- ۱ نظر
- چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
سحرگاه هفدهم خردادماه هزار و سیصد و هشتاد و نه -که به حساب شمسی بیست و هشت ساله می شوم- نماز صبح را در دو سه متری ضریح اباعبدالله الحسین می خوانم و زیارت وداعی و در بین الحرمین به جانب حرم ابالفضل العباس و زیارت آخر و وداعی دیگر.
هنوز آفتاب نزده است که از کربلا خارج می شویم.
هوا پر از غبار است...
ها؟
از این جا که من نشسته ام تا خود ضریح مولا امیرالمومنین علیه السلام دویست قدم بیش تر فاصله نیست و به قول رضا امیرخانی باید خیلی یول باشی که از این جا وبلاگ به روز کنی!
شب جمعه دعای کمیل را خواندیم در صحن مولا و آمدم دارالانترنت برادران عراقی که هوایی تان بکنم.
*
در این مدت کم چیزهای کوتاه زیادی نوشته ام که اگر عمری بود و بازگشتیم منتشر خواهم کرد.
الان همین قدر بگویم که صحن حرم مولا شده است عینهو مشهد الرضا تمیز و باصفا. البته قبل تر ها هم باصفا بود. اما در دوره ی ملعون تکریتی حال و روز زار و نزاری داشت بنای رفیع صحن و حرم و الان شکر خدا اوضاع خوب است.
از احوال دل ما اما اگر جویا باشید باید بگویم ملالی نیست جز دوری همه ی دوستان.
من جوان ترین شی مذکر کاروانم و در حرم هم هر چه چشم می گردانم بجز پسرکان خردسال مرد جوان کم تر می بینم.
کاش بشود با هم بیاییم.
فردا صبح عازم کاظمیه هستیم و بعد از آن کربلا ان شا الله.
*
عصر یک جمعه ی دلگیر به کربلا خواهیم رسید...
بازار حرم - نجف
شب جمعه
عزیز که خودکار را بر می دارد تا پای صلحنامه را امضا کند، چشمم خیره می ماند به گردش دستش و خطوط آشنایی که آن همه سال بارها و بارها پای رضایتنامه ها و کارنامه های مدرسه ام نقش بسته بود.
چقدر دلتنگ این امضا بودم و نمی دانستم.
...اذعان میکنم که جنگی روانی انجام میدهم. اما این جنگ
روانی براساس واقعیت موجود و دادههای درست است.
ما جنگی روانی را که در آن دروغ و فریب باشد، انجام نمیدهیم. بلکه جنگ
روانی ما براساس دادهها و واقعیتها است و اسرائیلیها این امر را
میدانند...
زندگی نامه خودنوشته (اتوبیوگرافی)
به روایت اول شخص
شروع: 9 و 30 دقیقه صبح
پایان: حوالی عصر