- ۱ نظر
- شنبه ۲۰ مرداد ۱۴۰۳
تمدن درّنده غرب برای آنکه به جایگاه امروزی خود برسد به مفاهیم بنیادین انسانی حمله کرده و آنها را دریده است:
- حمله به مفهوم انسان
- حمله به مفهوم زندگی
- حمله به مفهوم مرگ
- حمله به مفهوم آگاهی
- حمله به مفهوم کار
خب؛ مطابق مشیّت الهی، ایران عزیزمان به تنظیمات کارخانه بازگشت.
در افق دو هزار ساله، حاکمان این سرزمین همه نوشیروانها و یزدگردها و سلطان محمودها و سلطان محمدها و باباخانها و محمدرضاها بودهاند؛
و همه چهرههای قابل تحمل و قابل تقدیر تاریخ حکمرانی ایران روی هم کمتر از ۵ درصد این زمان دو هزار ساله بر قدرت بودهاند.
چیزی عوض نشده:
قرنها در چنین ایرانی زنده ماندهایم؛
و قرنها در چنین ایرانی زنده خواهیم ماند.
با امید و ایمان انشاءالله.
خدایا؛
عدهی ما کم است و دشمنان در کمینمان هستند. غلط کردیم که خیال کردیم زورمان زیاد شده؛ لطفاً بالگرد همه مردم ایران را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.
خدایا؛
غلط کردیم که به جمهوری اسلامی گفتیم خودت و خدایت به جنگ با دشمنان بروید و ما همینجا در خلوت و آرامش مینشینیم؛ لطفاً بالگرد جمهوری اسلامی را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.
خدایا؛
غلط کردیم که به مستضعفان جهان گفتیم ما شما را یاری میکنیم و در دلمان قدرت تو را فراموش کرده بودیم؛ لطفاً بالگرد مستضعفان جهان را به کوه نزن.
ممنون تو هستیم.
اولین انتخاباتی که یادم میاد، مرداد ۱۳۶۸ است. هفت ساله بودم.
بابام دستم رو گرفت و رفتیم مسجد مهدی تهران ویلا؛ همه جا سیاه و تاریک بود؛ همه غمگین؛ هیچکس با صدای بلند حرف نمیزد؛ مردم با غصه و غم رأی میدادند.
از بابام پرسیدم به کی داری رأی میدی؟ گفت آقای هاشمی دیگه!
خیلی انتخابات عجیبی بود.
ایران ویران بعد از جنگ
بدون امام
هیچ انتخابی در کار نبود
هیچ کاندیدای خاصی هم نبود
یک مسیر یک طرفه و بیانتها
تا حالا ندیدم کسی اون انتخابات رو بازخوانی بکنه. مثل اینکه همه با هم تصمیم گرفتند فراموشش کنند؛ از بس که زهرمار بود.
انتخابات ۱۴۰۳ در مقایسه با اون روز، مثل پاستیل خرسی در مقابل تفاله چایی است.
یه گوشه بشینید و تخمه بشکنید و حالش رو ببرید و خدا رو شکر کنید که چهل ساله نیستید.
خدایا ممنونم که به ما وقتی نینی بودیم دندون دادی که وقتی بزرگ میشیم بیفته که امشب جشن دندون بگیریم و بستنی و پفیلا بخوریم.
من:
برادر عزیزم؛
نمیدانم کجایی و چه حالی داری؛
فقط میخواستم بدانی که
من هم معلوم نیست کجا هستم و چه حالی دارم.
تو:
همدردیم
احساس میکنم در گوشهی رینگ تاریخ گیر افتادهام
من:
تاریخ یک دالان بیانتهاست
بنبست ندارد
دور برگردان هم ندارد
فقط باید بروی جلو
تو:
رفتن «پا» میخواهد
چه باید کرد؟
من:
ما خود نمیرویم دوان از قفای کس
آن میبرد که ما به کمند وی اندریم
هفدهم اردیبهشت «روز جهانی آدمیزاد» است.
به چه مناسبت؟ هیچ!
هر روز دیگری را هم اعلام میکردم همین سؤال را میپرسیدی.
بیچاره آدمیزاد که برای هفدهم اردیبهشت هم باید چانه بزند.
ای سیاهبخت آدمیزاد
ای پریشان آدمیزاد
کار دارد بالا میگیرد. کور هم که باشی، حرارتش را همه جا حس میکنی.
دنیا آتش گرفته است؛ ایران هم داغ میشود کمکم: نمیشود بر کرانه آتشفشان خانه بسازی و نسوزی.
از وضعیت حضرت نوح داریم منتقل میشویم به شرایط حضرت موسی علیهما السلام.
«بههمریختگی» اصلیترین چشمانداز روبروست.
به سرعت همهی بالقوهها را بالفعل کنید. باید قوی شویم. هیچ چارهای نیست.
سال ۱۴۰۳ سال قوی شدن است: سالِ عزیزِ موسی.
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
وَاصْبِرْ نَفْسَکَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ ۖ
وَلَا تَعْدُ عَیْنَاکَ عَنْهُمْ تُرِیدُ زِینَةَ الْحَیَاةِ الدُّنْیَا ۖ
وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَکَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا
صدق الله
سوره کهف، آیه ۲۸