صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

بیش از چهار سال پیش آقارضا با ذوق و شوق فراوان نرم‌افزار عجیبی را به من نشان داد که خیلی ساده، کارهای مهمی می‌کرد. یکی از چندین نرم‌افزار جدیدی که در بسته‌ی آفیس ۲۰۰۷ اضافه شده بود و اسم بی‌ربطی هم داشت: «وان نوت»
در این چند سال منتظر فرصتی بودم که بتوانم از امکانات «وان نوت» استفاده کنم. اما از آن‌جا که در رویکرد به فن‌آوری‌های جدید کلاً آدم محتاط و دیرباوری هستم این فرصت دست نداده بود تا دیروز که به نظرم رسید برای نظم دادن به یک پروژه‌ی جمع‌آوری اطلاعات دقیق و علمی شاید بتوانم از «وان نوت» استفاده کنم.
خیلی ساده نصبش کردم و همه‌ی یک متن مصاحبه‌ی طولانی را بند به بند در آن قرار دادم. نتیجه واقعاً چیزی شبیه معجزه بود: حجم زیادی از اطلاعات پراکنده و تکراری و چندلایه‌ی من منظم و تازه جاهای خالی معلوم شد.

توصیه می‌کنم به وقتش حتماً از این موهبت میکروسافتی استفاده کنید.

# فن‌آوری

  • :: بداهه

...
گاهی اوقات خواندن چند خط کوتاه از شما یا دوستی دیگر، چند ساعت از من وقت می گیرد.
یک بار از بالا به پایین می خوانم، یک بار از پایین به بالا.
بعد نکات مهم‌ش را مرور می کنم؛
خط می کشم:
کلمه به کلمه، جمله به جمله، عبارت به عبارت.

بعد دوباره از بالا به پایین می خوانم؛ از پایین به بالا
و مدت ها می گذرد و نمی‌فهمم که مشغول چه کاری بوده‌ام.
دست خودم نیست. کلمات این گونه بر من اثر می کند و کارم را می سازد.
کلمات جادویم می کند. سِحر می شوم انگار.

از لابلای نامه‌ها
۸۸.۰۸.۰۴

# زبان

# دوست

  • :: روایت امروز

شرکت ما دارای سال‌ها تجربه در تولید گذرنامه‌های جعلی و دیگر اسناد هویت است. تخصص ما استفاده از تجهیزات و مواد با کیفیت بالا برای تولید گذرنامه‌های تقلبی است. تمام ویژگی‌های مخفی گذرنامه واقعی به دقت توسط ما در اسناد کپی جعل می‌شوند.
برای کسب اطلاعات و جزئیات بیشتر در مورد گذرنامه‌های جعلی با کیفیت بالا، گواهینامه رانندگی، کارت شناسایی لطفا از وب سایت ما دیدن کنید.

یه همچین بازاریابی‌هایی داریم تو دنیا. باور کن واقعیه.

# رسانه

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۶ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

امروز دقیقاً «هفتصد و ده» روز از باز کردن این سر رسید دیجیتال می‌گذرد. «هفتصد و ده» دو برابر «سیصد و پنجاه و پنج» است و «سیصد و پنجاه و پنج» تعداد روزهای یک سال است به روایت ماه.
ساده‌تر بگویم: اول ربیع‌الاول هزار و چهارصد و سی و سه دومین سالگرد گشایش صاد است. این اولین سررسیدی‌ست که بیش از یک‌سال در آن نوشته‌ام و زیاد هم نوشته‌ام. آمار می گوید در این هفتصد و ده روز من «پانصد و هشتاد و هفت» یادداشت منتشر کرده‌ام که می‌شود به عبارتی ۰.۸۳ نوشته در هر روز. یعنی هشتاد و سه درصد روزهایم را (تعطیل و غیرتعطیل، در سفر و حضر) با نوشتن سر کرده‌ام. این آمار امیدوارکننده‌ای‌ست برای آدمی که در خواندن و نوشتن و منتشر کردن وسواس دارد.
*
این‌ها را گفتم که چه؟
لطفاً در نظرخواهی جدید صاد شرکت کنید. این نظرخواهی یکی دو هفته‌ای بیشتر فعال نخواهد بود. لطفاً -حتی اگر می‌توانید- بیش از یک‌بار نظر ندهید. شما می‌توانید حداکثر سه گزینه را انتخاب کنید.
سه دسته‌ای از مطالب صاد را برگزینید که از انتشار آن‌ها بیش‌تر از بقیه خوشحال می‌شوید. هر چند که هدف من از نوشتن صاد صرفاً خوشحال‌کردن شما نیست؛ اما شما کدام دسته از مطالب را بیش‌تر دوست می‌دارید؟ نظر شما برایم مهم است.
*
دیدگاه‌های غیرتستی‌تان را هم زیر همین یادداشت بنویسید.

# رازدل

# صاد

  • ۹ نظر
  • چهارشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

دو ارزش در جوان شما به خوبی تبلور پیدا کرد که هرکدام به تنهایی مایه‌ی افتخار است:
یکی جنبه‌ی علم و تحقیق و تسلط بر کار مهمی که زیر دستش بود... این یک بُعدش است که مایه‌ی افتخار است هم برای خانواده و اطرافیان، هم برای ما.
بُعد دوم اهمیتش بیشتر است که همان بُعد معنوی و الهی است. بُعد دوم همان چیزی است که او را آماده می‌کند برای شهید شدن.
حالا البته شهیدشدن برای ما که اهل دنیا هستیم، برای شما که پدر و مادر و همسر هستید و محبت دارید نسبت به او، تلخ است چون در عرصه‌ی ظاهر زندگی فقدان است؛ از دست دادن است؛ این پوسته‌ی شهادت است... لکن اصل شهادت چیزی غیر از این است، برتر از این حرف‌هاست. اصل شهادت این است که انسان ناگهان از درجات عالیه‌ی الهی سر دربیاورد و مقامش از فرشتگان بالاتر برود. آن زندگی اصلی که همه‌ی ما بعد از چند سال بالاخره واردش می‌شویم خواه ناخواه، در آن زندگی ابدی جایگاهش عالی بشود، رتبه‌اش عالی بشود، مورد توجه باشد، فیض او در روز قیامت به دیگران برسد: یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَانِهِم؛ در ظلمات قیامت وقتی بندگان خوب که از جمله‌ی آنها جوان شماست، حرکت میکنند آنجا را روشن می‌کنند. در آن روز منافقان می‌گویند از نورتان به ما هم بدهید و اینها جواب می‌دهند: قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءکُمْ فَالْتَمِسُوا نُورًا؛ بروید پشت سرتان را نگاه کنید، زندگی دنیایی‌تان را نگاه کنید، اگر نوری قرار است داشته باشید از آنجا باید داشته باشید.
این بُعد دوم شخصیت جوان شما و همه‌ی شهداست. (+)

# رهبر

# شهید

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۰
  • :: روایت امروز
آخرین روز ماه صفر می‌توانست عزا نباشد؛ اگر غدیر را فراموش نمی‌کردند...

# تاریخ

# اهل بیت

  • ۰ نظر
  • دوشنبه ۳ بهمن ۱۳۹۰
  • :: بداهه

اَعوذُ بِالله مِنَ الشَّیطانِ الرَّجِیم
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَالضُّحَى * وَاللَّیْلِ إِذَا سَجَى
مَا وَدَّعَکَ رَبُّکَ وَمَا قَلَى * وَلَلاخِرَةُ خَیْرٌ لَّکَ مِنَ الاولَى * وَلَسَوْفَ یُعْطِیکَ رَبُّکَ فَتَرْضَى
أَلَمْ یَجِدْکَ یَتِیمًا فَآوَى؟ * وَوَجَدَکَ ضَالًّا فَهَدَى؟ * وَوَجَدَکَ عَائِلاً فَأَغْنَى؟


فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَرْ * وَأَمَّا السَّائِلَ فَلا تَنْهَرْ
صَدَقَ اللهُ العَلی العَظیِم

* این وقایع‌نگاری ساده و روان، روضه‌ی امروز ما باشد بس است. در تنهایی بخوانید که راحت گریه کنید. خدا نویسنده‌اش را خیر دهاد.

# پیامبر

# رهبر

# شهید

  • ۳ نظر
  • يكشنبه ۲ بهمن ۱۳۹۰
  • :: ذکر

خوانندگان صاد حدود چهل و پنج روز برای شرکت در این دو نظرخواهی فرصت داشته‌اند:

همان‌طور که سامانه‌ی مدیریت نظرخواهی به من نشان می‌دهد (و خب به شما نشان نمی‌دهد!) نظردهندگانی که آشنایی شخصی با من دارند و از خوانندگان صمیمی و دیدگاه‌نویس صاد به‌شمار می‌آیند، به روش شکسته‌نویسی مورد علاقه‌ی من رای داده‌اند. هر چند که هر دوی این روش‌ها در این دو نظرخواهی رتبه‌ی دوم را کسب کرده‌است. این را باید به حساب شیطنت یکی از دوستان -به اعتراف خودش- و البته سلیقه‌ی متفاوت خوانندگان گذری صاد گذاشت.
هدف اصلی من از طرح این دو نظرخواهی -صرف نظر از توصیه‌ی یک روش خاص- توجه دادن دوستانم به «چه گونه نوشتن» بود که الحمدلله برآورده شد.
*
برای جمع بندی این دو نظرخواهی، نظر شخصی من را هم بخوانید. من برای نظرم استدلال می‌آورم. البته می‌دانم که زبان «توصیه بردار» نیست. اما نگارش ما می‌تواند پیراسته‌تر و ساده‌خوان‌تر بشود:
یکم: «های ناملفوظ» انتهای کلماتی مانند «همه» اگر در شکسته‌نویسی حذف شود، مجبوریم کلمه‌ی بعدی را به آن بچسبانیم. گاهی اوقات (مثل منتخب نظرسنجی اول) کلمه‌ی حاصل بی‌ریخت می‌شود و خواندنش هم سخت است: «همش»
«همش» را چطور باید خواند؟ اولین انتخاب ذهن کتاب‌خوان ما، خواندن این کلمه‌ی تازه بر وزن «کفش» است که البته غلط است. لذا نویسنده ناگزیر است برای راحتی کار خواننده از زیر و زبر استفاده کند و بنویسد: «هَمَش» . خب این چه طرز حل مشکل است؟ آیا بهتر نیست از همان اول «های ناملفوظ آخر» را حذف نکنیم و بنویسیم: «همه‌ش»
این طوری هم کلمه‌ی غریب نساخته‌ایم و هم مجبور به زیر و زبرگذاری نیستیم.
آوردن نشانه‌ی «الف» بین «ها» و «شین» هم زاید است: همه‌اش. اگر نیاوریمش مگر چطور می‌شود؟
دوم: حرف نشانه‌ی مفعول «را» از مظلوم‌ترین حروف در شکسته‌نویسی‌ست. بیایید «را» را حذف نکنیم! حذف نشانه‌ی مفعول در شکسته‌نویسی واقعاً درک معنا را مشکل می‌کند. با این‌حال شکسته‌نویسان کم‌لطف، اهمیتی به نقش معنایی «را» نمی‌دهند و به راحتی و بارها آن را در کلمات قبل از خود ادغام می‌کنند: «اونو» یا «منو» یا «کتابو» .
نکته تناقض‌آمیز این‌جاست که در تلفظ این سه نمونه‌ای که ذکر کردم صدای اوی کوتاه مد نظر است نه اوی بلند. حال آن‌که در نگارش مرسوم نشانه‌ی «و» اغلب در انتهای کلمات صدای اوی بلند می‌دهد و این‌بار هم ذهن کتاب‌خوان ما در اولین مواجهه با این طرز نگارش دچار سکته می‌شود. بیایید خودخواهی را کنار بگذاریم؛ در تایپ این «ر» ناقابل تنبلی نکنیم و همگی برای رعایت حال خواننده و انتقال ساده‌تر معنا بنویسیم: «اون رو» یا «من رو» یا «کتاب رو»
سوم: اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید! اگر پیشنهاد من را قبول نمی کنید و سلیقه‌تان نگارش دیگری را می‌پسندد، لااقل فقط به یک روش بنویسید. باور کنید که خواننده هیچ گناهی مرتکب نشده اگر دوست دارد نوشته‌ی شما را بخواند. به او احترام بگذارید و اذیتش نکنید.

# آیین

# ادبیات

# زبان

# نوشتن

  • :: بداهه
آدم‌ها برای رسیدن به آرزوهایشان راه زیادی نباید بروند. اصلاً خیلی وقت‌ها نباید راه بروند. فقط باید منتظر بمانند تا وقتش برسد.
کاش این را می‌دانستیم.
* به یاد میثاق، پرهام، محسن، امیرحسین، علی، مهدی، سجاد و جای خالی دیگران در یک روز خوب.

# دوست

# سنت

# سین

# کوه

  • :: بداهه
بیدمشک برای تو، کاسنی برای من.
طبع معتدلی داری؛ معلوم است.
طبع گرمی دارم؛ معلوم نیست؟
*
سر اذان اما باید از کافه بیرون زد. کافه هر چقدر هم که مسلمان باشد، هنوز نمازخانه ندارد.
*
و این راز باید که از اغیار پوشیده ماند. کافه نشینی جرم کمی نیست. هست؟

# دوست

# راغب

# پنجشنبه‌ها

# کافه

  • ۶ نظر
  • پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۰
  • :: پریشان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الْغَرْبِیِّ إِذْ قَضَیْنَا إِلَى مُوسَى الامر *
وَمَا کُنتَ مِنَ الشَّاهِدِینَ * وَلَکِنَّا أَنشَأْنَا قُرُونًا فَتَطَاوَلَ عَلَیْهِمُ الْعُمُرُ
وَمَا کُنتَ ثَاوِیًا فِی أَهْلِ مَدْیَنَ تَتْلُوعَلَیْهِمْ آیَاتِنَا وَلَکِنَّا کُنَّا مُرْسِلِینَ *
وَمَا کُنتَ بِجَانِبِ الطُّورِ إِذْ نَادَیْنَا
وَلَکِن رَّحْمَةً مِّن رَّبِّکَ لِتُنذِرَ قَوْمًا مَّا أَتَاهُم مِّن نَّذِیرٍ مِّن قَبْلِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ

صدق الله العلی العظیم
سوره‌ی مبارکه قصص، ۴۴ تا ۴۶

← امر خدا معطل هیچ‌کس نمی‌ماند؛ حتی بزرگ‌ترین پیامبران. پس چرا با کارِ خودت حال می‌کنی؟

# توکل

# توحید

# تربیت

  • :: ذکر

قال امیرالمؤمنین علیه السلام:
قم عن مجلسک لابیک ومعلمک ولو کنت امیرا
از جای خود برای پدر و آموزگارت برخیز، اگر چه فرمانروا باشی .

مستدرک الوسائل، ج ۱۵،  ص ۲۰۳

# معلم

# آیین

# تربیت

  • :: روایت امروز

چند شب پیش خواب آقای الف را دیدم.
*
آقای الف معلم راهنمایی و دبیرستان ما بود. شخصیتی خاص و اثرگذار داشت. در کار خودش استاد بود و هنرنمایی‌اش با زبان، با کلمات، با گچ و تخته، با عقل و احساس بی‌نظیر بود. در کنار این‌ها با بچه‌ها صمیمی بود و حتی خیلی از بچه‌های دوره‌ی ما پشت سرش او را به اسم کوچک صدا می‌زدند. من اما این کار را نمی‌کردم. او همیشه برای من آقای الف بود.
من آقای الف را در خیلی چیزها قبول نداشتم. در بسیاری تعاملات اجتماعی، علایق مطالعاتی و جهت‌گیری‌های فکری ذره‌ای به هم شباهت نداشتیم. حتی مدت‌ها بخاطر رفتارهایش چشم دیدن او را هم نداشتم. نفرتی پیچیده در لایه‌ی مبهمی از محبت. او الگوی من در بسیاری موارد شخصی بود و منصفانه بگویم امروز من بیش از هر معلم دیگری به او شبیهم.
*
جالب است که بعد از این همه سال، آقای الف توی خواب برای من هنوز آقای الف است.
توی خواب هم نمی‌توانم معلمم را به نام کوچک بخوانم؛ هر چقدر هم که بزرگ شده باشم.

# آدم‌ها

# قصه

# مدرسه

# معلم

  • :: بداهه
  • :: کودکی
  • :: بیت

سیصد صفحه جزوه‌ی ریزخط و بدخوان را چهار شبانه روز کلمه به کلمه حفظ کردن چیز زیادی از روش‌شناسی تاریخی به من نیاموخت. تا این‌که وقتی سر جلسه‌ی امتحان فهمیدم کتاب‌فروش خوش‌انصاف -نمایندگی رسمی دانشگاه محترم- جزوه‌ی اشتباهی به ما فروخته و منبع سؤالات، جزوه‌ی دیگری‌ست، عملاً آموختم که یک مورخ تا چه حد باید در یافتن و صحت سنجی و اعتماد به یک سند -نه چندان- تاریخی که حتی منابع -به‌ظاهر- رسمی آن را تأیید می‌کنند حساس باشد.
درسی که هرگز از یاد نخواهم برد.

# امتحان

# تاریخ

# دانشگاه

  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون