صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

شش ماه است که ننوشته‌ای.
نوشتن دلیل می‌خواهد؛ ننوشتن هم.
زنده بودن هم؛ زندگی کردن هم.
*

پیچ و خم زندگی آدم‌ها مثل هم نیست؛ اما آغاز و پایان یکی است و ازین راز جان تو آگاه نیست؛ بدین پرده اندر تو را راه نیست. پس: اگر مرگ داد است، بیداد چیست؟ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟ دم مرگ چون آتش هولناک، ندارد ز برنا و فرتوت باک.

او که رفته جایش خوب است؛ و نگران تو؛ که جایت خوب باشد.

*

زندگی کن لطفاً؛
قوی باش پرنده.

# دوست

# وبلاگ

  • سه شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲
  • :: بداهه

صبح چهارده سالگی صاد، سیدعلی که با پسردایی قرار داشته بی‌هوا در می‌زند و مهمان کشتی نوح می‌شود.

در میان ده‌ها چیزی که ذهنم را این هفته‌ها مشغول کرده، آخرینش صاد بوده و معلوم است که چشم نشانه‌بین می‌فهمد که هنوز خبرهایی هست اینجا.

امروز اول وقت کار سیدمهدی را راه انداختم؛ دیروز سیدعلی دیگری را روی صندلی دوم از قم به تهران آوردم؛ پریشب در موکب عزاداری واحد قم و حومه «انگور قرمز» برای عزیز خیرات کردم؛ قبلش تنهایی رفتم حرم و در کنج تاریخ گم شدم؛ آن وسط‌ ها حبیب زنگ زد و پیگیر «برج خیر» شد؛ همه هفته هم با میم.پنهان و آقا سعید برای پیگیری قراردادها و مجوزه سر و کله می‌زده‌ام.


بعد از چهارده سال، من دقیقاً دارم وسط صاد زندگی می‌کنم و هر روز از کنار هم می‌گذریم؛ آهسته و بی‌صدا.

# صاد

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۶ شهریور ۱۴۰۲
  • :: بداهه

آدم‌ها همه چیز را همین طور حاضر و آماده از مغازه‌ها می‌خرند؛
اما چون مغازه‌ای نیست که دوست بفروشد،
آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست.

# بی‌برچسب

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۲
  • :: نغز

یوسف نجار، جوان مؤمنی که پناه مریم مقدس و پسرش شد، بعد از دو هزار سال، در تهران یادمانی دارد.

# تهران‌گردی

  • :: بداهه

مرتضی میگه: این آقاهه نمیخونه؛ داره اداشونو در میاره.

#پنج_سالگی

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱ ارديبهشت ۱۴۰۲
  • :: بداهه

صبح با گروهبان یک وظیفه که حالا افسر نگهبان هم شده جلسه دارم که بارانی بشود؛
ظهر با معاون وزیر در طبقه هفتم وزارتخانه درباره پروژه چند میلیاردی خواب و خیال می‌بافیم؛
و عصری بعد از سال‌ها یک نفر را به جمع خوانندگان صاد اضافه می‌کنم.


شبیه یک پنجشنبه‌ی واقعی شده است.

# برادر

# پنجشنبه‌ها

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۳۱ فروردين ۱۴۰۲
  • :: بداهه

حتی اگر یک گرافیست سرخوش کانادایی هم باشی، فقط به دو چشم بینا نیاز داری که زندگی هر روز مردم فلسطین را یک «وضعیت سورئال» بدانی.
«گی‌دولیل» دین درست و حسابی ندارد؛ ولی آنقدر عقل و شرف دارد که کمدی خونبار صهیونیست‌ها در سرزمین مقدس را تطهیر نکند.

# فلسطین

  • ۰ نظر
  • جمعه ۲۵ فروردين ۱۴۰۲
  • :: کتاب

همین پوراحمدی که امروز خودش را کشت، قبلاً با «قصه‌های مجید» آقا مرتضی را؛ و با «مرتضی و ما» من را کشته بود.

# آوینی

# سینما

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۱۶ فروردين ۱۴۰۲
  • :: بداهه

سالِ یک را که پشت سر گذاشتیم باید «سال چهل» می‌نامیدم که -پریشان بودم و- ننامیدم و خودش -چنان که دانستید- نامش را «سال عزیز» گذاشت و رفت و دل ما را هم با خودش برد.
وقتی سالِ یک سالِ عزیز باشد، از آن پس، تمامی سال‌های قرن، سالِ عزیز خواهد بود: سالِ عزیزِ دو، سالِ عزیزِ سه، سالِ عزیزِ چهار تا آخر.

...

در سالِ عزیزِ دو، اول و وسط و آخر همت من بر تکمیل بنای کشتی نوح نبی علیه‌السلام خواهد بود. این را با صدای بلند می‌گویم و می‌نویسم که یادم بماند و یادتان بماند که حجت بر ما تمام است که این خانه‌ی نجات را با دقت و با کیفیت و با زیبایی بنا کنیم و تمام کنیم که آن‌گاه که گاهِ آن شد، جفت جفت بر آن سوار شوند و از هلاکت رهایی یابند.

کشتی ناتمام به کار طوفان نمی‌آید؛ کشتی سست به کار آخرالزمان نمی‌آید و کشتی باید که تا قبل از جوشیدن آب از زمین، کمال یابد.

بشتابید برادران که فردا وقت تأسف نیست.

# سال‌نام

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱ فروردين ۱۴۰۲
  • :: بداهه

دیشب ناگهان گفت: «یه خاطره بگم؟ من بچه بودم یه بار نعلبکی از دستم افتاد روی زمین و پوست‌پوست شد.»
نفهمیدم چه می‌گوید: «یعنی شکست؟»
با حوصله توضیح داد: «نه. پوست‌پوست شد!»
نفهمیدم. نمی‌توانست منظورش را توضیح بدهد. کلمه کم آورده بود. «پوست‌پوست» را بجای چیز دیگری به زبان می‌آورد که در ذهنش شبیه به آن بود.
معمایی شده بود: «خرد شد؟ کثیف شد؟ نصف شد؟ پشت و رو شد؟»
می‌خندید و انکار می‌کرد: «نه. پوست‌پوست شد!»

*

در ذهن بچه جسم نعلبکی مثل جسم انسان است. اگر لایه‌ای از روی جلد آن برداشته شود،‌ همانطور که از روی نوک انگشت برداشته می‌شود، آنگاه نعلبکی «پوست‌پوست» شده است. البته ما بزرگتر‌ها به آن می‌گوییم «لب‌پَر»


#پنج سالگی

# زبان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۳ اسفند ۱۴۰۱
  • :: پدر مقدس

تکرار کلمات و معانی و مضامین در قرآن کریم خیلی قابل توجه و رازآمیز است.
این نمونه را ببینید:


فَأَوْحَیْنَا إِلَیْهِ أَنِ
اصْنَعِ الْفُلْکَ بِأَعْیُنِنَا وَوَحْیِنَا
فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ
فَاسْلُکْ فِیهَا مِنْ کُلٍّ زَوْجَیْنِ اثْنَیْنِ
وَأَهْلَکَ إِلَّا مَنْ سَبَقَ عَلَیْهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ

وَلَا تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا
إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ


همه کلماتی که در هفت خط بالا آمده متن آیه ۲۷ سوره مبارکه مؤمنون است.
اما اگر فقط سه خط آبی رنگ آن را بخوانید، آیه ۳۶ سوره مبارکه هود خواهد بود با کسر یک واو از ابتدای وَاصْنَعِ.


در بیان این فراز داستان در سوره هود، آموزش خلاصه‌گویی به بهترین شکلی وجود داد. این حتی تمایز داستان‌گویی قرآن نسبت به داستان‌های انبیای الهی در تورات است.

# کشتی نوح

  • ۰ نظر
  • جمعه ۱۹ اسفند ۱۴۰۱
  • :: ذکر

بچه‌ها فکر می‌کردند با قطار بر می‌گردیم. توی فرودگاه نمی‌دانستند خوشحال باشند یا ناراحت. اما توی هواپیما خوشحال بودند. چون هر چیز تازه و نویی هیجان دارد.

زندگی هم همین‌طور است. تازگی و نو بودن آن هیجان دارد. اما بعد از چهل سالگی به سختی چیزی تازه و نو در آن پیدا می‌شود.

شگفت است که این حرم بزرگ، که این همه قدیمی و قدیمی است، هنوز هم که هنوز است تازگی دارد.


پ.ن:

هر کدام از هشتگ‌های صاد برای خودشان چند واحد باستان‌شناسی می‌طلبند.
به بهانه سفر این روزهایمان، مشهدالرضا را مرور می‌کردم. چه فراز و فرودهایی داشته‌ام در زندگی! آدم چقدر زود خوشی‌ها و سختی‌ها را فراموش می‌کند.

# مشهدالرضا

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۴ اسفند ۱۴۰۱
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

این فرشته‌ی سیبیلوی اردیبهشتی، برخلاف دوقلوها، علاقه عجیبی به حرف زدن دارد. خیلی وقت‌ها بی‌هوا شروع می‌کند به خاطره گفتن؛ ذهنش تا کجاها که نمی‌رود. سؤال می‌پرسد؛ در لحظه‌های نابهنگام و غیرمنتظره؛ بی‌ربط به متن و زمینه.
*

یک روز تعطیل موقع صبحانه بی‌مقدمه پرسید: «چرا شما توی تبلت فقط یک بازی را بازی می‌کنی؟» منظورش این بود که چرا مثل ما بچه‌ها که چند تا بازی را دوست داریم و هر بار بین آن‌ها یکی را انتخاب می‌کنیم، همیشه آن بازی خاص را فقط بازی می‌کنی.
تعجب من را که دید توضیح داد: «مثلاً قبلاً فلان بازی هم می‌کردی. اما الان دیگر فقط این بازی را می‌کنی.»
چه باید می‌گفتم؟ خودم هم نمی‌دانستم!
*
چرا به این موضوع توجه کرده بود؟
چرا در آن لحظه این سؤال را پرسید؟
در پاسخ این سؤال به دنبال چه می‌گشت؟

#پنج سالگی

# زبان

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۹ اسفند ۱۴۰۱
  • :: پدر مقدس

وقت زیادی نداریم.

اصلاً وقت زیادی نداریم.

# بی‌برچسب

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۷ اسفند ۱۴۰۱
  • :: بداهه

اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

الْخَبِیثَاتُ لِلْخَبِیثِینَ
وَالْخَبِیثُونَ لِلْخَبِیثَاتِ ۖ

وَالطَّیِّبَاتُ لِلطَّیِّبِینَ
وَالطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَاتِ ۚ

أُولَٰئِکَ مُبَرَّءُونَ مِمَّا یَقُولُونَ ۖ
لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ کَرِیمٌ


صدق الله

سوره مبارکه نور، آیه ۲۶


پ.ن:
‍۱- این آیه ذکر بدیهیات نمی‌کند؛ بلکه دستور می‌دهد!
۲- فضای سایبر «مؤنث مجازی» است؛ خیلی دنبال سند و مدرکش نگردید.

بیت:
خوب خوبی را کند جذب این بدان
طیبات و طیبین بر وی بخوان

در جهان هر چیز چیزی جذب کرد
گرم گرمی را کشید و سرد سرد

قسم باطل باطلان را می‌کشند
باقیان از باقیان هم سرخوشند

ناریان مر ناریان را جاذب‌اند
نوریان مر نوریان را طالب‌اند

# اینترنت

# مولوی

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۱
  • :: بیت
  • :: ذکر
از میان چهل نفر پسر شانزده-هفده ساله، شش نفر فیلم سینمایی بادیگارد را اصلاً ندیده‌اند و سؤال امتحان را بی‌پاسخ گذاشته‌اند.
-: با این حساب باید در امتحان بعدی از مجموعه «آنه شرلی» سؤال طراحی کنم.
-: آره آقا همین خوبه. راستی دیروز متیو مُرد!

# سواد رسانه‌ای

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۵ بهمن ۱۴۰۱
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون