بعد از چهار ماه بالاخره امروز نوشتم.
# آوینی
- ۱ نظر
- جمعه ۱۶ خرداد ۱۳۹۳
وقتی نمایش رها شده از بند را می شنوم کاملا احساس می کنم زندگی خودم را بازگو می کنید با این تفاوت که من مثل رها قهرمان داستان شجاعت ندارم و بسیار از طرد روحانی می ترسم و از ۱۳ سالگی تا کنون که چهل سال دارم این ترس همراه من است البته در واقع مسلمانم و در خفا وظایف مسلمانیم را انجام می دهم ولی در ظاهر بهایی هستم به هر حال از شما به خاطر برنامه هایتان ممنونم زیرا این تنها وسیله ای است که می توانم با آن از تکالیف شرعیم با خبر شوم.
همین پیامهای کوچک و به ظاهر کم اهمیت گاهی تا چند هفته آدم را سر پا نگه میدارد.
شنیدن نمایش ما برای این بندهی خدا و خواندن پیام این بندهی خدا برای من هر دو یک اثر را دارد.
به همان سادگی و راحتی که یکی تعارف زد و من هم پذیرفتم و شد آنچه شد و مقیم قم شدم؛ من هم به یکی از دوستان بزرگ و بزرگوار تعارف زدم و کمکم دارد میشود که بشود آنچه خواهد شد.
امروز از این طرف به آن طرف شهر به دنبال شغل و مسکن و مدرسهی بچههایش دوید و دویدم؛ و دیدم که به چه آسانی درهای بسته در مقابلش باز میشود و من هم به همراه او -به لطف همراهی او- از آن درهای بسته عبور میکنم.
خدایتان نصیب گرداند.
شهریور ۸۶ فیلمبرداری مصاحبهها به پایان رسیده و تا حالا در مرحلهی تدوین است.
دیروز بالاخره بعد از شش ماه که قرار بود با سید دربارهی فیلمنامه مستند صحبت کنیم جلسهای نصفه و نیمه داشتیم و قرار شد دو هفته دیگر طرح اولیه فیلمنامه را بحث کنیم.
با این سرعت پیشرفت احتمالاً تدوین تا شهریور ۹۶ ادامه خواهد داشت.
امروز صبح علی الطلوع بعد از یک سال و پنج ماه توفیق زیارت قبلهی تهران، حرم نورانی عبدالعظیم حسنی و حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام به اتفاق جمع صمیمی دوستان نصیبم شد. ساعتی بعد از غروب هم دوباره به اتفاق خانواده راهی شهر ری شدیم و بچهها را برای اولین بار به زیارت این حرم بردیم و تا پاسی از شب مجاور مقام شاه عبدالعظیم بودیم.
در این طلبیدن دوقلو در آخرین روز ماه رجب حتماً حکمتی هست.
تابستان ۸۳ دومین دورهی کارآموزیام را با مشقت و درد فراوان در انبار یک کارگاه صنعتی در حومهی تهران گذراندم و نمرهی خوبی هم نگرفتم. ماجرای مفصلی دارد که بماند.
حالا ده سال بعد از آن ماجرا دوباره سر و کلهی کارآموزی در زندگیام پیدا شدهاست. با این تفاوت که برایم دو تا کارورز آوردهاند: دو تا دانشجوی تر و تمیز ترم پایانی کارشناسی ارشد ادبیات نمایشی که باید یک ماه پیش من کارورزی کنند!
برای روز اول بهشان مشق دادم بروند خانه بنویسند ببینم چه کارهاند. این هم بازی جدیدی است.
روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچهها بسیار دارد
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ
مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ
الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ
وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ
قُلْ
هِی لِلَّذِینَ آمَنُواْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ
کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ
صدق الله العلی العظیم
سوره اعراف، آیه ۳۲
برای بالا کشیدن یک چهارپایهی بیست کیلویی کولر (۱۵۰*۹۰*۹۰ سانتیمتر) تا بالکن طبقهی پنجم ساختمان، مهمتر از بیست متر طناب که در فاصلههای یک متری گره خورده باشد و دو نفر آدم قلچماق که بتوانند طناب را بکشند، به یک قطعه مقوا نیاز دارید که لبهی بالکن قرار دهید تا طناب ساییده نشود و تحت فشار، راحت سر بخورد. وگرنه ممکن است طناب پاره شود و شما از یک طرف روی زمین ولو شوید و چهارپایه با سقوط از طبقهی سوم با صدای دل انگیزی روی زمین خرد شود.
بیست و دوم رجب که امروز باشد یک ساله میشوید به روایت ماه که شتاب بیشتری دارد از خورشید در حساب سالها.
-خورشید بزرگتر است و آرامتر و باوقارتر و گردش زمان را اگر با او بسنجی، دیرتر پیر میشوی-
این روزها اولین قدمها را بر میدارید؛ لرزان و امیدوار؛ و بازیهای هوشمندانهتری میکنید؛ کنجکاو و بیقرار.
به همین سرعت یک سال گذشت.
و به همین سرعت یک سال دیگر میگذرد.