صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

در حال خودم بودم و برخلاف قاعده‌ی معمول که باید قبل از ورود به کلاس بزنم توی صورت روحم که برون‌ریزی نداشته باشد، بی‌هوا پانزده‌تا جوان شانزده هفده ساله همه‌ی هیجانشان را پرت کردند طرفم و یک آن قهقه‌ی نامعمولی، که در هر کلاسی نامعمول است و در کلاس‌های من نامعمول‌تر، همه‌ی فضا را پر کرد.
بعد از یک ماه امتحان، بعد از یک ماه دوری، مثل این‌که تشنه‌ای به آب رسیده باشد.
دو طرفه بودن این حادثه برایم غریب بود. تلنگری که بدانم چه چیزی را دارم ترک می‌کنم.

# مدرسه

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۴
  • :: بداهه

تو: برای حل مشکل دوستی‌های افراطی و احساسی بچه‌های دبیرستان چه منبعی پیشنهاد می‌کنید؟
من: یه کتاب «دوستی خاله خرسه» دارم که دوقلوها می‌خونند. تقدیم کنم؟
تو: شاید برای سن بچه‌ها زیاد باشه ها!
من: خب پس به نظرم باب دوستی و برادری از کتاب میزان الحکمه و یا فصل آخر گلستان می‌تونه مفید باشه.
تو: اجرایی و عملیاتی است یا صرفاً نظری؟
من: جملات حکمت آموز یا احادیث کوتاه و نغز اگر همراه شرح مختصری به بچه‌ها ارایه بشه حتماً اثربخش است.

# تربیت

# دوست

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱ بهمن ۱۳۹۴
  • :: پیامک

برای ثبت در تاریخ می‌نویسم که این‌جا -و البته آن‌جا- هیچ‌کس با این تصمیم موافق نیست و تقریباً همه ناراحتند.
امروز آخرین جلسه‌ی من در شورا بود و در انتهای جلسه، ضمن تعارفات معمول، همه اطمینان دادند که پشیمان خواهم شد؛ علی‌الخصوص رییس بزرگ که قبلاً بدجوری مانعم شده بود و حالا فقط لبخند معنادار می‌زند.
ازشان خواستم دعا کنند که ابعاد این پشیمانی خیلی وسیع نباشد.
*
امشب قم سیاه‌پوش است.

۹ ربیع الثانی ۳۷
۳۰ دی ۹۴

# اداره

# هجرت

  • ۵ نظر
  • چهارشنبه ۳۰ دی ۱۳۹۴
  • :: پریشان

بایر (Beyer-1988) ده مهارت تفکر انتقادی را که برای بررسی روایی ادعاها، اظهارنظرها و تبلیغات مختلف لازم است به شرح زیر معرفی می‌کند:

۱- تشخیص بین واقعه‌های قابل اثبات با ادعاهای ذهنی؛
۲- تشخیص اطلاعات، ادعاها و استدلال‌های معتبر از نامعتبر؛
۳- تشخیص ناهمخوانی‌های منطقی در یک استدلال؛
۴- تشخیص جهت‌گیری ها؛
۵- تعیین نقاط قوت یک بحث یا یک ادعا؛
۶- تعیین درستی واقعی یک اظهارنظر؛
۷- تعیین معتبر بودن یک منبع اطلاعات؛
۸- مشخص کردن ادعاها و مباحث مبهم؛
۹- مشخص کردن پیش فرض های اعلام نشده؛
۱۰- مشخص کردن خطاهای منطقی.


# سواد رسانه‌ای

  • :: روایت امروز
  • :: روایت امروز

ظاهراً به ازای هر یک خودکشی موفق، ۶۰ خودکشی ناموفق هم وجود دارد. +
چه خبر شده؟

# تربیت

# دانش آموز

# عقل

# مدرسه

  • :: روایت امروز

پنجره‌ی اتاقشان شرقی است و شب‌ها که توی تخت‌شان دراز می‌کشند، چراغ را که خاموش می‌کنم، از پشت پرده‌ی توری، ماه معلوم می‌شود. -همین چیزهای زندگی در حاشیه‌ی کویر را دوست دارم-
*
تعمد داشته و دارم که بچه‌ها را با آسمان آشنا کنم. حتی یادشان داده‌ام که ماه را که می‌بینند سلام کنند. خیلی ساده و کودکانه دستشان را به طرف آسمان تکان بدهند و بگویند: «سلام ماه»
*
چند شب قبل مادرشان به تقلید از من رفته بود که موقع خواب، ماه را نشانشان بدهد. اواخر ماه بود و ماه نبود. مصطفی گفته بود: «ماه لوسه، نیست» و مادر متعجب مانده بود که این جمله یعنی چه؟
*
برایشان گفته بودم که خورشید مرد است و هر روز صبح اول وقت بیدار می‌شود و بالا می‌آید. اما ماه کمی لوس است. گاهی هست و گاهی نیست. گاهی چاق است و گاهی لاغر. گاهی زود می‌آید و گاهی دیر.
*
خورشید و ماه برای دوقلوها مثل دو تا دوست هستند که شخصیت‌های کاملاً انسانی دارند. این‌طوری کم کم با خلقت خدا آشنا می‌شوند.

# تربیت

# قصه

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۴
  • :: پدر مقدس

در یک خانه‌ی معمولی در تهران، حدود صد سال پیش۱، خدا به «رضا۲» از همسر دومش۳ یک دختر داده بود به اسم «خدیجه۴» و حالا که منتظر دومین فرزندش بود، خدا دوقلو نصیبش کرده بود. اسمشان را گذاشت «محمدرضا۵» و «زهرا۶».
قدم این دوقلوها برای «رضا» خیر بود و هنوز دومین بهار زندگی‌شان را ندیده بودند که پدر در کارش پیشرفت کرد۷ و اوضاع زندگی‌شان روبراه شد. آن قدر کار و کاسبی۸ «رضا» رونق گرفته بود که دوقلوها هنوز به مدرسه نرفته، خانه‌شان رفت آن بالا بالاها۹ و حسابی مشهور شدند. «زهرا خانم» خیلی دوست داشت مثل برادر دوقلویش در فرنگ۱۰ درس بخواند. اما پدرش روی دخترها غیرت۱۱ داشت و اجازه نمی‌داد تنهایی در غربت بماند. به اصرار پدر در هفده سالگی ازدواج کرد۱۲ و زندگی متفاوت او تقریباً از همین‌جا شروع شد...
*
این می‌توانست شروع زندگی‌نامه‌ی زنی باشد که چند روز پیش در نود و شش سالگی در ویلای شخصی‌اش در مونت کارلوی شاهزاده‌نشین موناکو مرد. زندگی آدم‌ها از دور خیلی شبیه هم است: یک روز به دنیا می‌آیند؛ مدتی در این دنیا می‌لولند و یک روز هم می‌میرند. مرور زندگی نود و شش ساله‌ی «والاحضرت اشرف پهلوی» چیزی بیش از همین سه جمله در بر ندارد. البته به نظرم به این‌ها باید این تصویر را هم اضافه کرد:

مراسم سومین ازدواج اشرف که در ۱۳۳۵ در سفارت ایران در فرانسه برگزار شد.
همه چیز این تصویر مضحک است: از عاقد سید (!) در سمت چپ تصویر تا آن خانم محترم (!) در سمت راست، هنرمند متعهد (!) وسط تصویر، ازدواج در سفارت (!) و حتی خود ازدواج (!)


۱. دقیقاً ۱۲۹۸ ه.ش.
۲. رضا سوادکوهی، فرمانده بریگاد قزاق
۳. تاج الملوک آیرملو. برخی او را سومین همسر رضاخان می‌دانند.
۴. بعدها به «والاحضرت شمس پهلوی» مشهور شد.
۵. اعلی‌حضرت شاهنشاه همایون
۶. بعدها به «والاحضرت شاهدخت اشرف پهلوی» مشهور شد.
۷. کودتا کرد و سردار سپه شد
۸. در ۱۳۰۲ نخست وزیر و در ۱۳۰۴ شاه شد
۹. سعدآباد تهران
۱۰. مثلاً سوییس یا فرانسه
۱۱. قبل از کشف حجاب البته
۱۲. با پسر قوام الملک شیرازی

# انقلاب

# تاریخ

# قصه

  • :: بداهه

من: هفدهم دی بود. پنجشنبه هم بود. بی‌خود و بی‌جهت مدام به تو فکر می‌کنم. خوش باشی.

# برادر

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۴
  • :: پریشان
  • :: پیامک

فاصله‌ی بین
آرمان‌های «انقلاب» اسلامی
تا
اقتضائات «جمهوری» اسلامی
فاصله‌ی بین
جشنواره‌ی فیلم عمار
تا
جشنواره‌ی فیلم فجر
است.

# انقلاب

# سینما

# فرهنگ

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۴
  • :: بداهه

از راست به چپ؛
بالا: خرگوش توپولو، خرگوش کوچولو، شهین خانم، آقای مهندس
پایین: خرگوش سبیلو، کچل خان، سارا خانم، دلقک توپولو

  • :: پدر مقدس

من: هر کی یه عشقی داره. آدم برای عشقش سر کسی منت نمیذاره؛ کسی رو هم شماتت نمی‌کنه.


*
این روزها چند نفر از اطرافیان مردد رفتن و ماندن هستند. چه کسی می‌رود؟ چه کسی می‌ماند؟

# انقلاب

  • :: نغز
  • :: پیامک
-برخلاف رسم هر ساله امشب عمار و فلسطین را بی خیال شدم-
شب کریسمس؛ شب جمعه؛ ساعت هفت و نیم؛ ساختمان شیک و سفید:
همه‌ی حرف‌ها و توضیحاتش که تمام شد، دو تا سوال پرسیدم که از دو هفته پیش ذهنم را مشغول کرده بود:
- اینجا یک مرکز سیاسی است؟
- باید کت و شلوار بپوشم؟
و جواب‌ها همانی بود که حدس می‌زدم.
*
ساعت نه و نیم زنگ زدم به عمو جانِ سید برای استخاره.
چه لحظه ای بود. شبیه زمستان هشتاد و هفت...

+ یک سال و سه روز قبل
+ یک روز قبل

# زندگی

# مرکز

  • ۵ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۴
  • :: بداهه
نماز مغرب را اداره خواندم و تنهایی رفتم روبروی حرم تا برای دوقلوهای خاله پلاک نقره‌ای بخرم. بالاخره بعد از ده سال یک هدبند جدید هم خریدم از بازار: سه هزار تومان. بستم به سرم و سرم را انداختم پایین و رفتم داخل صحن ایوان طلا.
...
سکوت طولانی و مهمی بود. صحن خلوت؛ هوای سرد؛ سکوت و سکوت.


+ یک سال و دو روز قبل

# اداره

# حرم

# قم

# هجرت

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۹ دی ۱۳۹۴
  • :: بداهه
  • :: پریشان
تو: یک وبلاگ نویس باید به طور میانگین ماهی چند تا پست بذاره؟
من: حجم مهم نیست؛ نظم مهمه.

# نوشتن

# وبلاگ

  • :: پیامک

امروز که برای اولین بار از دخترک پرسیدم «چیزی می‌خواهی برایت بخرم؟» برای اولین بار در جواب گفت: «عروسک!» (حس و حال این لحظه و این خواسته خیلی قابل توصیف نیست و از شرح آن صرف نظر می‌کنم.)
به تجربه می‌دانستم که باید چیزی هم برای پسرک بخرم. در مغازه‌ای چشمم به این دو تا افتاد: کپلک و صورتی؛ ایرانی، بامزه و خلاقانه. بدون تردید خریدم و به خانه بردم.
دوقلوها خیلی سریع با بچه‌موش‌هایشان دوست شدند و انس گرفتند. نمایش بازی کردن از مفیدترین بازی‌های کودکانه است که بزرگ‌ترها را هم حسابی سرگرم می‌کند. با عروسک‌های دستکشی می‌توان سال‌ها برای بچه‌ها قصه بافت و بارها با هم بازی کرد.
*
تنها نکته‌ی منفی این اسباب‌بازی را موقع گرفتن عکس بالا فهمیدم. پشت برچسب فارسی «شهر موشها» نوشته: «MADE IN CHINA»

# فرهنگ

  • :: پدر مقدس
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون