول، بیش تر می شد، باز هوش و حواسش سر جا بود. آن قدر که روی تخت آی سی یو به خاطرش مانده بود که جعبه سوهانی که بار آخر برایش برده بودم هنوز دست نخورده توی خانه مانده است و یادآوری می کرد به دخترها که کدام شیشه ی مربا از پارسال مانده که زودتر بخورند و حواسش بود که کدام نوه ی کدام پسرش لواشک را بیش تر از شکلات دوست دارد. از روی تخت بیماری هنوز مدیریت می کرد و مراقب همه چیز بود.
*
امروز در بهشت زهرا دردهای بتول، دختر محمدحسین، تمام شد. خدا رحمتش کند.
خدا به «باباجون» صبر بدهد.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَقَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا :
لَوْلَا نُزِّلَ عَلَیْهِ الْقُرْآنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً ؟
کَذَلِکَ لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَکَ
وَ رَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلًا
صدق الله العلی العظیم
فرقان : 32
اسرائیلیه در حالی که با مشت و لگد به جون فلسطینیه افتاده بوده، مدام فریاد می زده: «کمک! کمک! به دادم برسید!»
مردم جمع میشن دورشون به یارو اسرائیلیه میگن: «تو که داری این بدبختو تا میخوره میزنیش، کمک برا چی میخوای؟!»
اسرائیلیه در حالی که سعی میکرده بغضشو قورت بده میگه: «آخه این فلسطینیه گفته اگه بلند شم میکُشمت!»
دکان دل و جگرفروشی
شعبان استخوانی و دار و دسته اش مشغول خوردن دل و جگر هستند. رضا تفنگچی
نیز حضور دارد.
شعبان: پُرش کن، بریز، انگار زعفرون میکِشه، یه پیاله جیگرک این حرفا رو
نداره که. پسر پاتو جمع کن بینیم.
جاهل: اوسا بفرما، بفرما اوسا دل و جیگره. خیلی خاصیت داره، خونِ خالصه. دل
و جرأت آدمیزاد رو زیاد میکنه، اوسا.
شعبان: تو بخور که لاجونی، بُزدل! اگه جیگر برا درمون بود که گوسفندا شیکم
گرگه رو سفره کرده بودن، آق پسر.
رضا تفنگچی با دیدن ابوالفتح با او به بیرون از دکان می رود و با او صحبت
می کند.
«هیچ وقت از کارِ خودت خوشت نیاد»
این توصیه ی راهبردی عزیز که بارها خدمت برادران گرامی عرض کرده ام حاوی اعلام خطری جدی است به آنانی که از کار خودشان خوششان می آید! یعنی وقتی به یک موفقیت نسبی می رسند خوشحال می شوند و این خوشحالی را تبدیل به نوستالژی می کنند و تا آخر عمر از این که یک بار موفق شده اند لذت می برند و «تلاش کردن» را به بهانه ی «سابقه ی موفقیت آمیز داشتن» رها می کنند.
غافل از آن که برخی خوشی های حاصل از موفقیت های ظاهری، زنگ هشداری برای ناکامی های آتی است.
آدم باهوش اندازه ی کار خودش را می داند و چون احتمال هر شکستی را در آینده می دهد، دل به موفقیت امروزش نمی بندد و دائماً تلاش می کند و تلاش می کند تا بهتر شود.
آدم باهوش، از خود ناراضی است.
بچه تر که بودم خیال می کردم کسی که روی دیوار خانه اش تصویر سیدمرتضی آوینی نقاشی کرده باشند، خیلی خوشبخت است.
آن موقع که تازه برچسب های کوچک رنگی شهدا مُد شده بود، نقاشی دیواری به آن بزرگی خیلی چیزِ مهمی حساب می شد.
*
اما گذشتِ زمان به من ثابت کرد که اگر عکس سیدمرتضی آوینی را روی پیراهنت چاپ کنی، روی جلد سررسیدت، حتی اگر چاپخانه ی تصویر سیدمرتضی آوینی داشته باشی و خانه تان توی خیابان سیدمرتضی آوینی باشد و کتاب های سیدمرتضی آوینی را توی کتابخانه ات به ترتیب قد چیده باشی، حتی اگر سری کامل وی اچ اس های روایت فتح را، سی دی و دی وی دی با کیفیت اچ دی همه ی فیلم هایش را توی آرشیوت داشته باشی، روی هاردت صدها تصویر جور واجور و دست خط های اصل و با کیفیتش را اسکن کرده باشی، حتی اگر صاحب سایت اینترنتی سیدمرتضی آوینی باشی و دامنه ی «سیدمرتضی آوینی دات هر چیزی» مال تو باشد، با همه ی این ها ذره ای خوشبخت نیستی.
خوشبختی آن است که سخنش را بشنوی و ذره ای عمل کنی.
وقف در لغت به معنای ایستادن، بازایستادن و یا خودداری از اظهارنظر قطعی در یک مسأله است.
واقفه در اصطلاح عام، ناظر به کسانی است که بر امامی خاص توقف کردند و مرگ او و جانشینی فرد دیگری پس از وی را نپذیرفتند. اما در اصطلاح خاص مقصود از واقفه انحصاراً کسانی هستند که بر امام کاظم توقف کردند و امامان پس از آن حضرت را نپذیرفتند که به آنان موسویه یا ممطوریه نیز می گویند.
... بنابر روایت منابع چنین به نظر می رسد که پاره ای منافع مالی در شکل گیری این نوع از توقف و انکار رحلت امام از سوی کسانی که خود از وکیلان یا افراد مورد اعتماد بوده اند دخالت داشته است.
برای نمونه در روایت طوسی از این سخن به میان می آید که آغاز شکل گیری واقفه آن بود که نزد خاندان بنی اشعث سیصد هزار دینار زکات و دیگر حقوق شرعی فراهم آمده بود و آن را نزد دو تن از وکلای امام کاظم در کوفه بردند. در آن هنگام امام در زندان هارون به سر می برد. از این رو این دو وکیل با اموال یادشده خانه هایی خریدند و قراردادهایی بستند و محصولات کشاورزی نیز خریداری کردند. اما چون امام در زندان درگذشت و خبر به این دو تن رسید، مرگ آن حضرت را انکار کردند و این شایعه را در میان شیعه گستراندند که امام نمی میرد؛ چرا که قائم است! گروهی از شیعه نیز به سخنان آنان اعتماد و استناد کردند و دعوی آنان در میان مردم گسترد. تا آن که سرانجام به هنگام مرگ وصیت کردند اموال یادشده به وارثان امام کاظم سپرده شود و بدین سان برای شیعیان روشن شد که آن دو تن فقط از سر آزمندی نسبت به اموالی که در اختیار داشتند چنان دعوی ای را مطرح کرده بودند.
...
از آفتهای تاریخی شیعیان خیل عظیم شیعیان واقفیه در طول چهارده قرن گذشته بودهاست. عدهای امامت چهار امام را پذیرفتند و پنجمی را موعود دانستند. عدهای پنج امام را پذیرفتند و دیگری را مهدی دانستند و عدهای شش امام را پذیرفتند و فرزند دیگرش را غایب نامیدند.
این آفت تا امروز هم دامنگیرِ شیعه است و درحالی که شیعیان لبنان و عراق گوش به فرمانِ نایبِ زنده و برحق حضرت ولیعصر (ارواحنا لتراب مقدمه فدا) و ولیامر مسلمین در ایران دارند، عدهای در همین نزدیکی از عهدِ خونینِ شهدا با پیرِ جماران دم میزنند و حتی نامی هم از شاگرد جانباز و پرچمدار استوار روح الله در این بیست سال نمی برند. عهد امروزِ ما با کیست؟ نایب مرده یا نایب زنده؟
ماجرای تلخی است ماجرای غربت این سیدِ خراسانی در میان شیفتگان آن روحِ خدایی. عجبا وا عجبا...
گفتم که هفتهی شهدا، هفتهی نجیبی است.
...