صبح علیالطلوع، بیرون دوازهی شرقی دارالخلافه طهران، مستر الکساندر را ملاقات کردم. شب را در مسافرخانهی جلیلهی بلدیه آرمیده بود و اول وقت، قبراق و پا در رکاب، منتظر ما بود. دیلماج آستانه تأخیر داشت و ناچاراً خودم به زبان بی زبانی حالیاش کردم که داخل سرسرا منتظر بماند تا میرزا مهدی خان، درشکهچی سلطنتی، از راه برسد.
صبح آذر طهران بود و سوز خفیفی میآمد. برای مزاح و تفنن گفتم: «کمی سرد است.» گفت: «هوای بهاری خوبی است.» اجنبی از پتل پورت آمده؛ از لابلای برف و یخ؛ معلوم است که هوای دارالخلافه به مزاجش بهاری بیاید.
تتمه:
تا صلات ظهر در خدمت حضرت اشرف، در اطراف و اکناف جادهی شمران و دروازهی یوسفآباد و میدان حسن آباد سیر میکردیم و با تجار و بازرگانان در باب روابط حسنهی دولین متحدین ایران و روس و سایر مراودات حسنهی فیمابین مذاکره مینمودیم.
# تهران
# مرکز