من: غایبی که!
تو: ببخشید. داداشم خونه تنها بود؛ موندم پیشش.
من: فایل جلسه رو بعداً بگیر حتماً برادر مهربون ;)
# حلقه
# دوست
# پنجشنبهها
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱
من: غایبی که!
تو: ببخشید. داداشم خونه تنها بود؛ موندم پیشش.
من: فایل جلسه رو بعداً بگیر حتماً برادر مهربون ;)
تو: «حسبی الله و نعم الوکیل، نعم المولی و نعم النصیر»
«لا اله الا انت، سبحانک انی کنت من الظالمین»
*
میدانم که احتمالاً مثل من امروز این نوشته را خواندهای.
حالا دارم رمز گشایی میکنم: ترس بر تو غلبه کردهاست؛ غمگینی.
برایت زیر لب میخوانم: «لاحول و لاقوة الا بالله»
نوبت توست؛ رمزگشایی کن.
تو: پیشاز اینها، بیش از اینها دلت برای حرم تنگ میشد.
تو: ...حالم خراب است برادر
من: نگفته بودم؟ عاشقها اول پاییز تب میکنند.
*
بیست ماه پیش گفته بودمت:
...
باید یاد بگیری که مراقب خودت باشی. اگر هدفی فراتر از خودت داشته باشی، اگر بدانی که زمین خوردنت دل چند نفر را می لرزاند، به این راحتی ها زانو نمی زنی.
سرد است. مراقب خودت باش. عاشق ها زود تب می کنند.
من: سلام. از فلانی خبری نداری؟ چند چنده؟
تو: سلام. اگر اشتباه نکنم ماه رمضان دیدمش؛ زنده بود. شماره بدم یا آمار بگیرم؟
من: دلم براش تنگ شده؛ شماره بهتره یا آمار؟
تو: میتونید خوابش رو ببینید.
من: دو پهلو نگو. درست بگو.
تو: اگه گذاشتین من حافظ بشم. به عنوان گزینه ۳ مطرح کردم. هر سه گزینه هم عملیه.
من: شما مثل یک سعدی خوب و منطقی اول آمارش رو بده تا تصمیم بگیرم.
تو: ... [از انتشار آمار در فضای مجازی معذورم. ص] ...
من: خب حالا شمارهش رو بده.
تو: کاملاً به روش یک مهندس صنایع، قدم به قدم...
از جذابیتهای پیامک فرستادن به زبان فارسی برای من، تمرین خلاصهگویی و کاملگویی ست. اینکه بتوانی با کمترین استفاده از حروف، پیامی را به راحتترین و گویاترین حالت منتقل کنی.
این جذابیت که منجر به دقت فراوان در «نوشتن» و به دنبال آن «خواندن» پیامک میشود در بعضی موقعیتها کار دستم میدهد. یعنی حسابی اعصابم را به هم میریزد و ناراحتم میکند.
یکی آنکه پیامکی به خط لاتین دریافت کنم و نویسندهاش عذر بدتر از گناهی بیاورد که: «تایپ لاتینم از فارسی بهتره»
دیگر آنکه با چنین فجایعی برخورد کنم: «مثینکه» یا «۶رمنده»
*
مهارت تایپ کردن یک قوای غریزی نیست و اگر تایپ کردن خط فارسی برای شما سختتر از خط لاتین است ضعف از تمرین شماست. چرا فشار کمکاری خود را به مخاطب وارد میکنید؟
در هر زبانی جایگزینهای مناسبی برای اکثر کلمات و عبارات وجود دارد. آنها را یاد بگیرید و به کار ببرید تا مجبور به چنین ابداعاتی نشوید. آیا «ظاهراً» هممعنای «مثینکه» نیست؟
مگر زحمت تایپ عدد «۶» با تایپ حرف «ش» چقدر فرق دارد؟
*
فرصت تمرین خلاصهگفتن و درستگفتن را از خود دریغ ندارید.
تو: یه حذف بدون اضافه توی حلقهی دوستان نیازه... داغونم کرده... خیلی سخته...
من: رفیق دستمال کاغذی نیست که وقتی کثیف شد بندازیش دور. خود دانی!
تو: آخه خیلیها اونی نیستن که فکر میکردم...
من: هیچوقت هیچکس اونی نیست که میخوای. رفیق ساختنیه؛ یافتنی نیست. حرفهای تکراری...
تو: اگه تغییر نکنه، اگه نخواد که تغییر کنه چی؟ اصلاً شما کِی یکی از رفقاتون رو حذف میکردید یا میکنید؟
من: ... تصمیم حذف به این زودی گرفته نمیشه. چیزی که زیادش کمه، رفیق خوبه. آدمها به مرور زمان تغییر میکنن. احتمال بده که در آینده اشتباهاتشون رو جبران کنن. هیچ رابطهای رو به این راحتی قطع نکن. بذار راکد بمونه برای روز مبادا.
تو: اگر میدونستی این مدت چقدر عکسهای جهادی رو نگاه کردم، به دلتنگیم پی میبردی!
من: حاجی ببین من کِی گفتم. دیگه وقتِ زنگرفتنت شده :)
تو: ;) یعنی زن بگیرم دیگه برای حسینیه و مردم چاهداشی هم دلتنگ نمیشم؟!
من: نمیگم دلتنگ نمیشی. اما تحملکردنش آسونتر میشه.
تو: به فرض که شما درست بگی. کی میاد دخترش رو بده دست بنده؟ یعنی میشه؟ ;)
من: به هر حال هر کسی ممکنه اشتباه بکنه. حتی پدرخانم شما!
تو: خدا از دهنت بشنوه!
تو: سلام. خوبید ایشاللا؟ چرا وبلاگ رو بهروز نمیکنید؟ بعد از جهادی کلی حرف حتماً دارید.
من: سلام. دربارهی جهادی توی راوی مفصل نوشتهام. صاد به دلایلی فعلاً تعطیل است.
تو: چه خوب و چه بد. نکنه تصمیم گرفتید سررسید امسال رو تا آخر سفید نگه دارید؟!
من: حواست به سررسید خودت باشه که نکنه بیخودی سیاه بشه. ما آزمودهایم در این شهر...
تو: چشم. من که آرزو به دل موندم یه کاری بکنم شما یه خورده با ما ملاطفت کنید.
من: حُسنِ مهرویان مجلس گر چه دل میبُرد و دین / عشق ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود.
تو: سلام؛ سوال: «دوری» و «دوستی» آیا؟
من: به قول سعدی: «محجوبی و محبوبی» فرق ماه و خورشیده. میدونی؟
تو: خیلی فکر کردم ولی...
من: سعدی میگه: صاحبدلی را گفتند: «بدین خوبی که آفتابست نشنیدهایم که کس او را دوست گرفتهاست و عشق آورده» گفت: «برای آنکه هر روز میتوان دید مگر در زمستان که محجوبست و محبوب.»
تو: کاش میشد دوباره ببینمتون.
من: بگذار این ماههای حرام بگذرد.