صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

این چند روز چهار تا مهمان از مجارستان داشتیم برای همایش فیلان و بهمان. یک خانم مترجم همراهشان بود که قبلاً یک‌سال ایران زندگی کرده بود و واقعاً فارسی را بدون لهجه و قشنگ حرف می‌زد. از هواپیما که پیاده شد اولین چیزی که گفت این بود که: من اومدم «گوجه سبز» بخورم!
امروز عصر بردیمشان بازار تهران هر کدام سه چهار تا «روسری» خرید که سوغاتی ببرد. خانم مترجم پنج تا بسته سیگار آمریکایی هم خرید با یک بهمن کوچک که ببرد بوداپست دود کند. بعد هم بردیمش داروخانه که چند بسته قرص سرماخوردگی «کوریزان» بخرد. می‌گفت خیلی جواب می‌دهد!

# سفر

# غرب

# مرکز

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: بداهه

به‌نظر نگارنده، مسئلۀ اساسی و متناسب با واقعیات اجتماعی ایران، مسائل ناشی از ناسازگاری علم و دین نیست
بلکه پرسش­‌های برخاسته از ناسازگاری «فهم فقهی» با «درک عمومی» از امور است.
درک عمومی یعنی درکی که از بنیادهای جهان مدرن و ساختارهای نهادینه‌شده آن در جامعۀ معاصر تاثیر گرفته است.

چگونه شبه‌مسئلۀ علم و دین، برای ما مسئله شده است؟

# دین

# فقه

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: روایت امروز

آخرِ کلاسِ آخر، بچه‌ها جیغ می‌کشند که سلفی بیندازیم! سال تحصیلی تمام شده و خب یک یادگاری کوچک به کسی ضرر نمی‌زند. همان‌جا عکس را می‌گذارم داخل کانال و بعد از نماز طبق قرار قبلی راه می‌افتیم به طرف نمایشگاه. ده دوازده نفریم و بی آداب و ترتیب خاصی مثل همیشه می‌چرخیم و حرف می‌زنیم و رفیق می‌شویم.
*
بچه‌های ما از آن چه از دور به نظر می‌رسد تنهاتر هستند. وسایل ارتباطی‌شان با جهان اطراف بیشتر شده، اما کسی را ندارند که به او متصل شوند. چنان‌که می‌دانیم چرخیدن در پیج‌های یک‌طرفه‌ی سلبرتی‌ها و تماشای ویترین مغازه‌ها و بو کشیدن عطر کباب هم فایده‌ای ندارد. این است که مانده‌اند بی‌دوست. آن‌قدر بی‌دوست مانده‌اند که یک پسر بچه‌ی شانزده ساله حاضر است همه‌ی مخاطرات رفاقت با یک عاقله مرد چهل ساله را به جان بخرد، تنها و تنها اگر بتواند هفته‌ای یک‌بار دقایقی با او حرف بزند و بی‌آن‌که سؤالی بپرسد، فقط حرف‌هایی بشنود که خطاب به او گفته می‌شود. مخاطب خاص بودن برای این بچه‌ها یک آرزوست؛ از بس که با مَس‌مدیا خفه شده‌اند.
*
برای یکی‌شان کلیات قیصر می‌خرم. باورش نمی‌شود. چرا باید هدیه گرفتن کتاب این همه عجیب باشد؟ غیر از این است که تنها مانده‌اند؟

# دوست

# محبت

# نمایشگاه

# پنجشنبه‌ها

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: بداهه

ظهر بعد از سه ماه کش مکش بالاخره بابا را عمل کردند. قبل از عمل صدا کردند که بروم درِ اتاق عمل. دکتر بیهوشی محکم و قاطع گفت که ریسک بیهوشی بالاست و باید رضایت خاص بدهید... پنج دقیقه‌ای گذشت که نپرس. قبل از امضای رضایتامه لای کتاب را باز کردم تا آرام شدم:

وَالَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ
لَنُکَفِّرَنَّ عَنْهُمْ سَیِّئَاتِهِمْ
وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَحْسَنَ الَّذِی کَانُوا یَعْمَلُونَ
وَوَصَّیْنَا الْإِنْسَانَ بِوَالِدَیْهِ حُسْنًا

من که خودم سی و هفت سال از پدرم کوچکترم، امروز پسری در خانه دارم که سی و هفت سال از من کوچکتر است. همه‌ی مدت عمل به این تقارن عجیب فکر می‌کردم.
*
عصری که به خانه می‌روم، از ملاصدرا که می‌پیچم توی چمران، وسط ترافیک دلپذیر همیشگی، توی حال خودم هستم که ماشین کناری بوق‌بوق می‌کند. جوانکی از پشت شیشه‌ی خاکی ماشین پیداست. شیخنا؟ یاللعجب! شیشه را پایین می‌دهم و خوش و بش هیجان‌انگیزی می‌کنیم. این همه وقت دوری و بی‌خبری؛ حالا امروز؛ این وسط!
جای توقف نیست. کمی که دور می‌شویم از همان پشت فرمان تلفن می‌زنم تا ایجاز کلام و حاضر جوابی‌اش را دوباره به رخ بکشد:
-: «شیخنا! تو همیشه یک حادثه بوده‌ای»
-: «حاجیا! تو همیشه چشم نشانه‌بین داشته‌ای»
راست می‌گویم. راست می‌گوید.

# توکل

# خانواده

# دوست

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: ذکر
  • :: پدر مقدس

یک هفته است که رگبار بهاری تهران را ول نکرده.
اول صبح برای «آقا مرتضی» شناسنامه می‌گیرم.
زنگ می‌زنم و آقا باقر ظهر برایش عقیقه می‌کند.

پ.ن:
+ امروز دوشنبه هفدهم اردیبهشت است. ده سال پیش این روز را روز جهانی آدمی‌زاد نامیده بودم. از شوخی‌های روزگار است.
++ خانم ثبت احوال تاریخ قمری تولد را زده بودم «سوم شعبان» گفتم اشتباه است. شناسنامه را پاره کرد و یکی دیگر صادر کرد به تاریخ «سیزدهم شعبان». این هم از شوخی‌های روزگار است.

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: پدر مقدس

مصطفی میگه:
اسم داداشم رو بذارید «کرفس»
چون خیلی کرفس دوست دارم، میخوام بخورمش.

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: پدر مقدس

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

وَوَهَبْنَا لَهُ
مِن رَّحْمَتِنَا
أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیًّا

صدق‌الله العلی العظیم
سوره مبارکه مریم، آیه ۵۳


[تصویر تزیینی نیست.]

# توحید

# تولد

# توکل

  • ۳ نظر
  • دوشنبه ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: ذکر
  • :: پدر مقدس

فکر می‌کنید الان چند درصد از دانش‌آموزان ایرانی در مدارس و مراکز آموزشی غیردولتی تحصیل می‌کنند؟
یعنی این همه مدرسه‌ی غیردولتی -از دبستان تا دبیرستان- که دور و بر ما را گرفته و می‌بینیم و می‌شناسیم و غیره، چند درصد دانش‌آموزان ایرانی را پوشش می‌دهند؟
من خودم فکر می کردم باید حدود ۴۰ درصد باشد. اما آماری که امروز منتشر شد چیز دیگری می‌گوید:

معاون وزیر آموزش و پرورش با بیان اینکه بیش از ۱۱ درصد دانش‌آموزان کشور در مدارس و مراکز غیردولتی تحصیل می‌کنند، گفت: تا پایان سال ۱۴۰۰ مکلف هستیم سهم پوشش دانش‌آموزی در مدارس غیردولتی را به ۱۵درصد برسانیم.

چی میگی؟

# آموزش

# ایران

# مدرسه

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۵ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: بداهه

خدای من و پروردگار من؛

این اردیبهشت شعبانی را
که این چنین بارانی و لطیف آغاز فرمودی
بر ما خشک‌لبان و سخت‌دلان
بارانی و لطیف به انجام رسان
و ما را به میهمانی خودت
ترچشم و نرم‌دل وارد کن.

آمین
یا رب‌العالمین

# توحید

  • ۰ نظر
  • شنبه ۱ ارديبهشت ۱۳۹۷
  • :: بداهه
یک بعدازظهر از همه‌ی اشتغالات اداری و خانوادگی مرخصی می‌گیرم و خودم را به جلسه‌ی دوم آن هم‌نشینی نوجوانانه می‌رسانم. رگبار بهاری ناگهان می‌زند و تهران همانی می‌شود که باید باشد.
قبل از جلسه وضو می‌گیرم و خودم را می‌سپارم به هیجان پسرانه‌ی مهمانی و چیزهایی را می‌گویم که اصلاً قبل از جلسه آماده نکرده بودم و حرفی می‌زنم که برای خودم هم تازگی دارد؛ یک حس عمیقِ وجد و کشف که در من موج می‌زند و در بچه‌ها به بار می‌نشیند.
*
تا خانه این ابیات زیر زبانم ضربان دارد:
ای دوست «شکر» بهتر یا «آن» که شکر سازد؟
«خوبی قمر» بهتر یا «آن» که قمر سازد؟

ای باغ تویی خوش‌تر؟ یا گلشن گل در تو؟
یا آنکه برآرد گل، صد نرگس تر سازد

ای عقل تو به باشی در دانش و در بینش؟
یا آنکه به هر لحظه صد عقل و نظر سازد؟

بیخود شده‌ی آنم، سرگشته و حیرانم
گاهیم بسوزد پر، گاهی سر و پر سازد

دریای دل از لطفش، پُر خسرو و پُر شیرین
وز قطره‌ی اندیشه، صد گونه گهر سازد

آن جمله گهرها را اندر شکند در عشق
وان عشق عجایب را هم چیز دگر سازد

دریافت

# توحید

# توکل

# دانش آموز

# مولوی

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۷
  • :: بداهه
  • :: بشنو

تو: باران چه دلبرانه می بارد. پاییز کم بود، بهار هم عاشق شد...
من: داشت یادمان می رفت که چرا تهران را وطن داشته‌ایم.

# برادر

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۲۶ فروردين ۱۳۹۷
  • :: پیامک

روز دوم فروردین دوقلوها را بردم سینما که فیلشاه را ببینند.
بار اولی بود که سینما می‌رفتیم و حاشیه‌های جالبی داشت. از جمله این که تا همین امروز هنوز موضوع لگوبازی‌شان «فیل‌بازی» و «فیل‌سازی» است!

پ.ن:
+ مدت زمان فیلم برای دوقلوهای پنج ساله‌ی من زیاد بود و از نیمه‌های فیلم از بودن در سالن خسته شده بودند.
++ فیلشاه برای بچه‌های شش تا ده ساله حتماً جذاب و سرگرم‌کننده است. دیدنش را توصیه می‌کنم.

# سینما

# کالای ایرانی

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۵ فروردين ۱۳۹۷
  • :: پدر مقدس

هفتمین سالی است که می‌خواهم برای سال‌م نام بگذارم؛ اما این روزها کمی تردید دارم.
امسال چهلمین سال انقلاب اسلامی است و فارغ از نام‌گذاری‌های رسمی حتماً «سال تصمیم‌های سخت» برای کشورم خواهد بود. تلاطمات سیاسی اقتصادی و نابهنجاری‌های اجتماعی فرهنگی، ایران و مردم آن را رنج می‌دهد. فشارهای استعمارگران جهانی هم مزید بر علت شده و با کاهش پهنای باند ذهن جمعی‌مان، امکان انجام درستِ کارهای درست را از ما گرفته است. ما مدام راه‌حل‌هایی را می‌جوییم که مشکلاتِ امروزمان را حل کند و اصلاً نگاهی به مشکلاتِ فردا نداریم. همین است که مهم‌ترین رنج مردمان این سرزمین را «عدم عاقبت‌اندیشی» می‌دانم؛ هم عاقبتِ شخصی و هم عاقبتِ جمعی. آن‌هایی هم که می‌خواهند کمی دورنگرتر باشند، در مغالطه‌ی مرغ و تخم‌مرغی «شخصی یا جمعی» گیر می‌کنند و غالباً از جمع این دو عاجز می‌مانند.
من مایلم که امسال را برای خودم سال «عاقبت اندیشی» بنامم. تردیدم اما این بود که به صراحت ذکر کنم که منظورم عاقبت‌اندیشی شخصی است یا نه و آیا می‌توانم مرز باریک میان «عاقبت‌اندیشی شخصی» و «نفع پرستی و محافظه کاری» را روشن کنم یا نه؟
با دعای خیر شما در شروع نیمه‌ی دوم دهه‌ی چهارم زندگی‌ام ان‌شاءالله می‌خواهم کارهایی را در اولویت قرار بدهم که ثمره‌ی آن در مدتی طولانی معلوم می‌شود و زودبازده نیست. به بیان دیگر: ضروری است، ولی فوری نیست!

پ.ن:
+ ان‌شاءالله امسال سال رونمایی از چند طرح و ایده‌ی دیربازده قدیمی در حوزه‌ی #سیره‌پژوهی، #گردشگری و #تربیت_رسانه‌ای هم باشد.

++ در سال ۹۶ بیشترین چیزی که در صاد نوشته‌ام «پدرانه» بوده است. با دعای خیر شما سال ۹۷ ان‌شاءالله پدرانه‌تر خواهد شد.

+++ تمایز درخشان «وبلاگ» از «کانال تلگرام» این است که می‌توانید پایین هر مطلب نظر خودتان را بنویسید. می‌دانم که مصرف تلگرام پدر ذائقه‌تان را درآورده؛ اما این‌جا با افتخار هنوز یک «وبلاگ» است. لطفاً نظر بدهید.

# سال‌نام

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۱ فروردين ۱۳۹۷
  • :: بداهه
هر مقاله و یادداشتی یک ایده‌ی مرکزی باید داشته باشد که همه‌ی مقدمه و مؤخره و صغری و کبری در راستای تبیین و توضیح آن ایده‌ی مرکزی باشد. حجم یک مقاله با توجه به پیچیدگی آن ایده‌ی مرکزی و سطح درک و فهم مخاطب تنظیم می‌شود. اگر در توضیح دادن یک ایده‌ی ساده به مخاطبی باهوش بیش از چند پاراگراف بنویسی خودت را ضایع کردی و اگر در تبیین یک ایده‌ی پیچیده برای مخاطبی عامی کم وقت بگذاری مطلب را نفله کرده‌ای.
دقت کن که یادداشتت نباید بیش از یک ایده‌ی مرکزی داشته باشد. همه‌ی شاخ و برگ‌ها باید نسبتشان را با آن ایده مرکزی شفاف کنند. یک یادداشت موقر «از هر دری سخنی» نیست. توانایی شما به عنوان نویسنده در بافتن تار و پود استدلال‌ها برای درخشیدن ایده مرکزی معلوم می‌شود.
وقتی دیربه‌دیر و کم‌کم می‌نویسی -و به قول من خساست و بخل در نوشتن داری- حرف‌های زیادی نگفته در ذهنت می‌ماند که ناخودآگاه و نابجا می‌پرد وسط یک یادداشت محترم و خرابش می‌کند.
قبل از نوشتن یک یادداشت خوب، یادت باشد که ذهنت را از خرده‌حرف‌ها و تکه‌نکته‌ها خالی کنی تا در هنگام بافتن مقاله‌ات اذیتت نکند. شاید راهش این باشد که کوتاه نوشته‌هایی برای خودت داشته باشی که بتوانی با خیال راحت از آنها در ساختار یک یادداشت درخشان صرف نظر کنی.
به طور کلی هم توصیه به خلاصه‌نویسی و موجزگویی جواب می‌دهد. اگر حرفی را می‌شود در ۲۰۰ کلمه گفت، بیشترش نکن:
یک نقطه را هدف بگیر؛ کمی زمینه‌چینی کن؛ به آن نقطه شلیک کن؛ اسلحه را در غلاف بگذار و تمامش کن.

# نوشتن

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
  • :: نغز

«اوبر» گرفتم از «معبد تیان هو» به «سوریا کی ال سی سی» و سه تا آدم موجه و محترم را با خودم کشاندم تا طبقه‌ی پنجم این بازار مکاره‌‌ی بی سر و ته که برویم سینما.
خیلی دنبال تجربه‌ی سینما در جایی بیرون از ایران بودم. من حیث لایحتسب بلیط «جنگ ستارگان: آخرین جدای» نصیبمان شد به قیمت حدوداً چهل هزار تومان در یک سالن خاص که کلاً بیست و چهار نفر ظرفیت داشت و فقط به تعداد زوج می‌توانستی بلیط بخری!
دو ساعت و نیم روی تخت‌صندلی‌های سالن لم دادیم و رفتیم به دنیای بی انتهای توهمات بشری و یک دور تاریخ معجزات انبیای الهی از کشتی نجات نوح علیه‌السلام و سخن گفتن موسی علیه‌السلام با آتش در دل کوه و بیرون آمدن ابراهیم علیه‌السلام از آتش و ذبح فرزند و طی‌الارض و منجی موعود و غیره و ذلک را به روایت لوکاس‌فیلم و برادر متعهد و ارزشی جی جی آبرامز تماشا کردیم.
به راستی که سینما چیزی جز «داستان» و «شخصیت» نیست.

# آقا سعید

# سفر

# سینما

# محمدم

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۶
  • :: بداهه

پویش جینگولی راه انداخته‌اند توی تلگرام که عکس شناسه‌شان را عوض کنند به عکس شهیدان. خیلی هم زحمت کشیده‌اند و عکس هر شهید را خیلی خوشگل گذاشته‌اند توی یک قاب دایره. اصرار فراوان هم کردند به من که آن سیب قرمز را بردار و یکی از این‌ها بگذار؛ من هم روی دنده‌ی لج که عمراً این سیب را با چیزی تاخت بزنم؛ اهل این کارها نیستم؛ از روز اول همه‌ی شناسه‌هایم یک سیب قرمز است و خلاص.
توی گروه دوستانه‌شان بازی بازی می‌کنند که نظرم را برگردانند: «#نه-به-عوض-نکردن-عکس-پروفایل» مثل وقت‌هایی که دوقلوها از سر و کله‌ام بالا می‌روند، هم خوشم آمده از کارشان و هم نمی‌خواهم کم بیاورم. می‌روم که نگاهی به عکس‌های شهدا بیندازم بلکه خریدار شوم. همان می‌شود که نباید و مسعود در میان ازدحام رفقایش پیدایم می‌کند. توی گروهشان می‌نویسم:

«به احترام نظر دوستان به مدت ۲۴ ساعت تصویر پروفایلم را تغییر دادم.»

و مسعود را می‌نشانم جای آن سیب سرخ:

*
تازه سر شب است که عزیز زنگ می‌زند؛ حال و احوال و بی‌مقدمه این سؤال که: «این دوستت چرا شهید شده؟ مدافع حرم بوده؟» چند ثانیه‌ای سکوت می‌کنم و با خودم کلنجار می‌روم که کدام دوستم شهید شده که عزیز زودتر از خودم فهمیده و این‌طوری خبر می‌دهد؟ فکرم هزار راه می‌رود. آخرش یاد می‌گیرم که مادران بازمانده از عصر آنالوگ، در عصر پساتلگرام بر تصویر شناسه‌ی فرزندانشان در رسانه‌های اجتماعی اعمال نظارت می‌کنند -چنان‌که در گذشته‌های دور بر کتاب‌های توی کتاب‌خانه‌شان- و این لطیفه‌ای بود که پیش از این از سر لجبازی روی آن سیب قرمز در نیافته بودم.
با خنده ماجرای مدرسه و شهدا و غیره را طوری تعریف می‌کنم که نگرانی‌اش بر طرف شود و خداحافظی که می‌کنم؛ چشمم روی ابزارک تقویم در صفحه‌ی اصلی گوشی توقف می‌کند: «۵ اسفند ۱۳۹۶»
چرا این تاریخ این‌قدر آشناست؟
*

... چهارم اسفندماه شصت با دو تا از دوستان جهاد دانشگاهی به خانه می‌آمد. سه تا از منافقین منتظرشان بودند. از چند روز قبل تلفنی تهدیدش کرده بودند. حتی یک‌بار در خیابان جلویش را ...

*
به هم ریختم. نصفه شبی آمده‌ام و همه‌ی نوشته‌هایم برای او در این سال‌ها را یکی یکی پیدا کرده‌ام و گردگیری کرده‌ام و برچسب #مسعود زده‌ام.
رفیق خوب این طوری است: ممکن است تو به یادش نباشی، اما او یادت می‌کند.
سی و ششمین سال‌گرد شهادتت مبارک برادر. از تو ممنونم.

# سیره پژوهی

# شهید

# مدرسه

# مسعود

  • :: پریشان
  • :: عزیز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون