ساعت دوازده پیامک فرستاد که «ببخشید خواب بودم»
گفتمش «تازه اول زمستونه. پَ چرا زود بیدار شدی؟»
...
آخرش هم نفهمیدم که فهمید چی گفتم یا نه.
# دوست
- ۰ نظر
- يكشنبه ۴ دی ۱۳۹۰
تو: وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران با صدور بیانیهای، از آنچه رفتارهای غیرقابل قبول معدودی از معترضین تجمع کننده مقابل سفارت انگلیس خوانده، ابراز تأسف کرد.
من: توبه بر لب، سبحه بر کف، دل پر از شوق گناه، برو تا تهش.
تو: کتابهایتان را خواندهام؛ نمیخواهیدشان؟
من: کتابها بفدات؛ خودت را میخواهم...
بر این سر است که رسوا کند
تو را
هر جا
به تاخت میرود
از باختر به خاور
باد
تو: سر سفرهی دیزی به یادتون هستم!
من: خسته نباشی! اگه زحمتی نیست سر سجادهی نماز به یاد ما باش که غذات رو هم راحت بخوری.
با صدای شاعر بشنوید
* شاعر -رحمهاللهعلیه- سالها پیش این غزل را برای دوستی گفته است که امروز لایق لعنتاللهعلیه است. ما را به شاعر و دوستش کاری نیست. شعر را عشق است.
تو: سلام؛ آقا من فردا کنکور دارم. خیلی خیلی برام دعا کنین.
من: سلام؛ فردا فقط تو کنکور داری؟
تو: نه! فردا تمامی بچههای رشتهی ریاضی فیزیک کنکور دارن!
من: پس چرا اینقدر خوادخواهی؟
تو: آقا این کجاش خودخواهیه؟ شاید یکی نخواد شما دعاش کنین! هر کسی که میخواد دعاش کنین خودش باید بگه. من فقط مسئول وضعیت خودمم!
من: دست بابات درد نکنه با این بچه تربیت کردنش!
تو: آقا خب چرا ناراحت میشین. بنده به شخصه اظهار میکنم که غلط کردم. شما همه رو دعا کنین. بنده رو هم دعا نکنین!
من: مهم روحیهی تکخوریه که متأسفانه...
تو: آقا بنده تسلیمم!
* حالا نهاین که فکر کنید بنده امامزادهای هستم مستجابالدعوه که سیل درخواست التماس دعا به سویم سرازیر است و چه و چه... اما تلخیِ این گفتگوی پیامکی هنوز از ذهنم بیرون نرفتهاست. چرا آدمی که فردا کنکور دارد فقط خودش را میبیند؟ ما با این نسل چه کردهایم؟