صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

به عنوان یک مجرد پاره‌وقت در تمام عمرم جرأت نکرده‌ام کوکوی سیب‌زمینی درست کنم. مگر امروز که مجبور شدم به عنوان «میهمان» جلوی رخ‌دادن یک فاجعه را بگیرم!
بر خلاف تصور اولیه‌ی عموم آقایان محترم، پختن کوکوی سیب زمینی اصلاً آسان‌تر از غذاهای دیگر نیست. حتی اگر دو جلد کتاب مستطاب آشپزی کنار دستتان باشد. دوستان تازه متأهل بیش‌تر تأمل کنند.

# ازدواج

# طعام

# ققنوس

# پنجشنبه‌ها

  • ۵ نظر
  • پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳
  • :: بداهه

امروز هفدهم دی بود؛
فردا اختتامیه‌ی هفتمین بوی سیب است؛
و من میان امروز و فردا
به یاد آن دختر جوانی افتادم که
-وقتی کودکی بودیم-
شب‌ها
در روستا
قبل از باز کردن کتاب
حافظ را به شاخه نباتش قسم می‌داد.

و شاخه‌ی نبات
در اندیشه‌ی کودکانه‌ی من
میوه‌های درخت نبات بود
که در باغ بالای خانه‌ی مادربزرگ ریشه داشت
و ما هرگز به آن جا نرفته بودیم.
*
امشب از شاخه‌نبات شهرم -آن بانوی با کرامت- برایت میوه‌ای چیده‌ام، که حافظ ت باشد.


پ.ن:
این همه شهد و شکر کز سخنم می‌ریزد
اجر صبری‌ست کز آن شاخه نباتم دادند

# برادر

# حافظ

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
  • :: پریشان
  • :: کودکی

اگر یک آدم مریخی بخواهد با بازبینی تمامی فیلم‌های سینمایی ساخته شده از ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۶ در سینمای ایران به یک ذهنیت کلی و دید عینی از نحوه‌ی زندگی، آداب و رسوم و اخلاق مردم ایران برسد، چه بهره‌ای از واقعیت خواهد برد؟
اگر همان آدم مریخی بخواهد از روی اشعار باقی مانده از روزگار گذشته‌ی ما -مثلاً قرن پنج و شش- تصویری از جامعه‌ی ایرانی عصر غزنویان و سلجوقیان بسازد، ما در نظر او چه شکلی خواهیم بود؟
*
هنرمندان گذشته فقط بخشی از جامعه بوده‌اند و اغلب موضوعات و مسائل طبقه‌ی خود را در آثارشان نمود داده‌اند.
هنرمندان امروز فقط بخشی از جامعه هستند و اغلب موضوعات و مسائل طبقه‌ی خود را در آثارشان نمود می‌دهند.
*
حالا می‌فهمی سینمای مردمی یعنی چه؟
دانستی که شعر انقلاب چه ارزشی دارد؟

# ادبیات

# تاریخ

# هنر

  • :: نغز
تو: سلام. دعانویس مطمئن سراغ داری؟ باطل سحر؟


من |:
جعفر جنی \:
هاروت و ماروت (:
آقا مهدی ؟؟!

# سبک زندگی

  • :: پیامک

پیامکی می‌رسد. توجه نمی‌کنم. احتمالاً تبلیغاتی است. محو تماشای خانه از شبکه‌ی افق هستم. کمی بعد سر می‌چرخانم و نگاهی به نام پیام‌دهنده می‌اندازم: نام توست. باور نمی‌کنم. برای اولین بار در طول رفاقتمان برایم در بیداری پیام فرستاده‌ای. اولین بار در بیست و سه سال گذشته. آه... از این رفاقت یک طرفه بیست و سه سال گذشته: این رفاقت دیوانه‌وار، این رفاقت خورنده و ویران‌گر...
شوخی محبت‌امیزی با نام قدیم و جدیدم کرده‌ای و به بهانه‌ی یک موسیقی خاص یاد نیمه‌شبی افتاده‌ای و آن سال آخر...
پاسخت را -پریشان- در حالی که چشمانم -به عوض تو- به طواف خانه دوخته شده می‌نویسم:

[نام] تو یکی بود که دو نداشت. هنوز هم ندارد. مگر چند دفعه می‌شود بچه شد و [تو] را پیدا کرد؟ [نام تو] فقط نام تو نیست؛ یک مفهوم بسیط است که ربع قرن زندگی‌ام در آن خلاصه می‌شود.
من روزی که از [تو] گذشتم [این] شدم.
[من] را ببخش.
بفدات.

انتظار پاسخ ندارم. اما گوتاه می‌گویی: «دلتنگم رفیق، مشتاق دیدار» و خبر نداری که دیدارت برای من به خواب می‌ماند: + و + و + و + .
چه برسد به صدایت؛ به دیدارت.

# رؤیا

  • :: پریشان
  • :: پیامک

+ «رادیو کتاب» تعطیل شد/ ابهام در خصوص ادغام یا انحلال
+ معاون جدید صدا در گفت‌وگو با فارس: هیچ شبکه رادیویی تعطیل نخواهد شد و فقط برخی شبکه‌های دارای ماموریت مشترک با هم ادغام می‌شوند.
+ بعد از تعطیلی «رادیو کتاب» تکلیف مخاطبان «رادیو کتاب» چه می‌شود؟/ داستان ادامه‌دار مظلومیت کتاب در رسانه ملی / رویه فرهنگی دوره جدید مدیریتی رسانه ملی چیست؟ این رویه که با تعطیلی شبکه کتاب آغاز شده می‌تواند نگران کننده باشد.

پ.ن:
* بذارید کارش رو بکنه. بالاخره چابک سازی خوبه یا نه؟ چرا این قدر غر می‌زنید؟
** من یه تحلیل نامناسبی دارم از این که چرا فارس سه روز پشت سر هم علیه حذف‌ رادیو کتاب، تصمیمات معاون صدا و در حقیقت عملکرد مدیر سازمان در این مدت کوتاه خبر منتشر می‌کند. اگر متن خبرها را نگاه کنید معلوم است که رطب و یابس را به هم بافته. فارس چرا دارد دست و پا می‌زند؟
*** حدس بزنید وقتی شش ماه دیگر کار به تعدیل نیرو برسد چه سر و صدایی بلند می‌شود!

# اداره

# رسانه

# سرافرازی

  • :: بداهه

یک روز بد معمولاْ از شب قبلش شروع میشه: رانندگی، دلخوری، خستگی، بی‌خوابی؛
و معمولاً صبحش که چشمات رو باز می‌کنی تکمیل میشه: یه پیامک ناراحت‌کننده، کسالت بی‌دلیل، وقت تلف کردن و کارهای بیهوده.
*
خدا براتون روز بد نخواد.
آمین.

# زندگی

  • :: بداهه

امروز صبح تا ظهر در جلسه ای صمیمی با ده بیست نفر از معلمان و مربیان، درباره‌ی سواد رسانه‌ای گفتگو کردیم و بحث‌های خوبی داشتیم.
بعد از جلسه این نمودار را دیدم که طبقه‌بندی موضوعات آن خیلی شبیه حرف‌های داخل جلسه‌مان بود.

الحمدلله فضای سواد رسانه‌ای لااقل در جمع‌های نخبگانی در حال غبارزدایی و شفاف شدن است.

# آموزش

# سواد رسانه‌ای

# معلم

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ دی ۱۳۹۳
  • :: بداهه

از کتاب حکایات دلپسند منسوب به لقمان حکیم که احتمالا در ۱۳۲۰ چاپ شده است.
منبع

# ادبیات

# شیرآهو

# فرهنگ

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳
  • :: نغز
  • :: کتاب

اینجاست که یکسری حساسیت‌ها بی‌خود در جامعه ما ایجاد شده است. اینکه تلویزیون بد است و خواننده نباید در صداوسیما بخواند چرا که خراب می‌شود!
کسی که تمکن مالی ندارد که به کنسرت سالار عقیلی بیاید چه اشکالی دارد که از جعبه جادویی مرا ببیند؟ چه ایرادی دارد؟ همه نمی‌توانند ۱۲۰ هزار تومان پول بلیت برج میلاد را بپردازند. مثلا کارمندی که ماهانه ۸۰۰ تا ۹۰۰ هزار تومان حقوق می‌گیرد و به سالار عقیلی هم علاقه‌مند است با خانواده ۴، ۵ نفری خود و بلیت ۱۲۰ هزار تومانی چطور می‌تواند ۶۰۰ هزار تومان هزینه بلیت را تامین کند؟ این دوسوم حقوق ماهانه این کارمند است.
چه اشکالی دارد که وقتی به من علاقه‌مند است مرا از تلویزیون مرا ببیند؟ من دوست دارم که خواننده مردمی باشم و همیشه بتوانم به مردمم و وطنم خدمت کنم و از صمیم  قلب می‌خوانم که همه‌ی جان و تنم، وطنم وطنم...

مصاحبه با مشرق

# رسانه

# موسیقی

  • :: روایت امروز

تو: [...]
من: ما هم با اون بی‌شعوری که با نجاست اسراییلی مشکل نداره،‌ حرفی نداریم.

# سواد رسانه‌ای

# فرهنگ

# فلسطین

  • :: پیامک

مهندس صنایع
با ده سال سابقه کار مفید
طراحی نرم‌افزار، مدیریت فناوری اطلاعات، طراحی و توسعه وب

جویای کار تمام وقت
قم یا تهران

# زندگی

  • :: بداهه

حس بدی داره که آدم زیر دست مدیری کار کنه که نه به خاطر نقاط قوت، بلکه به خاطر نقاط ضعفش منصوب شده باشه.

# اداره

# سرافرازی

  • :: بداهه

بعد از نماز صبح با سجاد رفتیم مجموعه فرهنگی، مذهبی امام رضا علیه‌السلام. حاجی در آبدارخانه مسجد داشت آواز بعد از کله‌پاچه را می‌خواند که رسیدیم. هنوز کسی نیامده‌بود و وقت داشتیم تا گشتی در گوشه و کنار این ساختمان عجیب بزنیم.
یادم آمد که قبلاً چیزهایی درباره این مجموعه خوانده بودم. شاید برای شما هم که ممکن است گذارتان به کلاس‌های حاج‌آقا بیفتد مرور این مطالب جالب باشد:
+ افتتاح مجموعه با حضور مرحوم آیت الله مهدوی کنی، مهرماه ۹۰
+ ناگفته‌های مسجد عجیب خیابان گرگان از زبان معمارش
+ مسجد امام رضا (ع) و معماری پست مدرن
+ معماری مسجدهای ما (یک سخنرانی خوب و خواندنی درباره‌ی جاهایی که به نام مسجد می‌سازیم)

# رضوان

# سین

# معماری

  • :: بداهه
امروز صبح آمده بود کارگزاری بیمه که دفترچه بچه‌اش را عوض کند.
اسم دخترش را اول گذاشته بوده «ملینا» و بعد از چند سال رفته دادگاه و حکم گرفته که تغییر بدهد به «ملودی».

خدایا هر چی دادی شکر؛ هر چی ندادی هم شکر.

# دین

# سبک زندگی

  • :: بداهه

امروز از صبح شهید با من بود.
با هم سوار مترو شدیم و رفتیم بهارستان. از جلوی سماورفروشی‌ها قدم زدیم و رفتیم داخل عمارت. شهید من را برد به بایگانی نشریات ادواری و روزنامه‌ی جمهوری اسلامی اسفند شصت را جلویم باز کرد و عکس خودش را در صفحه‌ی ششم اسفند نشانم داد. بعد با هم رفتیم واحد پویش منابع دیجیتال و در اطلاعات و کیهان همان روزها خبر شهادت و ترحیمش را دیدیم.
کارم تمام شده بود. اما شهید هنوز آن‌جا کار داشت. دستم را گرفت و برد به کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی. بسته بود. رفت به دنبال کتابدار که بیاید و در را باز کند و بعد او را وادار کرد که بگردد و قفسه‌ی مربوط به ترورها را نشانم بدهد. بعد شهید دستم را برد سمت کتابی که می‌خواست و آن را جلویم باز کرد. همزمان هم به کتابدار کمک کرد تا اسم روی برگه‌ی بازجویی قاتلش را به زحمت بخواند.
شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز به من لبخند زد و خودش تصویر و مشخصات قاتلش را نشانم داد.
وقتی شهید ساعت سیزده و سی دقیقه امروز دو تا سند جدا از هم را به شکلی کاملاً قابل استنتاج کنار هم قرار داد، به چهره‌ی کتابدار خیره شدم تا ببینم او هم متوجه این هنرنمایی شگرف شده‌است یا نه؟ و فهمیدم که شهید امروز فقط با من است.

کار که به این‌جا رسید، شهید دوستی که او را به نام شهید در تلفن همراهم ذخیره کرده‌ام در کتابخانه تخصصی انقلاب اسلامی به سراغم فرستاد تا در برگشت همراهی‌ام کند. شهید از سندی که شهید پیدا کرده‌بود عکس گرفت، بعد با هم رفتیم به میدان بهارستان و شیرکاکائو و پیراشکی خوردیم و هفت ایستگاه مترو با هم درباره‌ی شهید و شهدا حرف زدیم.

* ششمین سال صاد این‌طور آغاز شد.

# شهید

# صاد

# قصه

# مسعود

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
  • :: پریشان
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون