- ۴ نظر
- سه شنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۹
انما کان قول المؤمنین
اذا دعوا الی الله و رسوله لیحکم بینهم:
ان یقولوا سمعنا و اطعنا
و اولئک هم المفلحون
.:.
و من یطع الله و رسوله
و یخش الله و یتقه
فاولئک هم الفائزون
صدق الله
نور - 51و52
مطالعات تلفن همراه (زندگی در حال حرکت)
:
دکتر سعیدرضا عاملی
شاهو صبّار
مهدی رنجبر رمضانی
:
انتشارات سمت - چاپ اول 1387 - قیمت 2600 تومان
چیزی به اسم «موسیقی سنتی» وجود ندارد.
در زبان فارسی «سنت» با بار معنایی مثبت به معنای راه و روش اسلامی انجام کار مطابق شیوه ی پیامبر اعظم و امامان بعد از اوست. همچنین با بار معنایی مثبت، معنای راه و روش پدران نیک سرشت ما نیز به ذهن متبادر می شود. «سنت» با بار معنایی منفی اما به آیین کهنه و منسوخ پیشینیان گفته می شود که شایسته ی پیروی نیز نیست.
«موسیقی سنتی» نه راه و روشی اسلامی دارد و نه در گذشته ذاتاً موسیقی چیز مطلوبی بوده که امروز شایسته ی اتباع باشد. پدران ما تا قبل از اواسط دوره ی قاجار مغنی و مطرب را فحش حساب کرده، پولشان را ناپاک می دانسته اند.
عنوان «موسیقی سنتی» برای جعل حقیقت تراشیده شده است.
هیچ ارتباط مستقیمی میان موسیقی و معنویت وجود ندارد.
شنیدن موسیقی فقط باعث «تحریک احساس» حیوانات (ناطق و غیره) میشود و هیچ اثر مثبتِ اثبات شدهای بر روح الهی انسان ندارد.
- اول صبح دو تا پسر خوب رو بعد از یکسال دیدم و گپ زدیم.
- با بچه های اتحادیه کلاس داشتم: مهارت های زندگی در عصر تبلیغات. خیلی خوب بود.
- با رفقای محفل راجع به آینده گپ زدم.
- رفتم و یه همکار قدیمی و مدرسه ی جدیدشون رو دیدم.
- بعد از چند سال بهترین معلم دوران تحصیلم رو دیدم که هنوز اسم من یادش بود.
- رفتم خونه ی یکی از رفقا و کلی از خاطره های خوب قدیمی زنده شد.
- با عزیز توی مثنوی و دیوان شمس دنبال خسرو و شیرین گشتیم و خوش گذشت.
خدایا ممنونم.
آخرین روزهای سال آخر دانشگاه، اولین ماههای آشنایی من با روح الله، توی شهرک قدم میزدیم و خاطراتم از پیادهروی توی کوچهپسکوچههای عجیب و کویری شهر را برایش تعریف میکردم.
توی یکی از میدان-محلههای شهرک دانشگاه، پیرزن و پیرمردی را دیدیم که جلوی در خانهای ایستاده بودند و کنار یک نردبان جر و بحث میکردند. با چند ثانیه توقف متوجه شدیم که پیرمرد میخواهد از نردبان بالا برود و پیرزن غرغر میکند که میافتی و نرو و ...
معلوممان شد که کلید خانه را جا گذاشتهاند و حالا با نردبان همسایه میخواهند بروند توی خانهی خودشان.
جلو رفتیم و حال و احوالی کردیم. انتظار داشتم روحالله بدون تعارف روی دیوار بپرد و در را از پشت باز کند. او هم از من جوانتر بود و هم ورزشکارتر. اما...
*
این «اما» هنوز هم با من است.
*
کناری ایستاد و تماشایم کرد.
*
این چه آزمونی بود که از من گرفت؟