- ۰ نظر
- يكشنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۴
۶ تا ۸ : رانندگی قم - تهران
۹ تا ۱۱: سخنرانی در جلسهی اولیا با موضوع رسانه
۱۱ تا ۱۲:۳۰ : کلاس نویسندگی
۱۳ تا ۱۴ : برنامهریزی کلاس کتابخوانی
۱۴ تا ۱۵: مشاوره ی نمایش دانش آموزی
۱۵ تا ۱۶: گفتگوی دوستانهی مهم
۱۶ تا ۱۶:۳۰ : رانندگی
۱۶:۳۰ تا ۱۷:۳۰: سخنرانی در جلسه دانش آموزی با موضوع تاریخ
۱۸:۳۰ تا ۲۱:۳۰ رانندگی تهران - قم
آنقدر مرا با غم دوریت نیازار
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست؛ نه چنگیز، نه تاتار!
ای شعر، چه میفهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صد بار!
تصمیم خودم بود به هر جا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار...
شاعر: رؤیا باقری
و هفت ساله بودم؛
و تابستان گرمی بود؛
و مادر، پسرک بیمارش را کشان کشان در کوچههای خاکی و کوهستانی روستا، لابلای زنان سوگوار بالا میبرد.
پشتبامها پر از بچهها و زنها؛ و دود اسپند و کندر در هوا.
از مسجد «پایین محله» تا حسینیهی «بالا محله» جماعت به دنبال آن اسبِ سفید، نوحهخوان و مویهکنان، و مادر ضجهزنان...
*
من شفا گرفتهی آبِ دهانِ اسبِ ذوالجناحِ تعزیهی شامِ غریبانِ روستایم.
من زنده ماندهام که روایت کنم تو را...
نمیدانم چه میخواهم بگویم، زبانم در دهان باز بسته ست
در تنگ قفس باز است و افسوس، که بال مرغ آوازم شکسته ست
نمیدانم چه میخواهم بگویم، غمی در استخوانم میگدازد
خیال ناشناسی آشنا رنگ، گهی میسوزدم گه مینوازد
...
پریشان سایه ای آشفته آهنگ، ز مغزم میتراود گیج و گمراه
چو روح خوابگردی مات و مدهوش، که بیسامان به ره افتد شبانگاه
درون سینه ام دردی ست خونبار، که همچون گریه میگیرد گلویم
غمی آشفته دردی گریه آلود، نمی دانم چه میخواهم بگویم
اگر یک خنجر صیقل خورده در دستتان باشد
و اجازه داشته باشید که آن را تا دسته در شکم کسی فرو کنید،
امروز کدام گزینه را انتخاب میکنید؟
* باراک اچ اوباما
* بنیامین نتانیاهو آل یهود
* سلمان بن عبدالعزیز آل سعود
عرفه در مدرسه
عرفه در کاکی
عرفه در رامسر
عرفه در یزد
عرفه در باغ فیض
عرفه در عرفات
عرفه در جمکران زیر باران
عرفه در جمکران بچه به بغل
عرفه در صومعه سرا
...
همه ی عرفههایم را خوب به خاطر میآورم. این همه پراکندگی جغرافیایی...
+
همه جا بروم
به بهانهی تو
...
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا
وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ
وَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْزُونٍ
وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ
وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ
وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ
صدق الله العلی العظیم
سوره مبارکه حجر- آیات ۱۹ تا ۲۱
***
و زمین را گسترانیدیم
و در آن کوههاى استوار افکندیم
و از هر چیز سنجیدهاى در آن رویانیدیم
و براى شما و هر کس که شما روزى دهنده او نیستید در آن وسایل زندگى قرار دادیم
و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینههاى آن نزد ماست
و ما آن را جز به اندازهاى معین فرو نمىفرستیم
حاشیههای فنی:
* تا قبل از این طولانیترین نماهنگی که دیده بودم «دلبندان» بود که خودمان ساخته بودیم و برای نیمساعتش کمتر از سه میلیون تومان خرج کردیم. امشب فیلم آقای مجیدی توانست این رکورد را در ابعاد زمانی و ریالی به شدت بشکند.
* واقعاً دلم میخواهد بدانم چقدر از آن صد و ده میلیارد را به تدوینگر فیلم دادهاند؟ این فیلمی که من دیدم مثل اینکه توسط یکی از اپراتورهای واحد مرکزی خبر [سابق!] تدوین شده بود. برشهای نابهنگام، فیدهای کشدار و زشت، پرش از سفیدی به سیاهی و ... (برای نمونه صحنههای مربوط به ورود کاروان به بصرا و کل بخش بحیرا را دوباره ببینید. چقدر الکن و زشت در آمده) چرا واقعاً؟
* مصنوعی بودن نورپردازی فیلم بعضیجاها آنقدر توی چشم میزند که شما رد نور پروژکتور که دارد به کمی جلوتر و عقبتر از سوژه هم نور میپاشد میبینید. چرا واقعاً؟
* فکر میکنم اکثر بازیگران خیال میکردند که قرار است صدایشان دوبله شود. چون اقلاً در پنج قسمت فیلم گفتگوهایی که باید محکم و مردانه و رسا باشد، شبیه مرمر کردن بچههایی است که در امتحان شفاهی جلوی تخته کم آوردهاند. (برای نمونه گفتگوی ابولهب و ساموئل در خیمه) بماند که دوبلهی ابوطالب هم متناقض و زشت از کار درآمده. بالاخره استاد اسماعیلی قرار است سن و سال ابوطالب را در صدایش نشان بدهد یا نه؟ چرا در سکانسهای مختلف با صداهای مختلف روبرو هستیم؟ صدایی که جای رسول خدا گذاشتهاند که رسماً کاریکاتور است. اینهمه کودک خوش بیان و خوش صدا داریم. چرا این صدا تپق میزند؟ چرا این قدر شل است؟ ما توی همین مدرسهی خودمان صداهای قشنگتر و بیانهای بلیغتر از این هم داریم. چرا واقعاً؟
حاشیه های معنایی:
* فیلمنامه الحمدلله غلطِ بد تاریخی نداشت. تا دلتان بخواهد اما ناقص و گنگ بود: مثلاً چرا هیچجا معرفی شخصیتهای مثبت فیلم وجود ندارد؟ یعنی عبدالمطلب به ما معرفی نمیشود، نمیفهمیم سابقهی او در مکه چگونه است و چند فرزند دارد. عبدالله هم که غایب است و از آوردن نامش هم میپرهیزند. خاندان آمنه هم که همه مجهولند. حتی نام شهر یثرب آورده نمیشود. (باور نکردنی است؟!) برای عباس، عموی پیامبر بازیگر کاشتهاند و گریم کردهاند و بیچاره انصافاً خیلی هم جدی بازی میکند. اما حتی یک نمای درشت از او نداریم. یک بار هم فیلم به او توجه نمیکند. فقط چند جا صدایش میزنند. آن هم احتمالاً بخاطر تشابه نامش با نوهی برادرش و خوشامد مخاطب ایرانی است. در عوض تا دلتان بخواهد نمای درشت هالیوودی از زن خوشگل ابولهب، و امرأته حماله الحطب، داریم که دوست داشته زن عبدالله باشد و حالا احتمالاً پنهانی به یاد عبدالله به پسرش نظر دارد. (باور نکردنی است؟!) یوزارسیف کجایی که یادت بخیر! لااقل سند داشتی. امروز جا ندارد برویم دست و پنجهی داود میرباقری را طلا بگیریم؟
* با اینگونه اباطیل که این فیلم «تاریخی» نیست و «دینی» است نمیتوان ضعف مبانی اولیهی فیلمنامه نویسی را پوشاند.
کدام فیلم دینی؟ از خدای مکه چه میفهمیم؟ خدایی که سپاه وحشی ابرهه را قتلعام (قصاص قبل از جنایت) میکند، اما نمیتواند جلوی بیماری را (وبا؟ طاعون؟ چه؟ حتی اسم بیماری را هم نمیدانیم!) در مکه بگیرد. خدایی که موریانههایش عهدنامهی قریش را میخورند، اما این همه سال مسلمانان را در شعب تنها میگذارد.
داستان فیلم به شدت شیعی است در ندیدن شخصیتهای تأثیرگذار صدر اسلام از نظر عامه و ساختار فیلم به شدت سنی حتی در صلوات فرستادن بر پیامبر (صلی الله علی محمد صلی الله علیه و سلم)
فیلم دینی ما قرار است پیوند بین ادیان آسمانی را نشان بدهد. اما در تعریف داستان خود به هیچ یک از منابع یهودی و مسیحی دربارهی ما استناد نمیکند. یک روایت بیسند صد در صد اسلامی از ارادت یهود و نصارا به پیامبر.
مجیدی در شخصیت پردازی پیامبر هم همهی توان خود را به کار گرفته تا نزدیکترین تصویر را به مسیح فیلمهای کلیسایی بسازد.
این تلاش او شاید با هدف نزدیک کردن دلهای مسیحیان به پیامبر خدا صورت گرفته، اما از لایهی احساس فراتر نمیرود و درونمایهای منفعلانه دارد. مسعود فراستی به این موضوع مفصل پرداخته است.
*
در پایان از شما خواهش میکنم مطالب بالا را نادیده بگیرید
و حتماً جوانان و نوجوانان را به دیدن این فیلم در سینما دعوت کنید.
سطح بالای توقع من از هزینهکرد صد و ده میلیارد تومان بیتالمال دلیل نمیشود که این فیلم به اندازهی ده هزار تومان نیارزد!
اگر دستتان میرسد برای جوانانی که احتمالاً توجهی به این اتفاق مهم فرهنگی انقلاب اسلامی ندارند بلیط بخیرید و هدیه بدهید.
دو هفته پیش به بهانهی بردن دو تا دبهی رب گوجه فرنگی تا یوسف آباد و امشب به بهانهی بردن یک قابلمه سوپ مرغ تا پرند فرستادم.
بهانههای کوچک برای کارهای بزرگ.
چون اخیراً چند نفر از دوستان پرسیدند به نظرم آمد که همینجا پاسخ بدهم:
به روزترین و درستترین کتابی که توصیه میکنم قبل از تشریف بردن به جلسهی خواستگاری حتماً خودتان و والدهی مکرمهتان مطالعه کنید «نیمهی دیگرم» مجموع مباحث «حجتالاسلام محسن عباسی ولدی» در برنامهی «پرسمان خانوادهی رادیو معارف» است که انتشارات جامعهالزهراء (س) منتشر کرده است.
با این که کتاب در چهار جلد منتشر شده، اما خواندن همهی آن بیش از سه ساعت وقت نمیگیرد.
به نظرم خواندن این کتاب برای همهی رفقا وقتی که از دبیرستان فارغالتحصیل میشوند مفید باشد. حتی اگر فعلاً قرار نیست اقدام عملی در این زمینه داشته باشید.
این کتاب را میتوانید از «پاتوق کتاب فردا» اینترنتی بخرید.