الحمدلله صد و پنجاه کیلومتر فرصت داشتم تا فعل «پارو نزدن» را برای یک «مجرد مذکر حاضر» صرف کنم.
پ.ن:
دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب، پافشاری شگفت دردهاست...
# دوست
# راغب
# پاروئیه
- ۱ نظر
- چهارشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۴
الحمدلله صد و پنجاه کیلومتر فرصت داشتم تا فعل «پارو نزدن» را برای یک «مجرد مذکر حاضر» صرف کنم.
پ.ن:
دردهای پوستی کجا؟ درد دوستی کجا؟ این سماجت عجیب، پافشاری شگفت دردهاست...
باور بفرمایید رادیومعارفیها هم از این جیگولبازیها و حرکتهای رسانهای عوامپسند بلدند. این اتفاق خوب را دریابید:
علم مدرن منجر به افسونزدایی از عالم شدهاست. افسونزدایی به این معنی که دیگر نیروهای ماوراءالطبیعی در درک ما از دنیای پیرامونمان و پیشبینی رفتار آن نقش ندارد...
کسانی که از ماهیت افسونزداییشدهای که علوم طبیعی برای دنیا تدارک دیده، ناامید شدهاند و از طرفی نمیخواهند به دین سنتی برگردند، مجبورند در پی دنیاهای بازافسونشده در جاهای دیگر باشند...
ما در دراز مدت نمیتوانیم بدون اسطوره زندگی کنیم و وقتی گرایش و کوچ مستمر مردم را به قلمروهایی میبینیم که جادویی دوباره در آنها کشف شدهاست، متوجه میشویم که چهقدر گرسنهی اسطوره شدهایم و چهقدر آن را کم داشتهایم.ص ۱۱۱
پ.ن:
- هری پاتر، وارکرافت، کلش او کلن و از این دست بسیار.
- در بیست و دومین سالروز شهادت سیدمرتضی آوینی مرور این کتاب استثنایی از دریفوس را پیشنهاد میکنم.
تو: آیا نتایج این نظرسنجی با توجه به اندازه نمونه میتواند واقعی باشد؟
من: بنده کلهم اجمعین سه واحد آمار پاس کردم در دانشگاه که اگر کنترل کیفیت آماری هم بهش اضافه کنیم میشه شش واحد. اون وقت چطور میتونم درباره واقعی بودن نتایج نظرسنجی که «مرکز آمار ایران» زیرمجموعه «سازمان مدیریت و برنامه ریزی» «ریاست جمهوری» منتشر کرده اظهار نظر کنم؟!! اما نتایج این نظرسنجی با نظرسنجی قبلی که سازمان ما انجام داده بود همخوانی داره. ذهنیت خودم هم به این نتایج نزدیکه. چرا باید واقعی نباشه؟
تو: خب خیلی خوبه که. من فکر میکردم اوضاع خیلی بدتر باشه. آخه اینا با مشاهدات من همخوانی نداره. ممنون
من: احتمالاً مکان قرارگیریت مشکل داره. در حال حاضر جامعه ایرانی به دو دستهی کاملاً مشخص «گونههای در حال انقراض» و «دودمانهای طول و دراز» تقسیم میشه. شما سعی کن کم کم از گروه اول به سمت گروه دوم نزدیک بشی.
تو: با دعای شما انشاالله
باید به خاطر داشته باشیم فقط سه گزینه در برخورد با برنامه هسته ای ایران داریم:
- اینکه تأسیسات هستهای ایران را بمباران کنیم که فقط برنامه هستهای ایران را چند سال عقب میاندازد و در عین حال جنگ دیگری را در خاورمیانه رقم میزند؛
- راه دیگر ترک مذاکرات و اعمال تحریمهای بیشتر علیه ایران به امید نتیجه بهتر است، این روش همیشه سبب شده است ایران در برنامه هسته ای خود بیشتر پیشرفت کند؛
- راه سوم نیز توافقی محکم و قابل راستی آزمایی همانند توافقی است که در دست داریم، توافقی که بتواند به شکلی مسالمتآمیز جلوی دستیابی ایران را به سلاح اتمی بگیرد.
پ.ن:
دشمن چون از همه حیلتی فرو ماند سلسله دوستی بجنباند؛ پس آنگه به دوستی کارها کند که هیچ دشمنی نتواند.
اعتلای فرهنگ،
سلامت محیط اخلاقی،
سلامت محیط خانوادگی،
تکثیر نسلوتربیت نسل جوان آمادهی برای اعتلای کشور،
رونق دادن به اقتصاد و تولید،
همگانی کردن اخلاق اسلامی،
گسترش علم و فنّاوری،
استقرار عدالت قضائی و عدالت اقتصادی،
مجاهدت برای اقتدار ملّت ایرانو ورای آن و فراتر از آن، اقتدار امّت اسلامی
و تلاش و مجاهدت برای وحدت اسلامی
مهمترین معروفها اینها است و همه موظّفند در راه این معروفها تلاش کنند؛ امر کنند.
در یک ارزیابی شتابزده، سال ۹۳ که آن را سال یک قدم به جلو نامیده بودم در دو حوزهی فرهنگ و اقتصاد الحمدلله دستاوردهای مناسبی داشت. یک نیمهی پر تلاطم اجرایی و یک نیمهی پر هیجان فرهنگی که هر دو از نظر اقتصادی گامی به جلو بود.
سال ۹۴ بعد از سه سال تلاطم اجرایی و اقتصادی، انشاءالله چشم اندازی آرامتر و با ثباتتر دارد. حالا شاید وقت آن رسیده باشد که انبوه پروژههای کلنگخورده و نیمه تمام و راکد را به سرانجام برسانم. لذا «دوام» وضع جاری فرهنگی و اقتصادی از یک سو و برنامهریزی برای «ختام» طرحهای معوق به نظرم باید هدف اصلی امسالم باشد. در حضور شما با خودم عهد میکنم که امسال هیچ کار جدیدی را شروع نکنم تا وقتی که اینها مختومه شده باشد.
پ.ن:
+ فهرست طرحهای بی سر و سامان یک دههی گذشته از این قبیل است: مقاله پژوهشی «سفرهای شیعیان به بیتالمقدس»، مستند «روایت بشاگرد»، سفرنامه «در ره منزل لیلی»، روایت «تصمیم بهتر»، روایت و پژوهش «عزیز مریم»، منشور «کلیدهای تربیت رسانهای»، طرح جامع «آموزش سواد رسانهای»، تکمیل طرح درس چند رسانهای تاریخ معاصر، تکمیل مستندسازی پژوهشهای فرهنگی، ... چیز دیگری هم هست؟
+ سال فردی رفت و سال زوجی آمد. انشاءالله دوستان منتظرالازدواجم در سال ۹۴ به سرعت زوج شوند.
+ دعا بفرمایید لطفاً.
تنها «ما ییییی» باقی مانده را انداختیم توی یک ظرف پلاستیکی در دار و با زحمت آوردیم تهران که تعطیلات را بلکه زنده بماند.
توی خانهی عزیز هم که به طریق اولی هفت سین و تنگ ماهی پیدا نمیشود. یک گلدان بزرگ گل خشک بالای کمد بود که عزیز آورد و گلهایش را -که چند سالی مانده بود- دور ریختیم و تمیز شستیم و تا نیمه آب کردیم. فروشنده گفته بود که آب را بگذارید که کلرش برود. گلدان نیمه پر را رها کرده بودیم که آبش آمادهی شنای «ما ییییی» شود که صدای گنگی برخاست: صدایی شبیه ترک خوردن و شکستن و فرو ریختن. گلدان نحیف گل خشک، طاقت وزن آب را نیاورده بود -شاید هم ترکی از قبل داشته- قبل از آنکه کار از کار بگذرد با هر زحمتی بود گلدان ترک خورده را از اتاق به حمام بردیم و فرشها و میز را نجات دادیم.
«ما یییی» هم در همان ظرف پلاستیکی تا صبح بیشتر دوام نیاورد.
صیاد بی روزی، در دجله نگیرد و ماهی بی اجل، بر خشک نمیرد.
عزیز میگفت که ماهی آمده بود که گلها و گلدان مرا ببرد.
...
ولی پیر دروگر گفت با لبخندی افسرده:
«فضا را تیره میدارد؛ ولی هرگز نمیبارد»
...
پ.ن:
عجب روز جالبی بود!
برای اولین بار در بیست ساله گذشته یک «حیوان زنده» خریدم. البته یکی که نه، پنج تا!
فروشنده سه تا ماهی قرمز را میداد دو هزار تومان؛ اگر میخریدی دو تا ماهی سیاه هم جایزه میداد. از این ماهیهای خیلی کوچولو که آدم میماند که دل و رودهشان چطوری توی بدنشان جا شده است.
از در که آمدم تو، بچهها ماهیها را که توی کیسه پلاستیکی دیدند، جیغ و هوارشان بلند شد: «ما یییی ... ما ییی...»
توی خانه هفت سین که نداریم. تنگ ماهی هم طبیعتاً پیدا نمیشود. یک گلدان شیشهای پیدا کردیم و ماهیها را ریختیم تویش. بچهها نشستند دورش و ادا و اطوار در آوردند: با انگشت وول زدن ماهیها را به هم نشان میدهند و هیجان زده کلماتی نامفهوم میگویند: «او... تو... دو... هی... اووو...»
مادر برای ماهیها خرده نان میریزد. جیغ میکشند که ما هم بریزیم. هر کدام به اندازهی نوک سوزن نان خشک میاندازند داخل گلدان و میخندند.
*
یک هفته نشده که چهار تایشان غرق شدند.
عمر ماهی گلی از عمر گل هم کمتر است. حالا فقط یکی مانده که هر روز دو تا بچه به اندازهی نوک سوزن به او نان خشک میدهند.
با دو هزار تومان این همه شادی و هیجان خریدیم برای یک هفتهی دوقلوها.
الحمدلله.
در روزهای آخر اسفند،
کوچ بنفشههای مهاجر،
زیباست...
پ.ن:
این را آقای مهندس هنگام تحویل اولیهی پروژهاش (بعد از چهل روز تأخیر!) برایم فرستاد. مهندس هم مهندسهای قدیم.