ظاهراً به ازای هر یک خودکشی موفق، ۶۰ خودکشی ناموفق هم وجود دارد. +
چه خبر شده؟
# تربیت
# دانش آموز
# عقل
# مدرسه
- ۲ نظر
- يكشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴
ظاهراً به ازای هر یک خودکشی موفق، ۶۰ خودکشی ناموفق هم وجود دارد. +
چه خبر شده؟
پنجرهی اتاقشان شرقی است و شبها که توی تختشان دراز میکشند، چراغ را که خاموش میکنم، از پشت پردهی توری، ماه معلوم میشود. -همین چیزهای زندگی در حاشیهی کویر را دوست دارم-
*
تعمد داشته و دارم که بچهها را با آسمان آشنا کنم. حتی یادشان دادهام که ماه را که میبینند سلام کنند. خیلی ساده و کودکانه دستشان را به طرف آسمان تکان بدهند و بگویند: «سلام ماه»
*
چند شب قبل مادرشان به تقلید از من رفته بود که موقع خواب، ماه را نشانشان بدهد. اواخر ماه بود و ماه نبود. مصطفی گفته بود: «ماه لوسه، نیست» و مادر متعجب مانده بود که این جمله یعنی چه؟
*
برایشان گفته بودم که خورشید مرد است و هر روز صبح اول وقت بیدار میشود و بالا میآید. اما ماه کمی لوس است. گاهی هست و گاهی نیست. گاهی چاق است و گاهی لاغر. گاهی زود میآید و گاهی دیر.
*
خورشید و ماه برای دوقلوها مثل دو تا دوست هستند که شخصیتهای کاملاً انسانی دارند. اینطوری کم کم با خلقت خدا آشنا میشوند.
در یک خانهی معمولی در تهران، حدود صد سال پیش۱، خدا به «رضا۲» از همسر دومش۳ یک دختر داده بود به اسم «خدیجه۴» و حالا که منتظر دومین فرزندش بود، خدا دوقلو نصیبش کرده بود. اسمشان را گذاشت «محمدرضا۵» و «زهرا۶».
قدم این دوقلوها برای «رضا» خیر بود و هنوز دومین بهار زندگیشان را ندیده بودند که پدر در کارش پیشرفت کرد۷ و اوضاع زندگیشان روبراه شد. آن قدر کار و کاسبی۸ «رضا» رونق گرفته بود که دوقلوها هنوز به مدرسه نرفته، خانهشان رفت آن بالا بالاها۹ و حسابی مشهور شدند. «زهرا خانم» خیلی دوست داشت مثل برادر دوقلویش در فرنگ۱۰ درس بخواند. اما پدرش روی دخترها غیرت۱۱ داشت و اجازه نمیداد تنهایی در غربت بماند. به اصرار پدر در هفده سالگی ازدواج کرد۱۲ و زندگی متفاوت او تقریباً از همینجا شروع شد...
*
این میتوانست شروع زندگینامهی زنی باشد که چند روز پیش در نود و شش سالگی در ویلای شخصیاش در مونت کارلوی شاهزادهنشین موناکو مرد. زندگی آدمها از دور خیلی شبیه هم است: یک روز به دنیا میآیند؛ مدتی در این دنیا میلولند و یک روز هم میمیرند. مرور زندگی نود و شش سالهی «والاحضرت اشرف پهلوی» چیزی بیش از همین سه جمله در بر ندارد. البته به نظرم به اینها باید این تصویر را هم اضافه کرد:
مراسم سومین ازدواج اشرف که در ۱۳۳۵ در سفارت ایران در فرانسه برگزار شد.
همه چیز این تصویر مضحک است: از عاقد سید (!) در سمت چپ تصویر تا آن خانم محترم (!) در سمت راست، هنرمند متعهد (!) وسط تصویر، ازدواج در سفارت (!) و حتی خود ازدواج (!)
من: هفدهم دی بود. پنجشنبه هم بود. بیخود و بیجهت مدام به تو فکر میکنم. خوش باشی.
من: هر کی یه عشقی داره. آدم برای عشقش سر کسی منت نمیذاره؛ کسی رو هم شماتت نمیکنه.
*
این روزها چند نفر از اطرافیان مردد رفتن و ماندن هستند. چه کسی میرود؟ چه کسی میماند؟
امروز که برای اولین بار از دخترک پرسیدم «چیزی میخواهی برایت بخرم؟» برای اولین بار در جواب گفت: «عروسک!» (حس و حال این لحظه و این خواسته خیلی قابل توصیف نیست و از شرح آن صرف نظر میکنم.)
به تجربه میدانستم که باید چیزی هم برای پسرک بخرم. در مغازهای چشمم به این دو تا افتاد: کپلک و صورتی؛ ایرانی، بامزه و خلاقانه. بدون تردید خریدم و به خانه بردم.
دوقلوها خیلی سریع با بچهموشهایشان دوست شدند و انس گرفتند. نمایش بازی کردن از مفیدترین بازیهای کودکانه است که بزرگترها را هم حسابی سرگرم میکند. با عروسکهای دستکشی میتوان سالها برای بچهها قصه بافت و بارها با هم بازی کرد.
*
تنها نکتهی منفی این اسباببازی را موقع گرفتن عکس بالا فهمیدم. پشت برچسب فارسی «شهر موشها» نوشته: «MADE IN CHINA»
عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
...
پیش از این گویند سعدی دوست میدارد تو را
بیش از آنت دوست میدارم که ایشان گفتهاند
رومیها مشرک بودند. خدایان متعددی را میپرستیدند و اداره امورشان را نه وحی، که عقل انسانی بر عهده داشت. تاریخ را همین طور تفسیر میکردند که هست و آغاز و پایانی برای آن قایل نبودند. مرگ را نیستی انسان میدانستند و این باورها را از یونانیها به ارث برده بودند. امپراطوری روم در سراشیبی بود که مسیح ظهور کرد. رومیها دیناش را نپذیرفتند چون تعالیم او در تقابل جدی با جهانبینی آنها بود. حدوداً بعد از ۴۰۰ سال تبلیغ آرام آرام مسیحیت روم را تسخیر کرد و امپراطوریاش را ساقط. مهمترین تقابل مسیحیت با روم و یونان، اعتقاد به یگانگی خدا، آخرت و زندگی بعد از مرگ بود.
مسیح بنده خدا بود اما عدهای از پیروانش او را خدا نامیدند و عدهای پسر خدا و این آغاز انحراف در مسیحیت بود. اختلاف باعث قدرت گرفتن دوباره رومیان شد، مردم هم کم کم از تعلیمات مسیح دور شدند و دنیا مورد اهتمام جدی شان شد. دین مسیح که پلی بود بین زمین و آسمان، با تفسیرهای انسان محور راهی شد برای کسب منافع بیشتر، هم برای مردم و هم برای روحانیت کلیسا. یعنی آسمان و آسمانیها هم زمینی شدند.
«صاد» فقط میتواند مخفف «صادق» باشد؛ و این حکمت نغزی است.