- ۰ نظر
- دوشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۲
هفتهی دلسوزاندنها شروع شده.
شبیه مرغک زاری نشستهاند روبروی حرم و پیامک میفرستند.
نه یک نفر، نه دو نفر، ...
*
دو سال است مشهد نرفتهام. دو سال.
بیمقدمه دعوتنامه فرستادم برایش از بیان بلاگ که بیاید و وبلاگی افتتاح کند در این سامان. به شب نکشید که پیامک فرستاد:
عشق و شباب و رندی، مجموعهی مراد است
چون جمع شد معانی، گوی بیان توان زد
شد رهزن سلامت زلف تو وین عجب نیست
گر راهزن تو باشی، صد کاروان توان زد
تو: دکتر کاظم معتمدنژاد، پدر علم ارتباطات ایران دار فانی را وداع گفت...
من: چه ترادفی! حلوای استاد و شیرینی شاگرد؛ مردی رفت، مردی دیگر آمد!
*
بعد از هفت سال، پایاننامهی ارشد ارتباطاتش را با نمرهی ۱۹.۵ دفاع کرد و فارغالتحصیل شد. دیروز ظهر هم جمع خودمانی دوستان را به ناهار دعوت کرد و چند ساعت بعد از آن ضیافت، این پیامکها بینما رد و بدل شد.
من: خوش آن زمان که بکوبی در و بگویم کیست؟ / تو در جواب بگویی: گشای در که منم
تو: [...]
من: یا رب تو آن جوان دلاور نگاه دار...
میگم:
...
ارتباطات تو نشون میده که با جسمت در کدوم موقعیت جغرافیایی قرار داری
اما نوشتههات نشون میده که با جانت در کدوم موقعیت فکری قرار داری
جان تو مهم تر از جسمت است
...
تو از نظر فکری در منطقهی خطرناکی قرار داری
فکر تو خطرناک نیست
منطقهی فکری تو خطرناک است
...
فکر تو خطرناک نیست
همون طور که جسم تو خطرناک نیست
اما جسمت میتونه توی یه محوطه خطرناک قرار بگیره
(هر چند که ممکنه در عمل هیچ وقت آسیب نبینی
و هیچ وقت متوجه خطر نشی
مثل کارآگاه گجت)
به دیگران حق بده که هر لحظه برات نگران باشن
...
تو: سلام. یه سؤال تخصصی: این پودرهای قهوه رو نمیشه توی قهوهساز ریخت؟
من: توی قهوهساز نباید قهوهی خام بریزی. فقط قهوهی نیم پخته. قهوهی خام رو توی شیرجوش درست میکنن (= قهوه ترک)
تو: شیرجوش چیه؟
من: یه جور قابلمهی کوچولوی دستهدار!
تو: این قهوههای بستهبندی کوچیک صهیونیستی و غیره چی؟
من: اونا دیگه تمام پختهست و نیازی به دستگاه و تشکیلات نداره (= قهوهی فوری)
...
تو: خانواده نگفتن این چه دبلیویی بوده که این نقاشی رو کشیده؟
من: خانواده کلاً فکر میکردند که شما بچه مدرسهای هستید.
تو: بیخیال! با این همه ریش و پشم و متعلقات؟
من: خب من گفته بودم که از بچههای مدرسهاید.
تو: حتماً بعد از دیدن اون کاردستی بهتون گفتن: «نگفته بودی دبستانم درس میدی!»