صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۸۰ مطلب با موضوع «پیامک» ثبت شده است

تو: باز هم صدای شما :)
من: حالا همچین تحفه‌ای هم نیست!
تو: برنامه‌ی خوبیه. همین که از اون قالب کلیشه‌ای همه‌ی برنامه‌های صدا و سیما درباره بازی‌های رایانه‌ای بیرون اومده خوبه. فقط امیدوارم به این سوال که آخرش اجازه بدیم که بازی کنن یا نه جواب بدین!

# اداره

# رسانه

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۲
  • :: پیامک

برای محمدرضا نوشتم:

«هیچکی این طرفا آدم واقعی رو با وبلاگش قاطی نمی‌کنه.
وبلاگ یه بعد جلف و عمیق از وجود نویسندشه که محل زیادی برای اعراب نداره و صرفاً نقش چک نویس کردن افکار آدم روی ذهن بقیه رو بازی می کنه.»

# رسانه

# دبلیو

  • ۱ نظر
  • شنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۲
  • :: پیامک
سلام
بیتاب نوشتنم
دعا کن برای حال خرابم
دعای تو خوب است
...

# دعا

  • :: پیامک

تو: عمو شدی.
من: مبارکه! می‌دونی که عقد دخترعمو و پسرعمو رو توی آسمونا بستن. حالا ما مریم رو بذاریم کنار براتون یا مصطفی رو؟
تو: عمو شدی؛ نه عمه!

# امین

# تولد

# دوست

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
  • :: پیامک
  • :: پدر مقدس

هفته‌ی دل‌سوزاندن‌ها شروع شده.
شبیه مرغک زاری نشسته‌اند روبروی حرم و پیامک می‌فرستند.
نه یک نفر، نه دو نفر، ...

*
دو سال است مشهد نرفته‌ام. دو سال.

# مشهدالرضا

# دوست

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱ بهمن ۱۳۹۲
  • :: پیامک

بی‌مقدمه دعوت‌نامه فرستادم برایش از بیان بلاگ که بیاید و وبلاگی افتتاح کند در این سامان. به شب نکشید که پیامک فرستاد:

عشق و شباب و رندی، مجموعه‌ی مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد

شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد

# برادر

  • :: بیت
  • :: پیامک

من: خب آدم نگران میشه دیگه

# برادر

  • :: پیامک
از شش صبح تا الان که نه شب باشد در سفرم با قطار و چه چیزهای نگفتنی زیادی از این سفر به سوغات آورده ام.

# دانشگاه

  • :: پیامک
  • :: یزد

تو: دکتر کاظم معتمدنژاد،‌ پدر علم ارتباطات ایران دار فانی را وداع گفت...

من: چه ترادفی! حلوای استاد و شیرینی شاگرد؛ مردی رفت، مردی دیگر آمد!


*
بعد از هفت سال، پایان‌نامه‌ی ارشد ارتباطاتش را با نمره‌ی ۱۹.۵ دفاع کرد و فارغ‌التحصیل شد. دیروز ظهر هم جمع خودمانی دوستان را به ناهار دعوت کرد و چند ساعت بعد از آن ضیافت، این پیامک‌ها بین‌ما رد و بدل شد.

  • :: پیامک

من: خوش آن زمان که بکوبی در و بگویم کیست؟ / تو در جواب بگویی: گشای در که منم

تو: [...]

من:  یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار...

# برادر

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
  • :: بیت
  • :: پیامک
میگم:
...
جغرافیای بد جسمت تو رو به جغرافیای بد فکری انداخته
...
سیر استدلالت اینه:
همه بدن
پس من هم بد باشم
هیچ کس خوب نیست
من چرا خوب باشم؟
...
خیال می کنی اگر زمان حضرت ابراهیم بودی چکار می کردی؟
با این طرز تفکر حتما هیزم جمع می کردی که ابراهیم رو بسوزونی
چون همه این کار رو می‌کردن
...
شهروند مطیع دهکده‌ی جهانی شدی گوگولی!
و برات نگرانم
برادر!

# آزمون

# توحید

# دوست

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: پیامک

میگم:
...
ارتباطات تو نشون میده که  با جسم‌ت در کدوم موقعیت جغرافیایی قرار داری
اما نوشته‌هات نشون میده که با جان‌ت در کدوم موقعیت فکری قرار داری
جان تو مهم تر از جسم‌ت‌ است
...
تو از نظر فکری در منطقه‌ی خطرناکی قرار داری
فکر تو خطرناک نیست
منطقه‌ی فکری تو خطرناک است
...
فکر تو خطرناک نیست
همون طور که جسم تو خطرناک نیست
اما جسم‌ت میتونه توی یه محوطه خطرناک قرار بگیره
(هر چند که ممکنه در عمل هیچ وقت آسیب نبینی
و هیچ وقت متوجه خطر نشی
مثل کارآگاه گجت)
به دیگران حق بده که هر لحظه برات نگران باشن
...

میگه:
جاهای خطرناک هیجان انگیز هستند. نه؟

# دوست

# آزمون

# توحید

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: پیامک

تو: سلام. یه سؤال تخصصی: این پودرهای قهوه رو نمیشه توی قهوه‌ساز ریخت؟
من: توی قهوه‌ساز نباید قهوه‌ی خام بریزی. فقط قهوه‌ی نیم پخته. قهوه‌ی خام رو توی شیرجوش درست می‌کنن (= قهوه ترک)
تو: شیرجوش چیه؟
من: یه جور قابلمه‌ی کوچولوی دسته‌دار!
تو: این قهوه‌های بسته‌بندی کوچیک صهیونیستی و غیره چی؟
من: اونا دیگه تمام پخته‌ست و نیازی به دستگاه و تشکیلات نداره (= قهوه‌ی فوری)

# سین

# طعام

  • :: پیامک

...
تو: خانواده نگفتن این چه دبلیویی بوده که این نقاشی رو کشیده؟
من: خانواده کلاً فکر می‌کردند که شما بچه مدرسه‌ای هستید.
تو: بیخیال! با این همه ریش و پشم و متعلقات؟
من: خب من گفته بودم که از بچه‌های مدرسه‌اید.
تو: حتماً بعد از دیدن اون کاردستی بهتون گفتن: «نگفته بودی دبستانم درس میدی!»

# دوست

# محمدم

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۲
  • :: پیامک
تو: بیژن و روژین چطورن؟
من: بفرمایید بیجن و منیجه. یا حتی جولی و جولز!
تو: خب بالاخره برادرزاده هام رو چی باید صدا کنم؟
من: آقا مصطفی و مریم خانم.
***
پ.ن:
امسال هفدهم خرداد مصادف شده با روز مبعث و امروز وارد سی و دومین سال زندگی ام شدم. 
در هفته ای که گذشت دوستان زیادی ابراز لطف و محبت کردند و از راه های مختلف تبریک ها و شادباش ها گفتند.
ان شاء الله به زودی بتوانم در شادی هایتان جبران کنم.
منت پذیر دعای خیر شما در آخرین روزهای ماه رجب برای سعادت و سلامت خانواده ام هستم.

# آیین

  • ۲ نظر
  • جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس
  • :: پیامک
من: سلام. تبریک میگم؛ عمو شدی!
تو: سلام. این چه طرز خبر دادنه؟ مردم از خوشحالی (اسمایلی اشک شوق) از دست و زبان که برآید، کز عهده ی شکرش به درآید؟
من: حالا دختر دوست داری یا پسر؟
تو: چی بگم خب؟ هول شدم :)
من: خلاصه حق انتخاب داری!
تو: نه! واقعا یعنی؟
من: سخته باورش. درکت می کنم!

# برادر

  • ۲ نظر
  • پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
  • :: پیامک
  • :: پدر مقدس
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون