وقتی من و تو بچههامون رو تربیت نکنیم، «من و تو» بچههامون رو تربیت میکنه.
# تربیت
- ۲ نظر
- سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۹۶
وقتی من و تو بچههامون رو تربیت نکنیم، «من و تو» بچههامون رو تربیت میکنه.
وقتی کسی میخواهد لاغر شود، یکی از اولین توصیههایی که به او میکنند این است که شام نخور. کاری که برای اکثر افراد سخت نیست. اما فرض کنید چنان فقیرید که «نمیتوانید» شام بخورید. آنوقت است که از صبح ذهنتان درگیر این مسئله است که برای شام باید چکار کنم؟ این تجربه چیزی است که نویسندگان یک کتاب جنجالی به آن میگویند کاهش «پهنای باند ذهنی»، چیزی که باعث میشود فقرا مداوماً تصمیمات بد بگیرند.
مقالهی بسیار خواندنی بالا را از دست ندهید.
هستهی مرکزی ایدهی این مقاله، موضوع «پهنای باند ذهنی» است. موضوعی بسیار جالب که در این مقاله ربط آن به «فقر» را توضیح میدهد. اما کلاً موضوع قابل تأملی است.
فقط باید از قبل منتظرش باشی؛ وبلاگ خودش میآید و روبرویت مینشیند؛ دهان باز میکند و حرف میزند.
مکانش اما در این سالها فرق کرده است:
دههی شصتیها بعد از نمازجمعه؛
دههی هفتادیها توی پارک؛
و دهه هشتادیها توی کافه.
وبلاگ اما همچنان وبلاگ است.
همهی پاییز و زمستان، باران و برفی نباریده؛
زمین دو ماهی است که مدام -این طرف و آن طرف- میلرزد؛
هوا برای نفس کشیدن مناسب نیست؛
آدمها توی خیابانها ریختهاند، نان برای خوردنِ همه نداریم؟
ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِی النَّاسِ
دقیقاً منتظر چه پیشنشانههای دیگری برای عذاب الهی هستیم؟
بسم الله الرحمن الرحیم
فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ
فَأَطَاعُوهُ
إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْمًا فَاسِقِینَ
صدق الله العلی العظیم
سوره زخرف، آیه ۵۴
فرعون از واقعیت امر چندان غافل نبود، و به بی اعتباری این ارزشها کم و بیش توجه داشت، ولی او قوم خود را تحمیق کرد، و عقول آنها را سبک شمرد و از وی اطاعت کردند، این شیوه فرعونی یعنی استخفاف عقول با شدت هر چه تمامتر در عصر و زمان ما بر همه جوامع فاسد حاکم است، اگر فرعون برای نیل به این هدف وسائل محدودی در اختیار داشت طاغوتیان امروز با استفاده از وسائل ارتباط جمعی، مطبوعات، فرستندههای رادیو تلویزیونی، و انواع فیلمها، و حتی ورزش در شکل انحرافی، و ابداع انواع مدهای مسخره، به استخفاف عقول ملتها میپردازند، تا در بیخبری کامل فرو روند و از آنها اطاعت کنند، به همین دلیل دانشمندان و متعهدان دینی که خط فکری و مکتبی انبیا را تداوم میبخشند وظیفه سنگین در مبارزه با برنامه استخفاف عقول بر عهده دارند که از مهمترین وظائف آنها است.
تفسیر نمونه. ج ۲۱ . ص ۸۸
بر مزار آیتالله قرآن را می گشایم.
صفحهی آخر سورهی مریم است.
تا بحال از این زاویه ندیده بودم:
وقتی سورهی مریم تمام میشود، سورهی طاها شروع میشود؛ با داستان موسی و برادر خوبش: هارون.
سوزاندیَم که دلم خامتر شود
وحشی شدی، غزلم رامتر شود
آهو برای چه باید زمان صید
کاری کند که خوشاندامتر شود؟
جز اینکه از سر جانش گذشته تا
صیاد نابغه ناکامتر شود
آدم برای نشستن به خاک تو
باید نترسد و بدنامتر شود
چیزی نگفتی و گفتی نگویم و
رفتی که قصه پرابهامتر شود
+
چیزی از ماجرای اثرِ پروانهای سهشنبهی قبل نمیدانی؛
چیزی از چهره و لحن کلامِ سربازِ رانندهی جمعه نمیدانی؛
پس صبح شنبه این شیرآهو را فرستادی که چه شود؟
++
الحمدلله چراغِ صاد به مدد این همراهانِ پریشان احوال، خاموششدنی نیست.
+ افتاده را لگد نمیزنند؛ مخصوصاً که عزیزت باشد.
++ خشت خام و آینه و جوان بخورد توی سر پیری که نتواند برای عزیزش کاری بکند.
+++ اثر پروانهایِ نوشتن یک مطلب در وبلاگ، یک پیامک است و یک دیدار و مطلبی دیگر در یک وبلاگ. همین قدر هم غنیمت است.
سلام
خیلی شبِ خوب، خندهدار و ناامیدکنندهای بود.
از میزبانی برادر عزیز هم ممنونم.
امیدوارم این دیدارها منظم و نزدیکتر به هم برگزار شود.
یاعلی
امروز بعد از ماهها حرفهای درگوشی و رفت و آمدهای مشکوک، بالاخره اسم و مأموریت ادارهمان -با سی و چند سال سابقهی درخشان- را عوض کردند!
نمیدانم چطور ممکن است با حفظ همان آدمهای قبلی، یک مجموعهی اداری عریض و طویل بتواند به مأموریتهای جدیدی رسیدگی کند. آنچه مشهود است جابجایی چند تا مدیر و عوض کردن اسامی معاونتها است. همهی ما همان آدمهای قبلی هستیم؛ دقیقاً همان!
از بم یاد گرفتم که «زلزله» هیچکس را نمیکشد؛
«آوار» آدمها را نفله میکند.
درس تلخی است.
آقا مصطفی بلند میشود که از سر سفرهی شام برود. میگویم: «آخر غذا آدم چی میگه بابا؟»
طبیعتاً باید مثل همیشه بگوید «الهی شکر» -بلد است و بارها گفته-
حالا به هر علتی «الهی» توی دهانش نمی چرخد. میگوید: «خدایا... خدایا...» و مکث میکند. خودش تعجب کرده که چرا یادش نمیآید.
علتش احتمالاً این است که «الهی شکر» را مثل یک کلمهی واحد حفظ کرده و وقتی جای «الهی» را با «خدایا» عوض میکند، نمیتواند جزء دوم عبارت را به اولی بچسباند. (خیلی شبیه چالش به خاطر آوردن مصرع دوع یک بیت بدون خواندن مصرع اول است)
بالاخره یک طوری خودش را از این مخمصه رها میکند: «خدایا ببخشید»
خانم معلم که کمین کرده بود تا مچ شاگرد بازیگوش کلاس را بگیرد هیجان زده فریاد میزند: «نه... باید بگه: خدایا آفرین»
پ.ن:
واقعاً خدایا آفرین و ببخشید!