صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۰۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «توحید» ثبت شده است

مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء معروف به شیخ کبیر و از بزرگ‏ترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است... مرجع هم شده بود.
اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى می‌کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. این قدر در مقام جست‏جو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالیقدر گاهى که به داخل خانه می‌رود، همسرش حسابى او را کتک می‌زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند.
گفتند: آقا ما داستانى شنیده‌‏ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را می‌زند؟!
فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى بنیه هم هست، گاهى که عصبانى می‌شود، حسابى مرا می‌زند. من هم زورم به او نمی‌رسد.
گفتند: او را طلاق بدهید.
گفت: نمی‌دهم.
گفتند: اجازه بدهید ما زن‏هایمان را بفرستیم، ادبش کنند.
گفت: این کار را هم اجازه نمی‌دهم.
گفتند: چرا؟
گفت: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمت‏هاى خداست، چون وقتى بیرون می‌آیم و در صحن امیرالمؤمنین می‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز می‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم می‌کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمی‌دارد، همان وقت می‌آیم در خانه کتک می‌خورم، هوایم بیرون می‌رود. این چوب الهى است، این باید باشد.

به نقل از کتاب نفس، استاد حسین انصاریان، جلسه ۲۱

# توحید

# جهادی

# ازدواج

  • ۲ نظر
  • جمعه ۲۲ فروردين ۱۳۹۳
  • :: روایت امروز

مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء روز عید فطر سر سجّاده‏‌اش نشسته بود، یک فقیر مستحقّ شرعى آمد و گفت: «آقا از فطریّه‏‌هایى که به شما داده‏‌اند، به من کمک کنید.»
گفت: «همه فطریّه‏‌ها را خرج کرده‏‌ام.»
فقیرِ کارد به استخوان رسیده دهانش را پر از آب کرد و به صورت شیخ ریخت و گفت: «تو که نمی‌توانى یک فقیر را بگردانى، چرا جاى پیغمبر نشسته‌‏اى، بلند شو یک نفر دیگر بنشیند.»
شیخ کبیر هم بلند شد، عبایش را از دوشش برداشت و رو به جمعیّت فرمود: «هر کس احترامى به محاسن سفید من دارد و مرا دوست دارد، هر چه قدر می‌تواند در این عباى من بریزد.»
خودش در صف جماعت گشت، عبایش را پر از پول کرد و به آن فقیر داد و از او هم عذرخواهى کرد و گفت: «مرا ببخش، نمی‌دانستم اگر آبرویم را خرج کنم می‌توانم حقّ تو را بدهم.»

به نقل از کتاب نفس، استاد حسین انصاریان، جلسه ۲۱

# توکل

# توحید

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۵ فروردين ۱۳۹۳
  • :: روایت امروز

خدایا!
ما پرتاب نمی شویم به سویی جز آن که تو ما را پرتاب می کنی
و ما به نشانه نمی نشینیم جز آن که تو ما را به نشانه می نشانی
وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَـکِنَّ اللّهَ رَمَى
*
خدای را که مبادا
دل از نشانه بیفتد.

# توحید

# توکل

# شهید

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: ذکر

پایه‌های شریعت موسویه بر ده فرمان حق تعالی بنا شده است و عیسویان در امتداد آنان علی‌الاصول میبایست این ده فرمان را محترم‌ترین بدانند. متن این ده فرمان بنا بر نقل تورات و تأیید برخی روایات شیعه چنین است:

۱- من خداوند خالق تو هستم که تو را از اسارت و بندگی مصر آزاد ساختم.
۲- تو را معبود دیگری جز من نباشد. هیچ تصویری از آنچه در آسمان و یا بر روی زمین و یا در آب است، نساز و آنها را پرستش ننما.
۳- نام خدای خالقت را بیهوده بر زبان نیاور (از آن سوءاستفاده نکن)
۴- روز شنبه را به یاد داشته باش تا آن را مقدس بداری.
۵- پدر و مادرت را احترام بگذار.
۶- قتل نکن و به مردم ظلم نکن.
۷- زنا نکن.
۸- دزدی نکن.
۹- در مورد همنوعت شهادت دروغ نده.
۱۰- چشم طمع به مال و ناموس دیگران نداشته باش.
در نتیجه آن یهودی یا نصرانی که به یکی از این ده فرمان بی‌اعتنایی کند، بزرگ ترین گناه را در آن شرایع کهن انجام داده است.
حال در شریعت محمدیه بزرگ ترین گناه کدام است؟ آیا یکی از این ده فرمان است؟ یا خدای محمد (صلی‌الله علیه و آله) امری دیگری را به عنوان بزرگ‌ترین گناه به مسلمانان می‌شناساند؟ می‌دانی چرا چنین است؟
*
عید شما مبارک.

# تاریخ

# اهل بیت

# توحید

# پیامبر

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
  • :: نغز

هر جلسه‌ی حلقه شگفتی خاص خودش را دارد. امروز هم جمعیت زیاد؛ و موضوعی جذاب و متناسب با نیاز؛ و مهمانی عزیز و قابل استفاده.
آدم باید کور باشد که دست خدا را در این کار نبیند.

حلقه‌ی ولایت بستری است برای جاری شدن رود اندیشه و مهربانی و تجربه. گوارا و زلال باد!

# توحید

# توکل

# حلقه

# پنجشنبه‌ها

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۹۲
  • :: بداهه

حالا یاد گرفته‌اید که بعضی وقت‌ها که بیدار هستید و گریه نمی‌کنید و شیر نمی‌خورید، گاهی لبخند بزنید.
سپاس و ستایش مخصوص پروردگاری است که ابتدا گریه کردن را به نوزاد آموخت و سپس لبخند زدن را؛ تا دل والدین را نرم کند و سلسله‌ی مهرشان را بجنباند.

# تربیت

# توحید

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس
میگم:
...
جغرافیای بد جسمت تو رو به جغرافیای بد فکری انداخته
...
سیر استدلالت اینه:
همه بدن
پس من هم بد باشم
هیچ کس خوب نیست
من چرا خوب باشم؟
...
خیال می کنی اگر زمان حضرت ابراهیم بودی چکار می کردی؟
با این طرز تفکر حتما هیزم جمع می کردی که ابراهیم رو بسوزونی
چون همه این کار رو می‌کردن
...
شهروند مطیع دهکده‌ی جهانی شدی گوگولی!
و برات نگرانم
برادر!

# آزمون

# توحید

# دوست

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: پیامک

میگم:
...
ارتباطات تو نشون میده که  با جسم‌ت در کدوم موقعیت جغرافیایی قرار داری
اما نوشته‌هات نشون میده که با جان‌ت در کدوم موقعیت فکری قرار داری
جان تو مهم تر از جسم‌ت‌ است
...
تو از نظر فکری در منطقه‌ی خطرناکی قرار داری
فکر تو خطرناک نیست
منطقه‌ی فکری تو خطرناک است
...
فکر تو خطرناک نیست
همون طور که جسم تو خطرناک نیست
اما جسم‌ت میتونه توی یه محوطه خطرناک قرار بگیره
(هر چند که ممکنه در عمل هیچ وقت آسیب نبینی
و هیچ وقت متوجه خطر نشی
مثل کارآگاه گجت)
به دیگران حق بده که هر لحظه برات نگران باشن
...

میگه:
جاهای خطرناک هیجان انگیز هستند. نه؟

# دوست

# آزمون

# توحید

  • ۱ نظر
  • دوشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۲
  • :: نغز
  • :: پیامک

دو سال پیش به برادرم گفته بودم:
«من برای به ذوق آوردن شما و ترغیب‌ت به نوشتن هیچ ترفندی در آستین ندارم. خودت باید به نتیجه برسی. البته اگر تصمیم به نوشتن گرفتی توصیه‌ها و پیشنهادهای زیادی دارم. لذا خواهش می‌کنم اگر چنین تصمیمی گرفتی حتماً قبلش خبرم کنی تا وظیفه‌ام را انجام بدهم.»
و او در ابتدای ورودش به رازدل از من آن توصیه‌ها را طلب کرد.
به بهانه‌ی تغییرات ساختاری پیش رو در رازدل بخش‌هایی از نامه‌هایم به برادرم را منتشر می‌کنم. بخش‌هایی که امروز دیگر برچسب محرمانه ندارند.

::
نوشتن در وبلاگ بدون لحاظ کردن مخاطب کار تقریباً بیهوده‌ای ست. البته نمی‌شود انتظار داشت که شما در اول کار بتوانی همه‌ی جوانب آن را محاسبه کنی. اما تا آن جا که بشود باید برای آن برنامه داشت.
سؤال اول: می‌خواهی چه کسانی نوشته‌هایت را بخوانند؟
سؤال دوم: چه کسانی نوشته‌های تو را خواهند خواند؟
سؤال اول تدبیر توست و سؤال دوم تقدیر خداوند. مؤمن از اول به هر دو فکر می کند. پاسخ سؤال اول و دوم مجموع مخاطبین تو را می سازند. باید خوراکی در حد و شأن هر دو آماده کنی و الا دور بلاگ را خط بکش و بنشین سر همان سررسید کاغذی.

...
آخر شهریور نود

# نوشتن

# برادر

# نامه

# رازدل

# توحید

  • :: نغز

ساعت چهار، در اوج گرما از اداره ببرون زدم تا زودتر به خانه برسم. استارت زدم و برای بیرون آمدن از جای پارک در آینه‌ی وسط نگاهی انداختم. شیشه‌ی عقب ماشین کدر شده بود و چیزی معلوم نبود. اول خیال کردم کثیفی شیشه و انعکاس نور شدید آفتاب مانع از دید من است. اما اتفاق دیگری افتاده بود:
در کمال تأسف و تأثر شیشه‌ی عقب ماشینم خودکشی* کرده بود!
خیلی خوب است که آدم می‌داند کدام بلا بر اثر کدام معصیت بر سرش نازل می‌شود. (شمشیر را که از رو می‌بندند ترسش کمتر است)
تا ساعت هفت و نیم که هوا کم کم قابل تحمل می‌شود درگیر تعویض** شیشه بودم.

* شیشه های سکوریت خودرو گاهی در اثر انباشت تنش‌های حرارتی و تکانشی که در طول زمان بر آن‌ها وارد می‌شود، یا بخاطر ناخالصی‌های موجود در خمیرمایه حین ساخت، خودبخود و بدون هیچ علت ملموسی در خود می‌شکنند. به ادعای یکی از کارخانه های سازنده شیشه، این اتفاق به احتمال ۸ در ۱۰۰۰ در مدت ۱۰ سال رخ می‌دهد.
** یک جام شیشه‌ی عقب پراید با اجرت تعویض: ۸۵ هزار تومان ناقابل

# توحید

# توکل

# زندگی

  • ۲ نظر
  • دوشنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: صندلی دوم
گفتم میرزا تو همچون بوتیماری سر فرو کرده‌ای و همت و وهم دربسته‌ای که مرا این می‌باید و آن می‌باید... و جاه و مال می‌طلبی...
آخر کدام صحت به فرمان تو آمد و به فرمان تو رفت؛
و کدام فرزند به فرمان تو آمد و به فرمان تو رفت؛
تا چنین مغرور شدی؟
این‌ها را که می‌گیری، به امانت و عاریت می‌گیری و شبانی می‌کنی
تو نمی‌دانی که هر چه بیش طلبی، بار تو بیش شود و کار تو مشکل‌تر بود؟
چو در عهده‌ی این قدر امانت درمانده‌ای، دیگر چه می‌طلبی؟
بنگر در این امانت و رعایت‌ها که داری.

به نقل از: معارف، بهاءولد
تاریخ اجتماعی ایران (ج ۴ - ب ۱– ص ۱۹۵)
مرتضی راوندی

# ادبیات

# توکل

# توحید

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۹۲
  • :: روایت امروز
  • :: کتاب
  • :: پدر مقدس
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
قَالَ کَذَلِکَ ؟
قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنٌ
وَقَدْ خَلَقْتُکَ مِن قَبْلُ وَلَمْ تَکُ شَیْئًا

صدق الله العلی العظیم
سوره مبارکه مریم، آیه 9

تصویر تزیینی نیست.

# تولد

# توکل

# توحید

  • :: ذکر
  • :: پدر مقدس

دیگر صبرش تمام شده بود.
این همه مصیبت برای یک آدم خوب خیلی زیاد بود.
دستانش را بالا آورد و سرش را پایین انداخت:

«وَأَیُّوبَ إِذْ نَادَى رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ وَأَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»

پس [دعاى] او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان [مجددا] به وى عطا کردیم [تا] رحمتى از جانب ما و عبرتى براى عبادت‏ کنندگان [باشد]

# قصه

# توکل

# پیامبر

# توحید

  • ۴ نظر
  • چهارشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر

از وطن فراری شده و سرگردان بود.
درمانده و خسته وارد شهر شد.
دل‌ش برای دختران چوپان به رحم آمد و گوسفندان‌شان را آب داد.
زیر سایه نشست و دست‌هایش را بالا برد:

«فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ»

ساعتی بعد هم خانه‌ای یافته‌بود؛ هم خانواده‌ای؛ هم شغلی و هم سکینه‌ای.

# قصه

# توکل

# پیامبر

# توحید

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر
نه روزنه‌ای، نه چراغی، نه نوری.
لحظه‌ای غفلت کار دستش داده بود.
از درد در شکم ماهی به خود می‌پیچید.
گریه می‌کرد در آن تاریکی:
«فَنَادَى فِی الظُّلُمَاتِ أَن لَّا إِلَهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ»
پس [دعاى] او را برآورده کردیم و او را از اندوه رهانیدیم و مؤمنان را [نیز] چنین نجات می‌دهیم.
+ مرتبط

# قصه

# توکل

# پیامبر

# توحید

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر

پیرمرد زانو زده و دست‌هایش را به آسمان بلند کرده بود:

«فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّی مَغْلُوبٌ فَانتَصِرْ»

و زار می‌زد.

خدا برایش آب فرستاد. آب زیاد؛ آب منهمر؛ و غم‌ش را شست و نامردمان را غرق کرد.

# قصه

# توکل

# توحید

# پیامبر

  • ۲ نظر
  • شنبه ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۲
  • :: ذکر
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون