صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

علی اصغر آقا رفته توی برنامه‌ی سکولار «صفر و یک» شبکه‌ی هفت از «وبلاگ‌نویسی دینی» حرف بزند. مجری برنامه مثل ماست کیسه‌ای -که فرق درخت و قورباغه را از هم تشخیص نمی‌دهد- مانده که با این مهمان و این موضوع چه کند. گفته من از موضوع صحبت شما سر رشته‌ای ندارم. چی باید بپرسم؟
در تمام طول برنامه هم معلوم بود که دقیقاً متوجه نیست که مهمان محترم و کارشناسان تلفنی راجع به چه چیزی دارند حرف می‌زنند؛ یا اگر هم متوجه بود نمی‌توانست عکس‌العمل مناسبی به حرف‌های آن‌ها نشان بدهد.
*
شما بگو چرا باید شنیدن نام حضرت اباعبدالله علیه‌السلام از مجله‌ی تصویری تخصصی فن‌آوری‌های دیجیتال صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران این‌قدر غریب باشد؟
*
واقعیت آن است که فضای اداری و تولیدی خرس قطبی خوش‌خواب ما امروز از دوقطبی «امثال اصغرآقا» و «امثال مجری صفر و یک» تشکیل شده. کدام‌یک مدیون دیگری‌ست؟

# رسانه

# اداره

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
اعوذبالله من‌الشیطان الرجیم
بسم‌الله الرحمن الرحیم
وَیَوْمَ یُحْشَرُ أَعْدَاء اللَّهِ إِلَى النَّارِ
فَهُمْ یُوزَعُونَ
حَتَّى إِذَا مَا جَاؤُوهَا
شَهِدَ عَلَیْهِمْ
سَمْعُهُمْ
وَأَبْصَارُهُمْ
وَجُلُودُهُمْ
بِمَا کَانُوا یَعْمَلُونَ
وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ
لِمَ شَهِدتُّمْ عَلَیْنَا
قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنطَقَ کُلَّ شَیْءٍ
وَهُوَ خَلَقَکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ
وَإِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
صدق الله العلی العظیم
سوره فضلت - آیه ۱۹ تا ۲۱

# آزمون

# رسانه

  • :: ذکر

حالی‌ام که گفتنی نیست. یک بار سال 74 این‌طوری شدم توی خیابان نیایش. یک بار سال 75 پای تلویزیون. یک بار 76 پشت تلفن؛ یک بار 77 توی یزد؛ یک بار 78 توی اصفهان؛ دو بار هم وسط‌های دانشجویی توی یزد، 80 و 82 بود گمانم. این حال نبود تا یک بار 88 و البته امروز.
از سیزده سالگی تا امروز همین چند بار حال عجیبی را تجربه کرده‌ام که گفتنی نیست. زمین دور سرم می‌چرخد؛ در یک لحظه توی زمان جلو و عقب می روم. جسمم هست و جانم نیست. جانم این‌جا نیست. نمی‌دانم کجا می‌رود. جسمم بی‌خیال جانم راه می‌رود؛ می‌بیند و می‌شنود؛ حتی حرف می‌زند و جانم این‌جا نیست. این حال ده دقیقه تا نیم ساعت شاید طول بکشد. هیچ کس چیزی نمی‌فهمد. ظاهرم معمولی‌ست. اما بعدش سرم درد می‌گیرد و سینه‌ام از درون می‌سوزد. انگار که چند روز نخوابیده باشم؛ پلک‌هایم سنگین می‌شود. همه جا ساکت می‌شود. بی‌حال می‌افتم.
به حال که می‌آیم، تکان خورده‌ام. سخت تکان خورده‌ام. دیگر آن آدم قبلی نیستم. پیر شده‌ام. در آن لحظه من یک تجربه‌ی عجیب دارم که با هیچ کس نمی‌شود تقسیم کرد. تا چند روز ریه‌هایم گرم است. نفس که می‌کشم تا عمق سینه‌ام هم‌چنان می‌سوزد.
چرا این‌طور می‌شوم؟
*
نمی‌فهمی وقتی پدر یک دوست خوب -اولین باری که تو را می‌بیند- به اسم کوچک صدایت کند چه معنی دارد. می‌فهمی؟
*
نمی‌فهمی وقتی مادر یک دوست خوب -همان یک باری که تو را دیده- برایت غذای نذری و سلام فراوان می‌فرستد چه معنی دارد. می‌فهمی؟
*
نمی‌فهمی وقتی... چه معنی دارد. می‌فهمی؟
*
نمی‌فهمی وقتی یک دوست خوب از غریبه پول قرض می‌کند تا از شرمندگی دوستانش بیرون بیاید چه معنی دارد. می‌فهمی؟
*
نمی‌فهمی وقتی به پدر یک دوست خوب تلفن می‌زنی -بی‌آن‌که تو او را دیده باشی- می‌گوید زیارت قبول چه معنی دارد. می‌فهمی؟
*
این‌ها به هم ربطی ندارد. اما وقتی با هم اتفاق می‌افتد، حالی‌ام که گفتنی نیست.
*
یک جای دیگری دل‌های ما را به هم گره زده‌اند. خیلی واضح است.
*
این ها به هم ربطی ندارد. اما وقتی می‌بینی که دارد به هم ربط پیدا می‌کند -بی‌آن‌که پارو زده باشی- وقتی همه‌ی زندگی‌ات دارد به همه‌ی زندگی‌ات ربط پیدا می‌کند، حالی‌ام که...
*
راستی اون فیلم «قصه‌ها و واقعیت» رو بالاخره دیدی یا نه؟
*
ای شهید! ای آن‌که بر کرانه‌ی ازلی وجود نشسته‌ای...
*
وای من و وای دل
*
دسته‌بندی و برچسب‌های صاد جوابگوی این نوشته نیست.
ببین چه به روزم آورده‌ای.

# آزمون

# ازدواج

# برادر

# تاریخ

# حبیب

# دوست

# شهید

# قصه

# مدرسه

# پنجشنبه‌ها

  • :: بداهه
  • :: پریشان
  • :: کودکی
  • :: یزد

نکته‌ی شگفت‌آور در واقعه‌ی عاشورا،
ماجرای قتل فجیع «یک» امام نیست؛
داستان زنده ماندن «دو» امام است.

* محمد بن علی بن حسین (علیه و علی آبائه السلام) تا نیم قرن پس از محرم سال 61 هجری حیات داشت و تا بنیان فقه مکتب تشیع را استوار نکرد از دنیا نرفت.

# تاریخ

# اهل بیت

# هیأت

# توحید

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۰
  • :: نغز
  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
«مرد» یک‌روز از خانه‌اش بیرون رفت و دیگر باز نگشت.
نه خودش و نه جنازه‌اش؛
فقط خبرش...

# شهید

# قصه

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

اگر روز غدیر، روز بستنِ میثاق برادری‌ست؛
روز تاسوعا، هنگام اثبات آن میثاق است.

# اهل بیت

# برادر

# تاریخ

# واحد قم + حومه

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

دیدم همه‌ی دوستان نوای سینه‌زنی و عزاداری در وبلاگ‌شان گذاشته‌اند. گفتم از فیض سخنرانی بی‌بهره نباشیم.


منبر حاج علیرضا پناهیان


# تاریخ

# اهل بیت

# هیأت

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۳ آذر ۱۳۹۰
  • :: بشنو

سر ظهر، بعد از نماز، حاج حسن میگه هر کی میخواد بره برای ناهار؛ ما می‌مونیم این کار رو تموم می‌کنیم، بعدش میایم.
بعدش همه‌چی میره روی هوا. همه‌شون تیکه تیکه میشن؛ پودر میشن؛ هیچی ازشون نمی‌مونه؛ میرن بهشت با هم.
*
خیلی خوبه.

# شهید

# قصه

  • :: بداهه

...
عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد؟
ای خواجه، درد نیست و گرنه طبیب هست
...

# تربیت

  • :: بیت

-: لطفا خاطره‌ای از برادر شهیدتان تعریف کنید.
-: از مدرسه آمده بود خانه؛ نشسته بود که غذا بخورد. سر سفره همین‌طور که قاشق غذا را دهانش می‌گذاشت، اشک‌هایش می‌چکید توی بشقاب.
پرسیدم: «داداش، توی مدرسه اتفاقی افتاده؟»
گفت: «یکی از معلم‌ها امروز سر کلاس راجع به حادثه‌ی عاشورا صحبت می‌کرد. حرف‌هایش درباره‌ی مظلوم بودن امام حسین از خاطرم بیرون نمی‌رود.»
*
سلام خدا بر شهیدان.

# شهید

# مدرسه

# مسعود

# هیأت

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۰
  • :: نغز

این حکایت همیشه‌س، نه عجیبه نه غریب
مذهب عاشقی نیست باب دلای نانجیب

به خدا اون قده این زمونه زیر و رو میشه
که دل آدما هر چی هست یه روزی رو میشه

عاشقی نقالی نیست، با قصه گفتن نمیشه
روز و شب لیلی و مجنون رو شنفتن نمیشه

اگه عاشقی، باهاس طعم جنون رو بچشی
تب و تاب قدرت و هراس و خون رو بچشی

نمیشه تو وادی صدق و صفا پا بذاری
نینوا که شد بری عاشقا رو جا بذاری

عبدالرضا رضایی‎نیا

# تاریخ

# آزمون

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۹ آذر ۱۳۹۰
  • :: بیت

تو: وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با صدور بیانیه‌ای، از آن‌چه رفتارهای غیرقابل قبول معدودی از معترضین تجمع کننده مقابل سفارت انگلیس خوانده، ابراز تأسف کرد.
من: توبه بر لب، سبحه بر کف، دل پر از شوق گناه، برو تا تهش.

# فرهنگ

  • :: پیامک

پایین پای زعیم پنجاه و نهم شیعیان نشسته‌ام، مسجد بالا سر، کتاب می‌خوانم.
حضرت آیت‌الله‌العظمی با جمعی از شاگردان عصازنان می‌رسد. بعضی که زودتر متوجه حضورشان شده‌اند، بلند می‌شوند و جلو را خالی می‌کنند. حضرت آیت‌الله خودش چند بار با صدای بلند می‌گوید: «بلند نشید؛ بفرمایید؛ بفرمایید» شاگردانش هم خیلی با احترام همین جملات را خطاب به مردم تکرار می‌کنند.
مردم اما در فکر کار دیگرند. پیر و جوان عقب می‌ایستند تا حضرت آیت‌الله‌العظمی برای استادش فاتحه‌ای بخواند. بعد زائرین حرم یکی یکی جلو می‌آیند و بر شانه‌ی راست آیت‌الله‌العظمی دست می‌کشند و بر صورت می‌مالند. تبرک می‌جویند.

# آیین

# حرم

# قصه

# قم

  • :: بداهه

بعد از یک ماه دوندگی در فضای حقیقی و مجازی، بوی سیب پنجم بالاخره امروز آغاز شد. البته این سومین بوی سیب من است.
این چند روزه مدام یاد بوی سیب سوم هستم و شغلی که دو سالِ پیش تکانم داد...

# اداره

  • :: بداهه
لحظه‌ی دردناکیه
وقتی که چشم باز می‌کنی
و می‌فهمی
غضنفرِ تیم
خودت بودی
و همه
دائماً سعی می‌کردن
جلوت رو بگیرن
که گل بیشتری
به خودی نزنی.
لحظه‌ی دردناکیه

# آزمون

# تربیت

# غضنفر

  • :: بداهه
  • :: نغز
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون