دیگر به جایی رسیده بود که عمیقاً احساس تنهاماندگی میکرد. آقا روحالله را عرض میکنم. احساس فاصله. درهای میان او و دیگران، که هر سَحر میدید که قدری ژرفتر شده است.
این تنهایی را بعضیها گمان میکردند که دوست دارد؛ که اصلاْ خودش آن را پی ریختهاست؛ که خودش کناره میگیرد، که خودش مجذوب خلوت است؛ اما اینطور نبود. دیگران به هنگام رشد، بر میآمدند، او فرو میرفت. برای او انگار که خدا در اعماق بود نه در افلاک؛ و با وجود این، تنهایی را طالب نبود. دلش میخواست خدا را همان جایی بیابد که همگان مییافتند: در کوچه و بازار، مسجد و آسمان.
دلش میخواست میتوانست با همگان بجوشد، بازی کند، بخندد و حرف بزند؛ اما نمیشد. فقط همین را حس میکرد که نمیشود: حریم. ضریح. مرغ باغ ملکوتم. دیوار تنومندی از سؤال.
سهدیدار . ج ۱ . ص 177
نادر ابراهیمی
# توحید
# روحخدا
- ۰ نظر
- سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰