- ۰ نظر
- پنجشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۵
[آقا مصطفی توی تاریکی با چراغ قوه بازی میکند]
-: این چیه پسرم؟
-: چراغ قروه.
-: چراغ قروه نه. بگو چراغ قوه.
-: آخه من بچهام. نیمیتونم بگم چراغ قوه؛ میگم چراغ قروه.
دفترچههای بیمه را تمدید کردم.
لنت جلوی ماشین را عوض کردم.
به دیدار محمدم رفتم و شربت نعنا و گل سرخ خوردیم.
در حلقهی مطالعاتی آوینیخوانی شرکت کردم.
برای خودم کیف پول و کمربند خریدم.
برای بچه ها شیرینی کشمشی خریدم.
در برنامهی زندهی رادیویی حرف زدم.
نماز مغرب به مسجد خاتم رفتم.
و جمعاً حدود صد کیلومتر رانندگی کردم.
[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دامادی که در خانه ٔ پدرزنش مقیم باشد. (ناظم الاطباء). داماد سرخانه.
*
بعد از هفت سال آزگار نمکگیری قم، این حال و روز تیرماه نود و پنج ماست.
من: چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی... فصل اول اتفاق بیاض افتاد. چک میل پلیز!