تلفنم -بیصدا- روی میز دارد زنگ میخورد. رییس پای تخته گرم کشیدن دایره و خط و خط چین است و همکاران، عرقریزان، دربارهی تفاوتهای «اختلاف نظر» و «اختلاف سلیقه» حرف میزنند.
تلفنم -بیصدا- زنگ میخورد. صفحهی پنج اینچیِ تاریکش روشن شده و نام تو آن وسط چشمک میزند. نامِ قشنگِ تو وسطِ این صفحهی سیاه، سفید و قرمز میشود و دکمهی سبز رنگِ مکالمه زیرش تکان تکان میخورد:
از جلسه زدهام بیرون؛ رفتهام به باغِ حروفِ نامِ زیبایت؛ در پیچ و تابِ سین و صادها گرفتار شدهام؛ در خیالم به نظارهات نشستهام و با تو معاشرت میکنم.
*
رییس یک نفس سین جیم میکند و نمیشود که گوشی را بردارم. تلفن قطع میشود و این چراغِ کوچکِ چشمکزنِ بالای صفحه یعنی یک تماسِ از دست رفته دارم.
# تو