صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

تو: دیشب، در انتهای تابستان خیالم، در میان برگریزان خاطرات، همه اسماعیل بودند؛ نشد که ابراهیم باشم...
من: إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ عَلِیمٍ... صدق الله
  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴
  • :: پیامک

عرفه در مدرسه
عرفه در کاکی
عرفه در رامسر
عرفه در یزد
عرفه در باغ فیض
عرفه در عرفات
عرفه در جمکران زیر باران
عرفه در جمکران بچه به بغل
عرفه در صومعه سرا
...
همه ی عرفه‌هایم را خوب به خاطر می‌آورم. این همه پراکندگی جغرافیایی...


+
همه جا بروم
به بهانه‌ی تو
...

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱ مهر ۱۳۹۴
  • :: بداهه

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

وَالأَرْضَ مَدَدْنَاهَا
وَأَلْقَیْنَا فِیهَا رَوَاسِیَ
وَأَنبَتْنَا فِیهَا مِن کُلِّ شَیْءٍ مَّوْزُونٍ
وَجَعَلْنَا لَکُمْ فِیهَا مَعَایِشَ وَمَن لَّسْتُمْ لَهُ بِرَازِقِینَ
وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ
وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ

صدق الله العلی العظیم
سوره مبارکه حجر- آیات ۱۹ تا ۲۱


***
و زمین را گسترانیدیم
و در آن کوههاى استوار افکندیم
و از هر چیز سنجیده‏اى در آن رویانیدیم
و براى شما و هر کس که شما روزى‏ دهنده او نیستید در آن وسایل زندگى قرار دادیم
و هیچ چیز نیست مگر آنکه گنجینه‏‌هاى آن نزد ماست
و ما آن را جز به اندازه‏اى معین فرو نمى‏‌فرستیم

# توحید

# توکل

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴
  • :: ذکر

حاشیه‌های فنی:

* تا قبل از این طولانی‌ترین نماهنگی که دیده بودم «دلبندان» بود که خودمان ساخته بودیم و برای نیم‌ساعتش کمتر از سه میلیون تومان خرج کردیم. امشب فیلم آقای مجیدی توانست این رکورد را در ابعاد زمانی و ریالی به شدت بشکند.

* واقعاً دلم می‌خواهد بدانم چقدر از آن صد و ده میلیارد را به تدوین‌گر فیلم داده‌اند؟ این فیلمی که من دیدم مثل این‌که توسط یکی از اپراتورهای واحد مرکزی خبر [سابق!] تدوین شده بود. برش‌های نابهنگام، فیدهای کش‌دار و زشت، پرش از سفیدی به سیاهی و ... (برای نمونه صحنه‌های مربوط به ورود کاروان به بصرا و کل بخش بحیرا را دوباره ببینید. چقدر الکن و زشت در آمده) چرا واقعاً؟

* مصنوعی بودن نورپردازی فیلم بعضی‌جاها آن‌قدر توی چشم می‌زند که شما رد نور پروژکتور که دارد به کمی جلوتر و عقب‌تر از سوژه هم نور می‌پاشد می‌بینید. چرا واقعاً؟

* فکر می‌کنم اکثر بازیگران خیال می‌کردند که قرار است صدایشان دوبله شود. چون اقلاً در پنج قسمت فیلم گفتگوهایی که باید محکم و مردانه و رسا باشد، شبیه مرمر کردن بچه‌هایی است که در امتحان شفاهی جلوی تخته کم آورده‌اند. (برای نمونه گفتگوی ابولهب و ساموئل در خیمه) بماند که دوبله‌ی ابوطالب هم متناقض و زشت از کار درآمده. بالاخره استاد اسماعیلی قرار است سن و سال ابوطالب را در صدایش نشان بدهد یا نه؟ چرا در سکانس‌های مختلف با صداهای مختلف روبرو هستیم؟ صدایی که جای رسول خدا گذاشته‌اند که رسماً کاریکاتور است. این‌همه کودک خوش بیان و خوش صدا داریم. چرا این صدا تپق می‌زند؟ چرا این قدر شل است؟ ما توی همین مدرسه‌ی خودمان صداهای قشنگ‌تر و بیان‌های بلیغ‌تر از این هم داریم. چرا واقعاً؟

حاشیه های معنایی:

* فیلم‌نامه الحمدلله غلطِ بد تاریخی نداشت. تا دلتان بخواهد اما ناقص و گنگ بود: مثلاً چرا هیچ‌جا معرفی شخصیت‌های مثبت فیلم وجود ندارد؟ یعنی عبدالمطلب به ما معرفی نمی‌شود، نمی‌فهمیم سابقه‌ی او در مکه چگونه است و چند فرزند دارد. عبدالله هم که غایب است و از آوردن نامش هم می‌پرهیزند. خاندان آمنه هم که همه مجهولند. حتی نام شهر یثرب آورده نمی‌شود. (باور نکردنی است؟!) برای عباس، عموی پیامبر بازیگر کاشته‌اند و گریم کرده‌اند و بیچاره انصافاً خیلی هم جدی بازی می‌کند. اما حتی یک نمای درشت از او نداریم. یک بار هم فیلم به او توجه نمی‌کند. فقط چند جا صدایش می‌زنند. آن هم احتمالاً بخاطر تشابه نامش با نوه‌ی برادرش و خوشامد مخاطب ایرانی است. در عوض تا دلتان بخواهد نمای درشت هالیوودی از زن خوشگل ابولهب، و امرأته حماله الحطب، داریم که دوست داشته زن عبدالله باشد و حالا احتمالاً پنهانی به یاد عبدالله به پسرش نظر دارد. (باور نکردنی است؟!) یوزارسیف کجایی که یادت بخیر! لااقل سند داشتی. امروز جا ندارد برویم دست و پنجه‌ی داود میرباقری را طلا بگیریم؟

* با این‌گونه اباطیل که این فیلم «تاریخی» نیست و «دینی» است نمی‌توان ضعف مبانی اولیه‌ی فیلم‌نامه نویسی را پوشاند.
کدام فیلم دینی؟ از خدای مکه چه می‌فهمیم؟ خدایی که سپاه وحشی ابرهه را قتل‌عام (قصاص قبل از جنایت) می‌کند، اما نمی‌تواند جلوی بیماری را (وبا؟ طاعون؟ چه؟ حتی اسم بیماری را هم نمی‌دانیم!) در مکه بگیرد. خدایی که موریانه‌هایش عهدنامه‌ی قریش را می‌خورند، اما این همه سال مسلمانان را در شعب تنها می‌گذارد.
داستان فیلم به شدت شیعی است در ندیدن شخصیت‌های تأثیرگذار صدر اسلام از نظر عامه و ساختار فیلم به شدت سنی حتی در صلوات فرستادن بر پیامبر (صلی الله علی محمد صلی الله علیه و سلم)

بشنوید:

فیلم دینی ما قرار است پیوند بین ادیان آسمانی را نشان بدهد. اما در تعریف داستان خود به هیچ یک از منابع یهودی و مسیحی درباره‌ی ما استناد نمی‌کند. یک روایت بی‌سند صد در صد اسلامی از ارادت یهود و نصارا به پیامبر.
مجیدی در شخصیت پردازی پیامبر هم همه‌ی توان خود را به کار گرفته تا نزدیک‌ترین تصویر را به مسیح فیلم‌های کلیسایی بسازد.

این تلاش او شاید با هدف نزدیک کردن دل‌های مسیحیان به پیامبر خدا صورت گرفته، اما از لایه‌ی احساس فراتر نمی‌رود و درون‌مایه‌ای منفعلانه دارد. مسعود فراستی به این موضوع مفصل پرداخته است.

*

در پایان از شما خواهش می‌کنم مطالب بالا را نادیده بگیرید
و حتماً جوانان و نوجوانان را به دیدن این فیلم در سینما دعوت کنید.

سطح بالای توقع من از هزینه‌کرد صد و ده میلیارد تومان بیت‌المال دلیل نمی‌شود که این فیلم به اندازه‌ی ده هزار تومان نیارزد!
اگر دستتان می‌رسد برای جوانانی که احتمالاً توجهی به این اتفاق مهم فرهنگی انقلاب اسلامی ندارند بلیط بخیرید و هدیه بدهید.

# اهل بیت

# تاریخ

# سینما

  • ۷ نظر
  • شنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۴
  • :: بداهه

دو هفته پیش به بهانه‌ی بردن دو تا دبه‌ی رب گوجه فرنگی تا یوسف آباد و امشب به بهانه‌ی بردن یک قابلمه سوپ مرغ تا پرند فرستادم.

بهانه‌های کوچک برای کارهای بزرگ.

# خانواده

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۰ شهریور ۱۳۹۴
  • :: عزیز
۱۰:۰۰ تا ۱۲:۰۰  سفیر فیلم
۱۴:۰۰ تا ۱۶:۰۰  خانه مستند‌سازان انقلاب اسلامی
۱۷:۰۰ تا ۱۹:۰۰  شبکه افق

یک پنجشنبه‌ی کاملاً رسانه‌ای با رفقای دهه شصتی.

# حمید

# رسانه

# مجیدم

# پنجشنبه‌ها

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
  • :: بداهه

چون اخیراً چند نفر از دوستان پرسیدند به نظرم آمد که همین‌جا پاسخ بدهم:
به روزترین و درست‌ترین کتابی که توصیه می‌کنم قبل از تشریف بردن به جلسه‌ی خواستگاری حتماً خودتان و والده‌ی مکرمه‌تان مطالعه کنید «نیمه‌ی دیگرم» مجموع مباحث «حجت‌الاسلام محسن عباسی ولدی» در برنامه‌ی «پرسمان خانواده‌ی رادیو معارف» است که انتشارات جامعه‌الزهراء (س) منتشر کرده است.
با این که کتاب در چهار جلد منتشر شده، اما خواندن همه‌ی آن بیش از سه ساعت وقت نمی‌گیرد.
به نظرم خواندن این کتاب برای همه‌ی رفقا وقتی که از دبیرستان فارغ‌التحصیل می‌شوند مفید باشد. حتی اگر فعلاً قرار نیست اقدام عملی در این زمینه داشته باشید.

این کتاب را می‌توانید از «پاتوق کتاب فردا» اینترنتی بخرید.

# ازدواج

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴
  • :: کتاب
همان‌طور که پشت فرمان اتومبیل نشسته بودم، نان و پنیر را خوردم و مجددا به راه افتادم.
نزدیک ساعت سه و نیم بعد از نیمه شب، گلدسته‌های مرقد مطهر حضرت معصومه و گنبد آن غرق در نور بود و جلال و شکوه خاصی داشت از دور نمایان شد. مامورین پاسگاه دروازه در خواب بودند و من آزادانه وارد شهر شدم. شهر مذهبی قم در سکوت و آرامش رویاانگیزی فرو رفته بود و در خیابان‌های احدی دیده نمی‌شد. ابهت و جلال حرم مقدس در من تغییر حالی به وجود آورد، برای چند لحظه‌ای از خود و ماموریتی که داشتم غافل شدم و روحانیت آن محیط مرا گرفت. به فلکه مقابل صحن رسیدم متوجه شدم در صحن باز است. اتومبیل را در‌‌ همان میدان مقابل صحن گذاشتم و به قصد زیارت به طرف حرم مطهر رفتم.
هنگامی که از آنجا خارج شدم کسالت و خستگیم کاملا مرتفع شده بود و یک آسایش خاطر و سبکی در خود احساس می‌کردم.


# انقلاب

# تاریخ

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴
  • :: روایت امروز
  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
  • :: روایت امروز

این زیباترین تصویر قابل انتشار از برنامه‌ی بیست و چهار ساعته‌ی سربند-شیرپلا-توچال-ولنجک گروه سه نفره‌ی ماست که آقا مهدی برایم فرستاده. ساعت حدود هشت و نیم صبح است و از جان‌پناه مرحوم علی امیری (سیاه سنگ) داریم خودمان را میله به میله می‌کشانیم به سمت قله.
یک ساعت قبل از این فشارم افتاد و دراز شدم کف جان‌پناه: مرگ کوتاه و شیرینی بود. به مدد عسل و خرما و بادام زمینی دوباره زنده شدم و مادر گروه، خنده خنده، تا آن بالا تمشیتم کرد.
از این‌جا به بعد ابرها کم‌کم پایین آمدند و ما بالا رفتیم و سردمان شد و ده و نیم که خزیدیم داخل جان‌پناه روی قله، سرخوشی از «موفقیت در رسیدن به هدف از پیش تعیین شده» جای خستگی را گرفت و با گرمای یک لیوان چای برای برگشت آماده شدیم.
اگر دقت کنید در دوردست خطی از تله کابین توچال پیداست.

# برادر

# تهران‌گردی

# سین

# کوه

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴
  • :: بداهه

خب
دیگه حرفی برای گفتن نداری؟

# برادر

# صاد

# پاروئیه

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
  • :: پریشان

ساعت ده شب فرستاد دنبالم.
از یازده تا نیمه‌های شب، بستنی خوردیم و به حال من گریه کرد.
[...]
[...]
[...]

# زندگی

  • ۰ نظر
  • جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
  • :: عزیز

بیت:
با دشمنان چشم چران، صلح من بس است
وقتی که چشم‌های تو بیت المقدس است

شاهد:
وقتی که چشمت دم به دم بیت المقدس تر
بگذار من باشم فلسطینی که اشغالم

# فلسطین

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
  • :: بیت

حتماً با خبرید که با هدف آمادگی صعود به توچال چند هفته‌ای هست که برنامه‌ی کوهپیمایی گذاشته‌ایم. هر چند که دعوت‌های فراوان ما از خیل کثیر دوستان اغلب بی‌نتیجه بوده است، اما این هفته برای تنوع با همین گروه کمتر از انگشتان یک دست رفتیم «بند عیش» در شمال غربی تهران، بالای منطقه «حصارک» که با واحد مرتفع علوم تحقیقات دانشگاه آزاد معرف حضور همگان است!

زندگی امروز ما آن چنان آغشته به تکنولوژی شده که بدوی‌ترین فعالیت‌ها یعنی همین راه‌پیمایی و کوه‌پیمایی هم به شدت متأثر از آن است. شما نیازی به تماشای تصویر بالا که امروز «مادر گروه با کرانه‌های فن‌آوری» گرفته و یا گزارش لحظه به لحظه‌ی من از خاطرات و مخاطرات این سفر ندارید. به راحتی با جستجوی ساده‌ای در وب می‌توانید به انواع تصاویر و راهنماها و خاطرات و گزارش‌ها از صعود به بندعیش در فصول مختلف سال برسید. مثلاً این نقشه‌ی صعود تقریبی است که ما هم پیمودیم و شبیه آن را رفقای خودمان هم در ویکی لاک ثبت کرده‌اند:

اما آن‌چه قابل اشتراک گذاری نیست، تجربه‌ی عجیبی است که در هم‌نوردی با دوستان در این فعالیت‌های سخت و نفس گیر بدست می‌آورید. هر بار در انتهای راه، خسته و عرق‌ریزان، حس خوب موفقیت در کار گروهی در جان آدم ته‌نشین می‌شود. حس عضو بودن در یک گروه پاک و بی‌آلایش که برای رسیدن به لذتی بالاتر، سختی‌ها را به جان می‌خرند و ضعف و ناتوانی تو را تحمل می‌کنند.

این قابل انتشارترین تصویر از گروه چهار نفره‌ی ما در حمله‌ی آخر به قله‌ی بندعیش است که مادر گروه گرفته و برای صاد فرستاده. شما برای تشکیل چنین گروهی به یک بز در جلو، نفراتی در میانه، و مادری در انتها نیاز دارید که هوایتان را حسابی داشته باشد.

+ با تشکر و احترام فراوان تقدیم به سجاد، آقامهدی و علی در این روز خوب و نفس‌گیر.

# برادر

# تهران‌گردی

# سین

# کوه

  • ۳ نظر
  • جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه

جلسه‌ی آخر کلاس رسانه‌شناسی کانون. توی گرمای طاقت فرسا، چهار و نیم بعدازظهر خودم را می‌رسانم مسجد. در اصلی مسجد، بر خلاف روزهای قبل، در این ساعت باز است. وسط خیابان جلوی مسجد، هر نیم متر یک پرچم ایران کاشته‌اند. صدای مداحی خیابان را پر کرده‌است. شهید آورده‌اند. امشب که کلاس ما تمام می‌شود، مردم محله می‌آیند به مسجد تا بعد از سی و سه سال با شهیدشان وداع کنند. من هم سی و سه ساله‌ام. جلسه‌ی آخر کلاس است.

# شهید

# قم

# کانون

# کلاس

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴
  • :: بداهه

پشت وانت پیکان نوشته بود:
«همه دنبال یارند٬ ما دنبال بار...»
یه غم عجیبی توی اون سه نقطه‌ی آخرش موج می‌زد.
با احترام از سمت چپ سبقت گرفتم.


# قصه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون