- ۲ نظر
- پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵
عزیز و غیره و ذلک همه رفتهاند مشهد. از توی اینترنت یک مورد معقول پیدا میکنیم و زنگ میزنم. میگوید تا قبل از یک و نیم اینجا باش. ده دقیقه بیشتر فاصله نیست. دوقلوها را میگذاریم و دو تایی میرویم بنگاه. طبقهی دو و نیم، نورگیر عالی، فضای کافی، تخلیه، بدون پارکینگ و آسانسور، محلهی خوب و آرام، قیمت منصفانه و لب مرز توانایی ما.
در این پایتخت وحشی بیش از نیم میلیون واحد مسکونی به کلی خالی وجود دارد و صدها بنگاهی فرصت طلب و هزاران مستأجر خانه به دوش بینوا. مثل این میماند که دو تاس شش وجهی را بیندازی روی صفحهی مار و پله. هیچ چیزی دست تو نیست. نه شش و یک؛ نه جفت و طاق؛ نه مار و پله. پس هلاک شد آنکه پارو زد.
بعد از ناهار تلفن میکنم و شرایط را به عزیز توضیح میدهم. چه نظری باید بدهد از هزار کیلومتر آن طرفتر؟ هنوز دوقلوها به چرت بعد از ناهار نرفتهاند که جواب استخاره هم «خوب» میآید. قرار میگذاریم با بنگاهی و وکیل صاحبخانه میآید برای تنظیم اجارهنامه. یک ساعت مانده به غروب جمعه بیست و سوم ذیقعده که بیعانه میدهم و کاغذ را امضا میزنم.
*
حالا باید برای اسبابکشی «هشتم» برنامهریزی کنم. یا امام غریب.
[آقا مصطفی توی تاریکی با چراغ قوه بازی میکند]
-: این چیه پسرم؟
-: چراغ قروه.
-: چراغ قروه نه. بگو چراغ قوه.
-: آخه من بچهام. نیمیتونم بگم چراغ قوه؛ میگم چراغ قروه.
دفترچههای بیمه را تمدید کردم.
لنت جلوی ماشین را عوض کردم.
به دیدار محمدم رفتم و شربت نعنا و گل سرخ خوردیم.
در حلقهی مطالعاتی آوینیخوانی شرکت کردم.
برای خودم کیف پول و کمربند خریدم.
برای بچه ها شیرینی کشمشی خریدم.
در برنامهی زندهی رادیویی حرف زدم.
نماز مغرب به مسجد خاتم رفتم.
و جمعاً حدود صد کیلومتر رانندگی کردم.
[ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دامادی که در خانه ٔ پدرزنش مقیم باشد. (ناظم الاطباء). داماد سرخانه.
*
بعد از هفت سال آزگار نمکگیری قم، این حال و روز تیرماه نود و پنج ماست.
من: چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی... فصل اول اتفاق بیاض افتاد. چک میل پلیز!