صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

یکصد و هفتاد و چند صفحه دست نوشته ی سفر حج، که به سختی و مشقت و خون دل نوشته ام، یک ماه است کنار دستم خاک می خورد و جرأت نمی کنم لای آن را باز کنم.
می ترسم همین که دفترچه را ورق بزنم، خاطرات و مخاطرات و دل نوشته هایم بخیزد روی میز و صفحه ی کلید و صندلی و موکت و همه ی اتاق پر بشود از هوای مکه و مدینه و هوایی بشوم و توی تنهایی غرق بشوم و دیگر کسی نتواند پیدایم بکند.
تازه دارم به زندگی عادت می کنم...

پ.ن:
وای از آن اختیاری که تو را از حسین علیه السلام جدا کند.

# نوشتن

# حج

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲۸ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه

سلام
با شما بودم. حالا این قدر نزدیک هستیم که بدون خجالت پیام خصوصی بگذاری و بی ملاحظه از حال دلت بگویی که این یکی دو روزه بهتر شده است. (می دانم که می دانی کشتی حسین علیه السلام سریع ترین است.)

«هر شب، نه هر لحظه، هوس نوشتن فکرم را پریشان می کند. بین دو راهی نوشتن یا ننوشتن، شاید مرگ گزینه ی بهتری باشد.»
چرا زندگی را از خودت دریغ می کنی؟ بارها گفته ام: برای خودت بنویس؛ کوتاه، خصوصی، بی حاشیه. کمک بزرگی است به دلت؛ سبکش می کند.

«زنده ام به جوهری که دوستان بر کاغذ جاری می کنند، زنده ام به آینده»
پرنده به شوق آسمان زنده است، نه دلربایی میله های قفس. دوستان کاغذهای خودشان را جوهری می کنند. امید بیهوده به مشق دیگران نبند. انشای خودت را بنویس. ولو که پر غلط باشد.

آینده از آنِ جوانان است. زنده بمان!

# مدرسه

# برادر

  • :: پریشان
  • :: نغز
بسم الله الرحمن الرحیم

و نَبِّئهُم عن ضَیفِ ابراهیم
اذ دخلوا علیه
فقالوا سلاماً
قال اِنّا مِنکم وَجِلون
قالوا لاتَوجَل
اِنّا نُبَشِّرُکَ بغلامٍ علیمٍ

صدق الله العلی العظیم

حجر، ۵۱ - ۵۳


پ.ن:

* انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...
** تاسوعای حسینی

*** همه چیز خوب است؟ نشد که بپرسم.

# برادر

# سین

# قم

# مدرسه

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۴ آذر ۱۳۸۹
  • :: نغز
  • :: ذکر

انسان با نوشتن زنده است.
امشب اما خواندن نوشته های قدیمی ات زنده ام کرد.

برای اولین بار بعد از دو ماه «هوس» کردم.
هوس کردم نوشته های تازه ات را بخوانم. هوس کردم بدانم این روزها به چه زنده ای.
هوس کردن را در سفر حج فراموش کرده بودم. امشب تو به یادم انداختی. شیرین است.

برادرم؛
شب تاسوعا، گریه که می کنی، دلت را که می شویی، روی ماه خداوند را که می بوسی، یاد ما هم باش.


پ.ن:

مردد بودم که این را منتشر کنم یا نه. لای کتاب را باز کردم: انا مکنا له فی الارض و ءاتینه من کل شیء سببا*فاتبع سببا* ...

# برادر

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
«تنهایی» وقتی عمیق می شود، بسیط هم می شود.
وقتی به شنیدن سکوت ممتد در مغزت عادت کردی، صدای سکوت به این راحتی ها از خاطرت پاک نمی شود.
در حضور دیگران، در مهمانی، در جلسه ی کاری، در کلاس درس، ...
دو هفته است به این عارضه مبتلا هستم.

پ.ن:
نوشتن این چهار خط، چهار ساعت تمام طول کشید؛ لذا بداهه محسوب نمی شود و یقیناً پریشان است.

# حج

  • ۴ نظر
  • يكشنبه ۲۱ آذر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز

آخرین ساعت های هزار و چهارصد و سی و یکمین سال هجرت آخرین پیامبر از نگاه ماه سپری می شود و نگاهی گذرا بر سال قمری گذشته دارم:
امسال تولد حضرت زهرا (س) نجف بودم و عیدغدیر، مدینه. تبریک آن به مولا و تبریک این به بانو. به این ها اضافه کن آخر ماه صفر در مشهد را و نیمه ی شعبان قم را و روز عرفه ی صحرای عرفات را.
حالا اگر من مُردم، می خواهی روی سنگ قبرم بنویسی «جوانِ ناکام» ؟

# زندگی

  • ۹ نظر
  • دوشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه

:

...
می مانی یا می روی؟
...

:

# آزمون

  • :: پریشان

دوازده ساعت بعد از آن که پایم به زمین سفت فرودگاه مهرآباد تهران رسید و دقایقی بعد از روشن کردن تلفن همراهم، برادری که از سفرِ چهل روزه ی من بی اطلاع بود تماس گرفت و خیلی سریع رفت سر اصل مطلب و راجع به پیاده روی از شهر نجف تا شهر کربلا در ایام اربعین حسینی (حدود چهل روز دیگر) صحبت کرد و این که دنبال یک نفر آدمی می گردند که بتواند حدود هشتاد کیلومتر پیاده بیاید و سفرنامه بنویسد از مشاهداتش در این مسیر و ...
ظاهراً از من مشورت می خواست؛ اما تلویحاً دعوت کرد که همراهشان تشریف ببرم.



پ.ن:
توضیح بیشتری باید بدهم که کلاً چه حالی دارم؟

# آزمون

# حج

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ آذر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
بسم الله الرحمن الرحیم
خر عیسی گرش به مکه بَرَند
چون بیاید هنوز خر باشد

زنده ام ان شاء الله

# حج

  • :: بداهه
«نفس های انسان گام هایی است که به سوی مرگ برمی دارد.» حضرت علی (ع) سخنانی از این دست که مالامال از مرگ آگاهی باشد بسیار دارند...
مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ در آمیخته نیست. حیاتی بی مرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم معنا می گیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ در آمیخته است؛ روشنایی هایش با تاریکی، شادی هایش با رنج، خنده هایش با گریه، پیروزی هایش با شکست، زیبایی هایش با زشتی، جوانی اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم.
حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده اند: «خلقتم للبقا لا للفناء واسمعو دعوه الموت آذانکم قبل ان یدعی بکم»؛ دعوت مرگ را به گوش گیرید، پیش از آنکه مرگ شما را فرا خواند...
به سخن علی علیه السلام گوش بسپاریم:
«دلهاتان را از دنیا بیرون کنید، پیش از آنکه بدن های شما را از آن بیرون ببرند.»
سیدمرتضی آوینی

سر رسید دیجیتال من به این زودی ها به روز نمی شود. البته بخش نکته ها فعال است؛ اما بعد از سفر به آن سر می زنم.
عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی...
خداحافظ

# حج

# آوینی

  • ۶ نظر
  • سه شنبه ۴ آبان ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: روایت امروز

ایستاده ام کنار آقای لاغر -که دارد ناهار می خورد!- که آقای چاق زنگ می زند.
حال و احوال و ماچ و موچ و معلوم می شود که این جا را خوانده و زنگ زده خداحافظی کند و التماس دعا بگوید. به یادش می آورم که نمی توانم به یادش نباشم. چون بار اول که عمره می رفتم یک شب تا صبح ریز به ریز اتفاقات و حوادث سفر را برایم پیشگویی کرده و یک عالمه توصیه و بکن و نکن بارم زده بود. خنده اش می گیرد از این حاضر جوابی من!
زندگی ده سال گذشته ی من یک جورهایی با آقای چاق و آقای لاغر گره خورده است. سه قلوهای از هم سوای بی ربطی که بچه ها به طعنه: «آکی» و «پاکی» و «کوکی» صدایمان می کردند. حتماً این از شوخ طبعی های خدای تبارک و تعالی است که در تقاطع دانشگاه یزد، چنین ترکیب خارق العاده ای در تیم هفتاد و نه ای ها جور کرده بود.
*
آقای چاق قبل از خداحافظی آرزو می کند که کاسه ام را بشکانند. به راهِ منزل لیلی طعنه می زند. این هم دعای خیری است لابد!

# آدم‌ها

# حج

# حمید

# دوست

  • :: یزد
فکرش رو بکن
:
سی و چند روز بدون تلفن، موبایل، پیامک
سی و چند روز بدون تی وی، سی دی، دی وی دی
بدون رایانه، اینترنت، جیمیل، گودر، وبلاگ
::
سی و چند روز بدون رانندگی، پمپ بنزین، کمربند ایمنی
سی و چند روز دوری از محل کار، ورد و اکسل، جوملا و فوتوشاپ، آدیوشن و تکست و ادیت
دور از صف نونوایی و دخل بقالی و بازار تره بار
:::
سی و چند روز تنهایی، غریبی، بی کسی، دوری از دوست و آشنا، فامیل و خانواده
بدون مدرسه و بچه ها، مدیر و معلم، تخته و فهرست نمرات
::::
فرض کن که این سی و چند روز مکه و مدینه هم نباشی، بروی وسط بیابان خدا، یا حبس انفرادی آلکاتراز
همین رهبانیت به تنهایی مغتنم است.

# حج

  • :: بداهه
  • :: نغز
ها؟
مثلاً باید صحنه ی خداحافظی چطور باشد؟ هان؟
...
این خداحافظی، حکم دیدار آخر را دارد. حاجی دارد می رود سفر قیامت. قرار نیست برگردد که. باید محبت این دنیا را بریزد بیرون تا راحت جان بکند. ذره ای از محبت این دنیا، محبت اشیای این دنیا، محبت آدم های این دنیا توی دلش باشد، جان کندنش، جهنم است. برزخش می شود دوزخ.
نباید که حالا دم آخری چشم بدوزد به سیاهیِ چشمانت و سیب محبت دلش را برایت قاچ کند. نباید که این آخرین لحظه خودش بهانه ی پابندیش شود. نباید خداحافظی طول بکشد مبادا که دلش بلغزد.
...
تو هم بریز بیرون این محبت دنیایی را. چه فایده دارد حالا که قرار است تمام شود؟

حلال کن رفیق... حلال کن برادر...

# حج

# محمدم

  • ۴ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ مهر ۱۳۸۹
  • :: پریشان
  • :: نغز
همیشه همین طور است. همه ی برنامه ها به هم می ریزد:
تماس می گیرد از کاروان که سفر شما یک هفته جلوتر افتاده...
*
مردن هم همین طوری است لابد. هر چقدر هم که آماده باشی بالاخره غافلگیر می شوی.
مرگ آگاهی امر خیلی مشکلی است.
*
همه ی برنامه ها به هم ریخته: کارهای روزهای آخر، خداحافظی ها، توشه برداشتن ها، آمادگی روحی...
فقط کفن ها آماده است؛ دو تا حوله ی ندوخته ی  احرام.
فاتحه

# حج

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۸ مهر ۱۳۸۹
  • :: بداهه
  • :: نغز

مسلمانان پس از فتح مکه و برانداختن بت‌های قریش از سعی میان صفا و مروه اکراه داشتند؛ زیرا قبل از اسلام بر این دو کوه دو بت سنگی قرار داشت که حاجیان و زائران دوره جاهلیت سعی بین صفا و مروه را برای نزدیک شدن به آن‌ها و دست‌کشیدن و بوسیدن آن‌ها انجام می‌دادند. ولی پیامبر اسلام سعی بین صفا و مروه را مجاز کرد و بنا بر نص قرآن از شعائر الله دانسته می‌شود.


ببین تحریف آیین ابراهیم علیه السلام چقدر هوشمندانه و نرم بوده که
سعی بین صفا و مروه در ظاهر، می‌شده بت‌پرستی در باطن!

# تاریخ

# سبک زندگی

# حج

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۲۷ مهر ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز

مستحب است هنگام ورود به مسجدالحرام از درب «بنی شیبه» وارد شود.
در روایت است که پس از شکستن بت های موجود در کعبه و اطراف آن، بت بزرگ «هبل» را در آن مکان دفن کرده اند. پس مستحب است از آن در وارد شود تا آن بت را که مظهر بت پرستی و شرک می باشد زیر پای خود بگذارد. گرچه بر اثر توسعه مسجد، آن درب هم اکنون وجود ندارد؛ ولی گفته اند که مقابل «باب السلام» کنونی بوده است.

# تاریخ

# حج

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۶ مهر ۱۳۸۹
  • :: روایت امروز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون