# سواد رسانهای
# ققنوس
# پنجشنبهها
- ۲ نظر
- پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۹۵
تصاویر گرفته شده از حراجهای تهران اولین نمونههای رسمی از گردهماییهای اختصاصی و علنی طبقهای جدید از عموماً تهرانیها است که در سالهای اخیر به شکل سرسام آوری ثروت اندوخته است. اخبار حراج تهران ما را وادار میکنند بپرسیم چه بی عدالتیهای اقتصادی و یا فسادی منجر به انباشت سریع سرمایه برای بخش کوچکی از جامعه به این شکل شده است؟ آن هم جامعهای که سی و چند سال پیش با امید برقراری عدالت اجتماعی و اعتراض به تقسیم ناعادلانه ثروت، انقلابی بزرگ را پشت سر گذاشت.
خبر چکش خوردن یکی از “هیچ” های رومیزی پرویز تناولی به قیمت ۲۸۰ میلیون تومان چند ساعت بعد از خبر شلاق خوردن کارگران معترض به اخراج از معدن طلای آق دره منتشر شد. و در هر دوی این خبرها یک چیز روشن است: وضعیت موجود چنان تثبیت شده که دیگر ترس و خجالتی از نمایش رابطه خود با پول ندارد.
دیگر دوران خجالت از علنی کردن تسهیلات ویژه و برنامههای تفریحی برای ثروتمندان به سر آمده، همانطور که دیگر از عریانترین شکل سرکوب طبقاتی، یعنی شلاق زدن کارگرانی که برای دریافت حداقلها اعتراض کردهاند شرمی وجود ندارد. رسانهای شدن این دو در کنار هم به ما یادآوری میکنند که در یکی از مهمترین لحظات تغییر در مناسبات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی در ایران هستیم. شعارهای دیواری درباره مستضعفین یک به یک پاک میشوند و جایشان را به «کار عار نیست» های شهرداری میدهند. قرار است فکر کنیم آنها که در عکسهای حراج تهران لبخند میزنند خیلی کار کردهاند و آن کارگرانی که شلاق میخورند تنبل و زیاده خواه بودهاند. اما تلاش وضعیت موجود در توجیه خود بی نتیجه است: هر دو تصویر برای ما به یک اندازه مشمئز کننده و فراموش ناشدنی است.
دیروز جلوی پای کربلاییها، گوسفندی قربانی کردند. هر
چند که بچهها چیزی از آیین قربانی نمیدانند و چیزی هم ندیدند، اما همهی
بعدازظهر دیروز به گفتگو دربارهی آن آقایی که گوسفند را از صندوق عقب
ماشین بیرون آورده بود و توی تشت قرمز به او آب داده بود گذشت.
بچهها
تا حدودی درک کردهاند که آن گوسفند بی نوا جان داده است. اما از فهم واقعی
مردن و نبودن عاجزند. جملاتی شبیه: «گوسفنده بیاد» [به گوسفند بگو دوباره
به خانه ما بیاید] حاکی از همین عجز است. البته «گوسفند» مورد اشاره، بیش
از آن که اسم خاص باشد، اسم جنس است. چون از نظر بچهها احتمالاً گوسفندها
خیلی فرقی با هم نمیکنند و گوسفند بودن تنها ویژگی مشترک قابل شناسایی و
تمایز این گروه جانداران از سایر موجودات در نظر آنهاست.
ظهر از تهران رسیدیم قم.
تا نزدیک غروب سیاههی تتمهی اموال و داراییهای منقول و غیرمنقول را درآورده و قسطها و قرضها را پرداخته و حسابها را خالی کردم.
*
سالی یکبار، این حسابرسی وجدانی مایملک دنیایی، پیامی تکراری دارد: «همهی چیز همانطور است که بود.»
*
امروز -که چهاردهم شعبان بود- بیش از هر سال دیگری به یاد آن چهاردهم شعبان گرامی بودم.
در جلسهی رسمی صبح (که خودم یک سال آخر دبیرش بودم) مدیران و همکاران با من وداع کردند. رییس بزرگ و چند نفر دیگر چند جملهای هم در وصف خصایل نیکوی من سخنرانی کردند و یاد آن مرحوم را گرامی داشتند!
چیزی نتوانستم بگویم. -فرق هست بین نتوانستن و نخواستن- خوشتر آن باشد که در حدیث دیگران گفته آید؛ و البته گفته هم آمد.
رایانه را خالی و اتاق را مرتب کردم. کلید را تحویل دادم و زدم بیرون.
قرار نانوشتهی دوشنبههای حرم در این هفته هم برقرار بود. چراغانی ایام شعبانیه و جشن میلاد علیاکبر علیهالسلام.
شدیداً گرم شده و بوی ماه رمضان میآید.
از صبح در سطح مدیرکل جلسهی فضای مجازی داشتیم با بیشترین تعداد آدمهایی که در این سالها دوست داشتم از نزدیک ببینمشان و آشنا بشویم.
عصر هم توی مسجد برای پدرها و مادرها دربارهی بازیها حرف زدم.
موقع اذان توتونکار را دیدم. کوچکترین کسی که تا به حال به او درس دادهام. سه سال پیش کلاس پنجم بود و حالا که هشتم است، مکبر رشید و برازندهی مسجد شده و کاملاً میدرخشد. خدا حفظش کند. قرار شد سر نماز برایم دعا کند که اوضاعم خوب بشود. بلکه دعای این بچهها به جایی برسد.
رفتم همهی مطالب سالهای قبل درباره نمایشگاه کتاب را برچسب #نمایشگاه زدم.
از نکتههای جالبش اینکه سال ۹۲ یادداشت ندارد؛ و دیگر اینکه هیچوقت ننوشتم که تنهایی نمایشگاه رفتن را دوست ندارم. بهانهی بیهزینه و پر فایدهی دور هم بودن...
*
صبح از قم آمدم شهر آفتاب و شما را دیدم و همهی هدیهی صد هزار تومانی روز معلم را برای بچههای مدرسه کتاب خریدم -آخرین تیر آرش- و برگشتم قم. اینکه زحمت تا اینجا آمدن را به خود دادید و در کنارم بودید، بهترین هدیه بود برایم. واقعاً ممنونم.
اعیاد شعبانیه؛ آخر اردیبهشت؛ رگبار و باران؛ تصحیح برگههای امتحانی؛ امضای آخر فهرست نمرات؛ خداحافظی با بچههای مدرسه؛ نگاههای آخر؛ نمایشگاه کتاب؛ جمع کردن وسایل از اداره؛ آموزش کارها به نفر بعدی؛ مرتب کردن فایلها؛ خالی کردن روی میز؛ ...
و در ادامه
خرداد؛ نیمهی شعبان؛ امتحان زبان؛ ماه رمضان؛ گرما؛ و شاید اسبابکشی.
*
همهی برچسبهای رنگ و وارنگ هفت سالهی صاد دارد از جلوی چشمم رد میشود. همهی پریشانها و بیتها و پیامکها و روایتها و ... بی عزیز؛ بی برادر.
*
خداوندا
خردادی که در نیمهی شعبان تا نیمهی رمضان پیچیدهای مبارکمان گردان و ما را از آن سربلند بیرون آر.
آمین.
با نگاه گذرا بر متون اروپایی قرن نوزدهم می توان به شیفتگی شرق شناسان اروپایی به ایران پیش از اسلام پی برد. آن شیفتگی دو علت داشته می تواند:
دلیل نخست این که دوره یاد شده به ایران پیش از اسلام تعلق دارد. تالیفات آن زمان اروپاییان دربار شرق ملو از نفرت به اسلام و هر چیز اسلامی بود. بنابراین، جای تعجب نیست که شرق شناسان منزجر از اسلام، دوره پیش از اسلام را شکوهمند جلوه می دادند.
ثانیا، شرق شناسان با تکیه بر منابع لاتین و یونانی، به مسایل زمان خویش از منظر باستان گرایی می نگریستند و بنابراین از اسلام به دلیل این که به عهد باستان مشرق زمین نقطه پایان نهاد، منزجر بودند. درست همآن طوری که از مسیحیت به دلیل پایان دادن به دوران کلاسیک غرب نفرت داشتند. به این ترتیب شرقشناسان، شاید ناخودآگاه، تاریخ شرق را در سایه خوانشی که از تاریخ اروپا داشتند بازخوانی کردند.
اینکه مردم از این رسانهها استفاده میکنند به این معنی نیست که این رسانهها همان چیزهایی هستند که آنها میخواهند؛ دقیقاً مثل این است که مقداری فستفود مضر جلوی مردم بریزیم و آنها این مواد را بخورند و ما اینگونه نتیجهگیری کنیم که این همان چیزی بود که آنها میخواستند.
میپرسم: فرقشون با ما چیه؟
میگه: همه جا رو سیاه میبینند؛ بیش از حد محتاط هستند؛ عقل رو هم تعطیل کردند.