صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

تو:
چند سال گذشته؟ ده سال؟
هنوز هم که هنوزه
روزهای اول فصل سرما، دی‌ماه که میرسه
به یاد اون روزها، حالم خوش‌تره...

اما باقی روزهای مُرده‌ی سال رو چه باید کرد؟

(میدونم برا شما شاید خیلی مهم نباشه، یکی مثل بقیه و حرف‌های تکراری
ولی برا من خیلی مهم بود
خیلی مهم شد
خیلی فرق داشت
خیلی فرق کرد...)

من:
مهم است
تا وقتی زنده‌ام مهم است...

امیدوارم وقتی مُردم هم آن طرف بخاطر این چیزهای ظاهراً بی‌اهمیتی که برایم مهم بوده، بر من رحم آورند.

# دبلیو

# محمدم

  • :: پیامک

هنوز آفتاب اول دی نزده، آخرای شب یلداست هنوز، که می‌زنم بیرون.
هوای سرد و ماشینی که توی کوچه بالایی پارک شده و رادیو تلاوت.
عجب معجزه‌ای.
بلند و رسا و کوبنده. انبیای الهی را می‌ستاید و جان مخاطب را می‌نوازد.
اختلاف روایت را به دستمایه‌ی ضرباهنگ کلام تبدیل کرده، تکرار و تکرار و تکرار.
عجب معجزه‌ای.
...
هدیه‌ی صبح اول زمستان نود و هفت.

پ.ن:
فیلم این تلاوت عجیب را هم پیدا کردم. چه خبر است! +


# توحید

  • :: ذکر
  • :: بشنو

باران بهانه است.
باران نشانه است.

# پسردایی

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ آذر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

تو: بیچاره‌تر شیری... صدمرتبه
من: آهو... مبارک باد.

# برادر

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۷ آذر ۱۳۹۷
  • :: پیامک
استمرار یک رفاقت عجیب هجده ساله
از زردآلو یازده و مهرآب و یزد تا قم و تهران
گره خورده با یک رفاقت عجیب دو - سه ساله
که انگار همان‌قدر عمیق و همان‌قدر شدید است
و تلاقی این‌ها
در یک شب معمولی
در آذر پر حادثه
*
شش تا پدر
هفت تا پسر
سه تا دختر
و فرزندانی در راه
*
و
مدرسه ایران.

# آقا سعید

# حمید

# خانواده

# در جستجوی معنا

# ققنوس

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۷
  • :: بداهه
  • :: یزد

یه چیزی بین ما هست

نمیتونی انکارش کنی
فقط میتونی فراموشش کنی
-موقتاً فراموشش کنی-

اما بعد
یه بعدازظهر پاییزی
یه سوز سردی میزنه که بوی کاهگل خیس شده میده
و ماه درخشان چشمک میزنه
و انارهای پوست سفید، دونه هاشون قرمز میشه

و بعد
قلبت به تپش میفته

یادت میاد
بالاخره یادت میاد

# دوست

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷
  • :: پریشان
  • :: یزد

امروز یک یادداشت صوتی فرستادم برای گروه دوستان.
طبیعتاً امکان انتشار در صاد را ندارد.
فقط نوشتم که یادم نرود نشانه‌های خدا را
و یادم نرود که کور نیستم؛ کور نباشم.

# سیره پژوهی

# شهید

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۷
  • :: بشنو

دیروز یه جایی جلسه داشتم. حالم خوب نبود: یه کم سرماخوردگی و یه کم سر درد و یه کم بی‌خوابی. اما هر طوری بود جلسه سپری شد و گذشت.
امروز صبح رفیقمون که دیروز توی جلسه بود یکی دو بار زنگ زد و نشد جواب بدم.
پیام فرستاد که «حالت چطوره؟» گفتم «الحمدلله بهترم. اگر امری هست در خدمتم.» گفت «هیچی دیگه میخواستم ببینم بهتر شدی یا نه. همین»
*
ده دقیقه‌ای -عمیق و ساکت- در فکر فرو رفتم: «یعنی چه؟ یعنی فقط زنگ زده حالم رو بپرسه؟ یعنی چه؟ چرا خب؟»
*
تجربه‌ی عجیبیه.
خیلی عجیب.
یکی زنگ بزنه فقط حالت رو بپرسه. نه تبریک بگه. نه تسلیت بگه. نه چیزی بخواد. نه سوالی بپرسه. نه چیزی بگیره. مگه میشه؟

# دوست

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

بیا اذیتم کن؛ گریه کنم؛ بخندیم.

# بازی

  • :: پدر مقدس

من:
چقدر
این جاده‌ی قم
حال تو را دارد؛
یاد تو را دارد؛
برادر!

تو:
خوشا آن مسافر که منزل ندارد
که دل دارد و پای در گل ندارد

# برادر

  • :: پریشان
  • :: پیامک

جنگل کارا، درکه

به کوه رفتن نیاز دارم: برای تقویت هوش طبیعی؛ برای فرار از این همه گرفتاری و فشار عصبی؛ برای سالم ماندن؛؛
*
عکس گرفتن را دوست دارم: طبیعت را قاب‌بندی کردن؛ در رنگِ جهان دست بردن؛ ثبت کردن؛؛
*
خیس شدن را دوست ندارم؛ زیرِ بارانِ بی‌امان. کفش‌های پر از آب؛ سوزن سوزن زدنِ سرما به انگشتان؛؛
*
یاد گرفتن را دوست دارم: پرسیدن؛ بحث کردن؛ گوش دادن؛؛
*
صبحانه را دوست دارم: چای در هوای سرد؛ نیمرو در آلاچیق؛ نان و شکلات؛؛
*
گفتگو را دوست دارم: بی‌تکلف؛ صمیمی؛ بی‌مقدمه؛ بی‌جمع‌بندی؛؛
*
خوابیدن را دوست دارم: صبح روز تعطیل؛ بی‌خیالِ باران و سرما؛ زیر پتوی گرم و نرم؛؛
*
آبشار را دوست دارم؛ چشمه را بیشتر.
حل معما را دوست دارم؛ طرح معما را بیشتر.
کافه وانیلا را دوست دارم؛ مسجد درکه را بیشتر.
خندیدن را دوست دارم؛ خنداندن را بیشتر.
فیلم دیدن را دوست دارم؛ نقد کردن را بیشتر.
خوردن را دوست دارم؛ خوراندن را بیشتر.
حرف زدن را دوست دارم؛ گوش دادن را بیشتر.
*
این همه «من»
بیرون از «من»
همراه با «من»

# آدم‌ها

# آقا سعید

# دهه هشتادیا

# دوست

# ققنوس

# پسردایی

# کوه

  • :: بداهه

من:
وسط ترافیک
چمران همت
این رادیوی گمنام
چیزی پخش می‌کند که
مرا به آن سال‌های دور می‌برد
چیزی از تو
چیزی از آن چیزی که در میان ما بود
و حالا مدت‌هاست گم کردیم‌ش
.
کاش پیداش کنیم
کاش آن اتفاق خوب بیفتد
.
محمدم
:
کاش
آن روزهای خوب
برسد

تو:
برای ما
برای این همه تنهایی
ای کاش خدا کاری کند.

# محمدم

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۷
  • :: پیامک

مصطفی:
چرا دو تا شیر داریم: شیر که می‌خوریم و شیر جنگل؟ [با مغز کوچکش در مبانی فلسفی اشتراک لفظی کندوکاو می‌کند]
من:
سه تا شیر داریم: شیر آب! [ابهامش را بزرگتر می‌کنم که به کشف راز آن علاقمندتر بشود]
مریم:
چهار تا شیر داریم: شیر خشک [مرزهای کودکی، خلاقیت و بداهه‌پردازی را جابجا می‌کند]

# زبان

  • :: پدر مقدس

با این «دهه هشتادیا» فقط میشه توی کافه و رستوران قرار گذاشت.
از این کلاه‌ها هم که بذاری، دیگه بدتر.

# بچه‌سید

# دهه هشتادیا

# پنجشنبه‌ها

# کافه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۷
  • :: بداهه

با زن و بچه‌هاش جمع کردند و رفتند. +
رفتند.
به همین سادگی.


انگاری داره به ریش همه‌مون میخنده.
بریم بمیریم دیگه.

# آدم‌ها

# جهادی

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲۰ آبان ۱۳۹۷
  • :: بداهه

در این سه ماهی که این‌جا را رها کرده بودم به اندازه‌ی سه ماه یادداشت ننوشته دارم.
خب از اول هم قرار نبود که در سه ماه به اندازه‌ی بیش از سه ماه یادداشت ننوشته داشته باشم و این قرار همچنان برقرار است!
*
خلاصه‌ی چیزهایی که باید می‌نوشتم و ننوشتم در برچسب‌های همین مطلب گذاشته‌ام که صرفاً در تاریخ ثبت شده باشد. مهم‌ترینشان مطمئنا مشهد‌الرضا (ع) است و کوه.
*
این سه ماه را به خودم فرصت دادم که کارهای جدی‌تری بکنم -که نکردم-
و به مخاطب خاص فرصت دادم که آشیانه‌ی دیگری پیدا کند -که نکرد-
حالا برگشته‌ام سر همان زمین، بی‌تراکتور!
*
یک لحظه‌ای می‌شود که بالاخره خجالت را کنار می‌گذاری و برایش نامه می‌نویسی.
وبلاگ نقطه‌ی شروع است؛ نه پایان.

# آقا سعید

# آقا وحید

# آقازاده

# حمید

# صاد

# محمدم

# مشهدالرضا

# میم.پنهان

# پسردایی

# کوه

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون