- ۹ نظر
- دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قُلْ
مَنْ حَرَّمَ زِینَةَ اللّهِ
الَّتِیَ أَخْرَجَ لِعِبَادِهِ
وَالْطَّیِّبَاتِ مِنَ الرِّزْقِ
قُلْ
هِی لِلَّذِینَ آمَنُواْ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا
خَالِصَةً یَوْمَ الْقِیَامَةِ
کَذَلِکَ نُفَصِّلُ الآیَاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ
صدق الله العلی العظیم
سوره اعراف، آیه ۳۲
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء معروف به شیخ کبیر و از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است... مرجع هم شده بود.
اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى میکند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جستجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالیقدر گاهى که به داخل خانه میرود، همسرش حسابى او را کتک میزند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند.
گفتند: آقا ما داستانى شنیدهایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را میزند؟!
فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى بنیه هم هست، گاهى که عصبانى میشود، حسابى مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد.
گفتند: او را طلاق بدهید.
گفت: نمیدهم.
گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند.
گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم.
گفتند: چرا؟
گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون میآیم و در صحن امیرالمؤمنین میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد، همان وقت میآیم در خانه کتک میخورم، هوایم بیرون میرود. این چوب الهى است، این باید باشد.به نقل از کتاب نفس، استاد حسین انصاریان، جلسه ۲۱
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء روز عید فطر سر سجّادهاش نشسته بود، یک فقیر مستحقّ شرعى آمد و گفت: «آقا از فطریّههایى که به شما دادهاند، به من کمک کنید.»
گفت: «همه فطریّهها را خرج کردهام.»
فقیرِ کارد به استخوان رسیده دهانش را پر از آب کرد و به صورت شیخ ریخت و گفت: «تو که نمیتوانى یک فقیر را بگردانى، چرا جاى پیغمبر نشستهاى، بلند شو یک نفر دیگر بنشیند.»
شیخ کبیر هم بلند شد، عبایش را از دوشش برداشت و رو به جمعیّت فرمود: «هر کس احترامى به محاسن سفید من دارد و مرا دوست دارد، هر چه قدر میتواند در این عباى من بریزد.»
خودش در صف جماعت گشت، عبایش را پر از پول کرد و به آن فقیر داد و از او هم عذرخواهى کرد و گفت: «مرا ببخش، نمیدانستم اگر آبرویم را خرج کنم میتوانم حقّ تو را بدهم.»به نقل از کتاب نفس، استاد حسین انصاریان، جلسه ۲۱
خدایا!
ما پرتاب نمی شویم به سویی جز آن که تو ما را پرتاب می کنی
و ما به نشانه نمی نشینیم جز آن که تو ما را به نشانه می نشانی
وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى
*
خدای را که مبادا
دل از نشانه بیفتد.
پایههای شریعت موسویه بر ده فرمان حق تعالی بنا شده است و عیسویان در امتداد آنان علیالاصول میبایست این ده فرمان را محترمترین بدانند. متن این ده فرمان بنا بر نقل تورات و تأیید برخی روایات شیعه چنین است:
۱- من خداوند خالق تو هستم که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد ساختم.هر جلسهی حلقه شگفتی خاص خودش را دارد. امروز هم جمعیت زیاد؛ و موضوعی جذاب و متناسب با نیاز؛ و مهمانی عزیز و قابل استفاده.
آدم باید کور باشد که دست خدا را در این کار نبیند.
حلقهی ولایت بستری است برای جاری شدن رود اندیشه و مهربانی و تجربه. گوارا و زلال باد!
میگم:
...
ارتباطات تو نشون میده که با جسمت در کدوم موقعیت جغرافیایی قرار داری
اما نوشتههات نشون میده که با جانت در کدوم موقعیت فکری قرار داری
جان تو مهم تر از جسمت است
...
تو از نظر فکری در منطقهی خطرناکی قرار داری
فکر تو خطرناک نیست
منطقهی فکری تو خطرناک است
...
فکر تو خطرناک نیست
همون طور که جسم تو خطرناک نیست
اما جسمت میتونه توی یه محوطه خطرناک قرار بگیره
(هر چند که ممکنه در عمل هیچ وقت آسیب نبینی
و هیچ وقت متوجه خطر نشی
مثل کارآگاه گجت)
به دیگران حق بده که هر لحظه برات نگران باشن
...
دو سال پیش به برادرم گفته بودم:
«من برای به ذوق آوردن شما و ترغیبت به نوشتن هیچ ترفندی در آستین ندارم. خودت باید به نتیجه برسی. البته اگر تصمیم به نوشتن گرفتی توصیهها و پیشنهادهای زیادی دارم. لذا خواهش میکنم اگر چنین تصمیمی گرفتی حتماً قبلش خبرم کنی تا وظیفهام را انجام بدهم.»
و او در ابتدای ورودش به رازدل از من آن توصیهها را طلب کرد.
به بهانهی تغییرات ساختاری پیش رو در رازدل بخشهایی از نامههایم به برادرم را منتشر میکنم. بخشهایی که امروز دیگر برچسب محرمانه ندارند.
::
نوشتن در وبلاگ بدون لحاظ کردن مخاطب کار تقریباً بیهودهای ست. البته نمیشود انتظار داشت که شما در اول کار بتوانی همهی جوانب آن را محاسبه کنی. اما تا آن جا که بشود باید برای آن برنامه داشت.
سؤال اول: میخواهی چه کسانی نوشتههایت را بخوانند؟
سؤال دوم: چه کسانی نوشتههای تو را خواهند خواند؟
سؤال اول تدبیر توست و سؤال دوم تقدیر خداوند. مؤمن از اول به هر دو فکر می کند. پاسخ سؤال اول و دوم مجموع مخاطبین تو را می سازند. باید خوراکی در حد و شأن هر دو آماده کنی و الا دور بلاگ را خط بکش و بنشین سر همان سررسید کاغذی.
...
آخر شهریور نود
ساعت چهار، در اوج گرما از اداره ببرون زدم تا زودتر به خانه برسم. استارت زدم و برای بیرون آمدن از جای پارک در آینهی وسط نگاهی انداختم. شیشهی عقب ماشین کدر شده بود و چیزی معلوم نبود. اول خیال کردم کثیفی شیشه و انعکاس نور شدید آفتاب مانع از دید من است. اما اتفاق دیگری افتاده بود:
در کمال تأسف و تأثر شیشهی عقب ماشینم خودکشی* کرده بود!
خیلی خوب است که آدم میداند کدام بلا بر اثر کدام معصیت بر سرش نازل میشود. (شمشیر را که از رو میبندند ترسش کمتر است)
تا ساعت هفت و نیم که هوا کم کم قابل تحمل میشود درگیر تعویض** شیشه بودم.
* شیشه های سکوریت خودرو گاهی در اثر انباشت تنشهای حرارتی و تکانشی که در طول زمان بر آنها وارد میشود، یا بخاطر ناخالصیهای موجود در خمیرمایه حین ساخت، خودبخود و بدون هیچ علت ملموسی در خود میشکنند. به ادعای یکی از کارخانه های سازنده شیشه، این اتفاق به احتمال ۸ در ۱۰۰۰ در مدت ۱۰ سال رخ میدهد.
** یک جام شیشهی عقب پراید با اجرت تعویض: ۸۵ هزار تومان ناقابل
به نقل از: معارف، بهاءولد
تاریخ اجتماعی ایران (ج ۴ - ب ۱– ص ۱۹۵)
مرتضی راوندی
دیگر صبرش تمام شده بود.
این همه مصیبت برای یک آدم خوب خیلی زیاد بود.
دستانش را بالا آورد و سرش را پایین انداخت:
«وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
پس [دعاى] او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وى عطا کردیم [تا] رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت کنندگان [باشد]
از وطن فراری شده و سرگردان بود.
درمانده و خسته وارد شهر شد.
دلش برای دختران چوپان به رحم آمد و گوسفندانشان را آب داد.
زیر سایه نشست و دستهایش را بالا برد:
«فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»
ساعتی بعد هم خانهای یافتهبود؛ هم خانوادهای؛ هم شغلی و هم سکینهای.