- ۲ نظر
- شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
شب، در آخرین لحظهای که میخواهم در پارکینگ را ببندم و راه بیافتم سمت قم، چادر به سر، از پنجره سرش را بیرون میآورد و صدایم میکند:
- : «یاس نمیچینی ببری؟»
می داند که اهل گلچیدن نیستم. چرا میگوید پس؟
.
.
.
یاد پریشب میافتم.
*
مفاهمهای در عالم معنا هست که فقط بین مادر و فرزند اتفاق میافتد: بدون حرف؛ در سکوت.
بود شیخی خرقه پوش و نامدار
برد از وی دختر سگبان قرار
شد چنان در عشق آن دلبر زبون
کز دلش میزد چو دریا موج خون
بر امید آنکه بیند روی او
شب بخفتی با سگان در کوی او
مادر دختر از آن آگاه شد
گفت: «شیخا چون دلت گمراه شد
گر تو را افتاد با ما این هوس
پیشهی ما هست سگبانی و بس
بایدت چون ما تو سگبانی کنی
بعد سالی عقد و مهمانی کنی»
چون نبود آن شیخ اندر عشق سست
خرقه را بفکند و شد در کار چست
با سگی در دست در بازار شد
قرب سالی از پی این کار شد
صوفی دیگر که بودش هم نفس
چون چنانش دید گفت: «ای هیچ کس
مدت سی سال بودی مرد مرد
این چرا کردی و هرگز اینکه کرد؟»
گفت: «ای غافل مکن قصه دراز
زان که گر پرده کنی زین قصه باز
حق تعالی داند این اسرار را
با تو گرداند همی این کار را
چون ببیند طعنهی پیوست تو
سگ نهد از دست من بر دست تو»
منطق الطیر - مقاله حادیه و اربعون
من: چرا وحی الهی در یک محیط عمومی بر عدهای کثیر نازل نمیشد تا نیاز به ارایهی معجزه برای اثبات پیامبری نباشد؟
تو: عدم ظرفیت مخلوقات برای اتصالی در سطوح بالاتر با واجب الوجود.
من: در یک دوره یه دونه ابراهیم وجود داشت. اما دلیل عقلی برای وجود ابراهیمهای همزمان که نداریم!
تو: منافات نداره. به هر حال همهی مردم قدرت این ارتباط رو ندارند. ممکنه برخی موارد خاص باشه. ولی فراگیر نیست.
من: زیاد داریم پیامبران همعصر: یحیی و عیسی؛ ابراهیم و لوط؛ اسماعیل و اسحاق. چرا گزارشی از جلسات مشترک خداوند با چند پیامبر نداریم؟
تو: ضرورت اینگونه جلسات اگر ثابت بشه اونوقت حق با توست و باید دنبال جلسات مشترک هم گشت. هر پیامبر وظیفهای و ظرفیتی داشته که متناسب با خودش بهش وحی میشده. به نظر میرسه چنین جلسهای ضرورت نداشته.
من:...؟
نماز صبح را در عوارضی قم-تهران خواندیم و زدیم به جاده. از بارندگی دیشب هنوز زمین خیس بود و هوا به شدت سرد. هنوز یکی دو کیلومتر بیشتر نرفته بودیم که کم کم مه جاده را پوشاند. مه غلیظ و فراگیر که دید مستقیم را به یکی دو متر جلوتر از ماشین محدود میکرد. راننده سرعت را کم و کمتر کرد. چراغهای چشمک زن ماشین روشن و خاموش میشد و سکوت مطلق ما و جاده را میشکست. راننده ناخودآگاه به جلو خم شده بود تا بلکه چیزی بیشتر ببیند. حتی خطوط سفید جاده هم دیده نمیشد.
بیست کیلومتر در چنین حالتی راندیم. گاهی در چند متری خود ماشین دیگری را میدیدیم که به همین وضع در حال حرکت بود و از ما آرامتر میرفت. یکی دو بار هم بعضی رانندههای چموش با ماشینهای مدل بالا چراغهای مه شکنشان را روشن کرده بودند و با سرعت نسبتاً زیادی گاردریل را نشان گرفته بودند و در خط سه میتاختند.
شرایط هیجان انگیز و عبرت آموزی بود.
آدمی که از پشت سرش مطمئن باشه، راحت میره جلو.
هر وقت دیدی در قدم برداشتن به سمت جلو تردید داری، به عقب نگاه کن ببین کجا با گذشته هنوز تسویه نکردی؛ هنوز بدهکاری؛ هنوز دل نگرانی؛ ببین کدوم کارِت هنوز ناقصه.
*
شیطون همین طوری از جلو رفتن آدمها جلوگیری میکنه. یه چیزی توی گذشتهات میذاره که نگرانش باشی؛ که دلبندش باشی؛ که نذاره راحت به سمت جلو قدم برداری.
*
خودت رو بشناس؛ دشمن رو بیشتر.
امشب اینجا بودم. حاجی اشارهی دقیقی داشت به اولویتهای دعوت پیامبران. اولویت با عبودیت و توحید است، نه اخلاق و عدالت و ...
*
جملات خوب دیگری هم داشت که گلچین کردم:
* برای اینکه حرکتی در جهان رخ دهد نیازی نیست معطل کسانی شویم که مشکلات عمیقی دارند. با صفاها را برمیگزینیم و به حرکت میاندازیم.
* خدا می فرماید پیامبر من اگر می خواهی کسی را به دین دعوت کنی نباید فقط جاذبه داشته باشی بلکه باید دافعه هم داشته باشی. پیامبر من نباید فقط نشانه هایی بیاری که مردم مست تو شوند و بدون اراده به سمت تو بیایند. جاهایی هم معجزه نشان نده تا آنها که بدون اراده آمدهاند ریزش کنند. به پیامبر میفرماید نادان نباشی ما لازم نیست که همه را به هر قیمتی جذب کنیم.
* خیلیها دارند به هر قیمتی سعی میکنند همه را جذب کنند. اگر هنرمندان ما خواستند کار دینی بکنند باید کارشان تبشیر و تنذیر باشد. نباید فقط تبشیر باشد. خداوند متعال انذارش اتفاقا بیشتر از تبشیرش است. غربیها را ببینید که چگونه میکشند و جذب میکنند. این همان راه طاغوت است.