صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

من:
سلام. هم‌قدمی و هم‌نفسی دیشب با شما برایم بسیار شیرین و گرامی بود.
و فرمود: ...إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا...
خدا این ارتباط قلبی را بر ما مبارک گرداند ان‌شاءالله.

پ.ن:
+ به یاد شبانه‌نوردی ارتفاعات کلکچال و عدسی صبحگاهی‌اش!

# آقا سعید

# پنجشنبه‌ها

# کوه

  • :: ذکر
  • :: پیامک

آن‌قدر جوان است که از شرق تهران که بخواهد با مترو بیاید به غرب، دو بار اشتباهی خط عوض می‌کند. اما آخرش می‌آید؛ به همان ایستگاهی که قرار نبود بیاید؛ و قسمتش می‌شود -و قسمتمان می‌شود- که این روزه‌ی دوری را با فاتحه بر مزار شهدا افطار کنیم.
چقدر گرم است: هوا و او؛ و چقدر دلم برایش تنگ شده بود؛ و خدا از دل او خبر دارد. دو سه ساعت از این ماه‌های دوری می‌گوید؛ و چقدر فصیح است؛ و چقدر به نفس خودش بصیر است؛ و چقدر مؤدب است.
یکی دو لیوان شربت بیدمشک و لیمو می‌خوریم و درود می‌فرستیم به روان همه‌ی آنان که در این سال ما را این همه تشنه‌ی هم کردند.
*
پسری که در شانزده سالگی شهید شده باشد؛ چقدر در هجده سالگی زلال می‌شود.

# بچه‌سید

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

هفت صبح بی‌هیچ مقدمه‌ای پیامک می‌زند که اگر هستی یک دقیقه بیایم ببینمت. از شش صبح آمده‌ام اداره. بی‌اختیار برایش زمزمه می‌کنم: «پیش بیا، پیش بیا، پیش‌تر...»
دستم را می‌کشد و می‌برد به کوچه باغ‌های کودکی‌اش؛ دستش را می‌کشم و می‌برم به جهان مستوفی‌الممالک‌ها.
هشت صبح نشده از هم خداحافظی می کنیم. بی‌هیچ توقعی؛ بی‌هیچ انتظاری؛ بی‌هیچ تکلفی: «بیشتر از بیشتر از بیشتر».

# آقازاده

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه
  • :: پریشان

زلیخا چون این سخن بشنید خانه به عشق پرداخت و عشق را گرامی‌تر از جان خود می‌داشت تا آنگاه که یوسف به مصر افتاد.
اهل مصر به هم برآمدند، خبر به زلیخا رسید، زلیخا این ماجرا با عشق بگفت، عشق گریبان زلیخا بگرفت و به تماشای یوسف رفتند.
زلیخا چون یوسف را بدید خواست که پیش رود، پای دلش به سنگ حیرت درآمد، از دایره صبر به در افتاد، دست ملامت دراز کرد و چادر عافیت بر خود بدرید و به یکبارگی سودائی شد.
اهل مصر در پوستینش افتادند و او بی خود این بیت می‌گفت:

زعموا اننی احبکم
و غرامی فوق ما زعموا

# محبت

  • :: روایت امروز

قراری که می‌توانست دو نفره یا ده نفره باشد را چهار نفره برگزار می‌کنیم: یک گلگشت سبک در پارک کوهسار.
می‌ترسیدم برنامه‌ی سنگین‌تری بگذارم. از خودم و از هم‌قدمان مطمئن نبودم.
*
حالا در اسرع وقت باید صد تا لیوان یک‌بار مصرف کاغذی بخرم. آن چهار تایی که در خانه داشتیم تمام شد.
برای پنجشنبه‌های آتی هر طور که صلاح می‌دانید اعلام آمادگی کنید لطفاً.

# پنجشنبه‌ها

# کوه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

سه‌شنبه جلسه‌ی ناهار با «آقا سعید»
چهارشنبه جلسه‌ی صبحانه با «آقا سعید»
پنجشنبه جلسه‌ی عصرانه با «آقا سعید»
شنبه جلسه‌ی بعدازظهر با «آقا سعید»
.
.
.
برادر بزرگ‌تر داشتن خیلی خوب است. این نعمتی است که همواره از آن محروم بوده‌ام و حالا «آقا سعید» به من لبخند می‌زند.

# آقا سعید

# دوست

  • :: بداهه

فیس بوک سهواْ محتوای محرمانه‌ی ۱۴ میلیون کاربر رو به مدت پنج روز به شکل عمومی منتشر کرده!
خیلی هم شیک.
خیلی هم متمدن.


پ.ن:
+ قابل توجه بانوان محترم.

# اینترنت

# حریم خصوصی

# غرب

  • :: بداهه

تو: [جمعه، ساعت ۳:۳۵ بامداد]
سلام،
شرمنده بد موقع، ولی باید می‌گفتم:
نتونستم بخوابم،
هنوز درگیر حرفاتونم.
دعامون کنید.
ارادت
یاعلی(ع)

من:
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد

قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد

از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد

عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد

دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد


پ.ن:
+ پنجشنبه‌ی سواد، پنجشنبه‌ی پژوهش، پنجشنبه‌ی مدرسه، پنجشنبه‌ی تو.
++ هرگز دعا نکرده‌ام این پراید، پژو شود. اما بارها دعا کرده‌ام که صندلی دوم آن محفوظ بماند.
+++ یک چیزی بین پسر و برادر. مثلاً «پسر دایی»!!
+++ انس با این غزل شورانگیز فخرالدین عراقی را از دست ندهید.

# دوست

# پاروئیه

# پسردایی

# پنجشنبه‌ها

  • :: بیت
  • :: پیامک

نازنینا؛
می‌ترسم اینجا برایت بنویسم: نکند که چشم نامحرم بخواند آنچه را می‌خواستم فقط تو بخوانی؛
نامه هم نمی‌توانم برایت بفرستم: که مطمئن نیستم که خودت چه اندازه ظرفیت فهم این ارتباط بی‌واسطه را بی سوءتفاهم و سوءتعبیر داری؛
دیدار هم که دست نمی‌دهد؛
به جان عزیزت که مانده‌ام چه غلطی بکنم که سِرّ ضمیرم را به تو برسانم.

خودت بفهم لعنتی.
خودت بفهم.

بفدات

# بی‌برچسب

# نامه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۹۷
  • :: پریشان

دو ساعتی از ظهر گذشته به قزوین رسیدیم و رفتیم به رستورانی که از قبل نشان کرده بودم و طبیعتاً چیزی بغیر از «قیمه‌نثار» سفارش ندادیم.
مصطفی می‌پرسد: «قیمه‌نثار چیه؟»
برای کم کردن حساسیتش نسبت به این غذای ناشناس، برایش توضیح می‌دهم که در قزوین به همان قیمه‌ای که همیشه می‌خوریم می‌گویند «قیمه‌نثار». کمی فکر می‌کند و  و خیلی جدی می‌پرسد: «بابا؛ توی قزوین به قرمه‌سبزی‌شون چی میگن؟»

# زبان

# سفر

# طعام

  • ۱ نظر
  • شنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۷
  • :: پدر مقدس

دهمین سال افطاری مجردی منزل ما برگزار شد.
خود این خبر نسبت به حاشیه‌هایش اهمیت چندانی ندارد. مثل این‌که این برنامه تاکنون در دو شهر و شش خانه مختلف برگزار شده، معمولاً مهمانان گرامی خبری از گروه‌های دیگری که در همان سال به مهمانی می‌آیند ندارند یا علی‌رغم گذشت این همه سال میانگین سنی شرکت‌کنندگان ثابت مانده است! تا جایی که مثلاً مهمانان امسال برای اولین بار در این قرار سالانه حاضر شدند و به‌عبارتی «افطار اولی» بودند.

# افطار

# دوست

# سیره پژوهی

# پسردایی

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه

افطاری حتی سه نفره هم خوب است. یادمان می‌آورد که به شدت تنها هستیم و باید هوای هم را زیاده داشته باشیم.
تو که باشی همه چیز خوب است.
باش لطفاً.

# افطار

# برادر

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه

امشب بعد از چهار سال رفاقت فهمیدم که یادم رفته بود صاد را به تو معرفی کنم. در عالم رفاقت از این خطاها پیش می‌آید. به بزرگی خودت این فراموشکاری را بر من ببخش. اگر صاد را شما نخوانی، پس واقعاً قرار است چه کسی بخواند؟
*
از خدا که پنهان نیست؛ از شما چه پنهان که من در زندگی «آقازاده» زیاد دیده‌ام. اما آقازاده‌ای که خودش بالاصاله «آقا» باشد نه نایاب که البته بسیار نادر است.
*
از امشب -با افتخار- دفتر یادداشت مجازی من یک خواننده‌ی آقازاده دارد: یک آقازاده‌ی تحقیقاً آقا.
خوش آمدید.

# آقازاده

# دوست

# صاد

  • ۳ نظر
  • جمعه ۱۸ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه

خودت رو نزن به اون راه.
وقتی خوابش رو می‌بینی یعنی خیلی داری بهش فکر می‌کنی.
هر چقدر توی بیداری انکارش کنی توی خواب تلافی‌ش درمیاد.
راهش این نیست.
تلفن رو بردار.
بهش زنگ بزن.

# رؤیا

  • ۱ نظر
  • شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۷
  • :: پریشان

پنجشنبه‌ی قبلی در کمال حیرت و مسرت رفته‌ایم اولین جلسه‌ی هیأت امنا؛ سبیل تا سبیل نشسته‌ایم و افاضه کرده‌ایم و در همان روزی که خرمشهر را خدا آزاد کرد، روبانِ سایت را قیچی زده‌ایم و اول تابستان است و فرصت‌ها در حال گذر و امروز می‌خواستیم قرار بگذاریم که روی ویرایش محتوا تمرکز کنیم و امتحان داشتند و وقت نشد و خودشان هم پیگیر نشدند و من هم ول کردم ببینم کی صدایشان در می‌آید و مردد بودم که وقت بعدی را بدهم برای کارگاه ویرایش یا نه که ساعت شش بعدازظهر ناغافل در تهران به این بزرگی وسط خیابان می‌خوریم سینه توی سینه‌ی هم.
*
جوان تر از آن است که در لحظه متوجه شود چه بلایی سرش آمده. هیچ چیزی تصادفی نیست. قبلاً هم گفته بودم که آدم باید کور باشد که این چشمک‌های الهی را نبیند.
کور نیستیم. می‌بینیم.

# سیره پژوهی

# شهید

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه
ماه رمضان هم مثل همه‌ی الطاف زمینی‌شده‌ی خداوند مشمول مرور زمان و روزمرگی می‌شود. همین مهمانی‌های افطاری که بعد از یک سال دیدارها را تازه می کند، همین مسجد رفتن‌ها و قرآن خواندن‌ها و سحر بیداری‌ها، یکی دو هفته که می گذرد، عادی می‌شود، تکراری می‌شود، دیگر هیجان ندارد. احتمالاً مشکل از ماست. تا چیزی هیجان مداوم نداشته باشد به آن توجه نمی کنیم. شاید این از عوارض ریتم تند مصرف محصولات رسانه‌ای است.
شاید بهتر باشد در برنامه زمانبندی ماه رمضان تجدیدنظر بکنیم. یعنی مثلا بجای یک ماه، تبدیلش کنیم به شش تا پنج روز که در طول سال پراکنده باشد؛ بلکه با ریتم تندش حال کنیم! خوب است؟ می‌شود؟ پس اگر نمی‌شود که ماه رمضان را پاره پاره کرد، باید برای حس و حال خودمان و ضرباهنگ زندگی‌مان یک فکری بکنیم. این طوری نمی‌شود که تا آخر عمر، خودمان را از همنوا شدن با جریان رحمت‌های الهی محروم کنیم. یک جای این زندگی حتماً باید تغییر کند. نام آن را ضربان، نبض یا بسامد حیات می‌گذارم.

# رمضان

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۷
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون