رازدل میگوید این نوشتهی چهارصدم صاد است.
اگر این نوشتهی چهارهزارم صاد هم بود فرقی نمیکرد.
اصولاً شمردن دردی را دوا نمیکند.
تو کجایی؟
# صاد
- ۰ نظر
- پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
رازدل میگوید این نوشتهی چهارصدم صاد است.
اگر این نوشتهی چهارهزارم صاد هم بود فرقی نمیکرد.
اصولاً شمردن دردی را دوا نمیکند.
تو کجایی؟
دیشب عروسی «علیآقا مربی» بود و من دستکم صد و هشتاد کیلومتر فاصلهی جغرافیایی داشتم با تالار محترم مراسم و البته فاصلهی غیر جغرافیام را کسی چه میداند؟
حسابکردن فاصلهها، جمع و تفریق پول و سرمایه، برآورد کردن انواع پارامترهای ریاضی و فیزیکی را بیش از هر کس مدیون «علیآقا مربی» هستم. سرگروه با حوصلهای که بیش از «یاد گرفتن» به «یاد دادن» عشق میورزید و شاید همین تنها نقطهضعفش باشد؛ هر چند که همین نقطهی ضعف، امروز خریدار فراوانی دارد.
مهربان بودن را نمیشود یاد گرفت. مهربان بودن توی خون آدم است؛ و سرگروه من ذاتاً مهربان بود و هیچ دلگیر نمیشد اگر چهار بار مشتق و انتگرال میگرفتی و به جایی نمیرسیدی. بار پنجم دوباره تلاش میکرد تا پشت معادله را به خاک بمالی.
«معلم شدن» نانی بود که او در دامنم گذاشت و «مربی بودن» حاصل معاشرتِ عمیق، ولو منقطع ده سالهمان است؛ میهمانیها، سفرها، جلسهها، جهادیها...
حیف بود این عروسی که از دست رفت. باشد لای کتابِ حسرتهای این عمرِ ناتمام.
«آبشیرینکن» دستگاه سادهی به ظاهر پیچیدهایست. دفعهی اول که دیدم وحشت کردم: چهار تا ورودی-خروجی، پنج تا فیلتر مختلف و استفادهی همزمان از آب و برق؛ چیزی شبیه آزمایشگاه پروفسور بالتازار!
فروشندهای که بار اول آن را نصب کردهبود، آنقدر تند و فرز عمل کرد که نتوانستم چیزی از کارش بیاموزم. ولی امروز که مجبور شدم خودم یکبار از اول متناسب با ابعاد کابینت خانهی جدید، پیاده و سوارش کنم فهمیدم به اندازهای که مینماید سخت نیست. یک ساعته با ابزار ناقص و بدون آموزش راهش انداختم.
تجربه کردهام که عمدهی کارِ دنیا همینطور است:
از دور «نشدنی» به نظر میرسد؛ اما حتماً راهی وجود دارد.
امپراطوری معظم گوگل از شبکه مجازی خود به نام «گوگلپلاس» رونمایی میکند و ما قحطیزدگان ارتباط حقیقی و تشنگان دریای فیلترشدهی اینترنت به سویش حمله میبریم.
بی آن که لحظهای درنگ کنیم و از خود بپرسیم: «ما به توسعهی ارتباطات مجازیمان چه نیازی داریم؟ و چقدر نیاز داریم؟»
رانندگی - قم-تهران - نصفه شب - پمپ گاز - تهران-قم - سحر - قم-تهران - عصر - پمپ بنزین- تهران-قم - صبح - صندلی دوم - خالی - هوا - گرم - سکوت - کویر - رادیو - باد - سکوت.
با صدای شاعر بشنوید
* شاعر -رحمهاللهعلیه- سالها پیش این غزل را برای دوستی گفته است که امروز لایق لعنتاللهعلیه است. ما را به شاعر و دوستش کاری نیست. شعر را عشق است.
تو: سلام؛ آقا من فردا کنکور دارم. خیلی خیلی برام دعا کنین.
من: سلام؛ فردا فقط تو کنکور داری؟
تو: نه! فردا تمامی بچههای رشتهی ریاضی فیزیک کنکور دارن!
من: پس چرا اینقدر خوادخواهی؟
تو: آقا این کجاش خودخواهیه؟ شاید یکی نخواد شما دعاش کنین! هر کسی که میخواد دعاش کنین خودش باید بگه. من فقط مسئول وضعیت خودمم!
من: دست بابات درد نکنه با این بچه تربیت کردنش!
تو: آقا خب چرا ناراحت میشین. بنده به شخصه اظهار میکنم که غلط کردم. شما همه رو دعا کنین. بنده رو هم دعا نکنین!
من: مهم روحیهی تکخوریه که متأسفانه...
تو: آقا بنده تسلیمم!
* حالا نهاین که فکر کنید بنده امامزادهای هستم مستجابالدعوه که سیل درخواست التماس دعا به سویم سرازیر است و چه و چه... اما تلخیِ این گفتگوی پیامکی هنوز از ذهنم بیرون نرفتهاست. چرا آدمی که فردا کنکور دارد فقط خودش را میبیند؟ ما با این نسل چه کردهایم؟
لابلای کارهای فشردهی اداری، گاهی خواندن یک مقاله کلی به آدم انرژی میدهد:
نسل فیس بوک به سندروم محرومیت از اطلاعات دچار است
این عنوان مقالهای است که در شمارهی 91 ماهنامهی سیاحت غرب -که قبلاً دربارهی آن مفصل نوشتهام- چاپ شده. نویسندهی مقاله گزارشی میدهد از انجام یک آزمایش با عنوان «قطع ارتباط» و شرایط آزمایششوندهها را با دقت و جزئیات خوبی توصیف میکند. مثلاً:
بیشتر مشارکتکنندگان در این مطالعه، بدون تلفنهای همراهشان، سردرگم و پریشان بودند و احساس میکردند بدون استفاده از فیس بوک، گمکردهای دارند، ولی با این همه، نبود موسیقی بیشترین مشکل را برایشان ایجاد میکرد
این مقاله هر چند محتوایی خلاصه و تیتروار دارد، اما آموزنده و مغزدار است.
دوازدهمین قسمت برنامهی سایهروشن عصر جمعه از رادیو معارف پخش شد. این برنامه که تدوین طرحنامهی اون با همکاری آقاسیدعلی و رفقای همدانشگاهیشون انجام شده بعد از فراز و نشیبی یکساله به مرحلهی تولید رسید. هر چند که در مرحلهی تولید توفیق همراهی بیشتر ایشون رو نداشتیم (نداشتند!)
موضوع این قسمت: «تلفن همراه، فرصتها و تهدیدها» ست. به نظرم بعد از جلسهی ارزیابی که هفتهی قبلش برگزار شدهبود کیفیت برنامه بهتر شده. دست آقای سلیمانی درد نکنه.
سردبیر و تهیهکننده: ابوالفضل سلیمانی ؛ گوینده: سرکار خانم شیرعلی و مصطفی اسماعیلی ؛ گزارشگر: سرکار خانم نجاتی ؛ کاری از گروه فرهنگ و ادب رادیو معارف.
علی مسخره میکند که حتماً میخواهی این را هم توی وبلاگت بنویسی؟!!
و خودش خوب میداند که خواهم نوشت از بعدازظهری که بعد از عمری، بیترس از دیدهشدن و خرابکردن و شماتتشنیدن دست به توپ و تور بردم و همبازیِ آدمهایی شدم که بیش از این که با من رفیق باشند، مهربان بودند؛ و باران میآمد و وقتْ خوش بود.
غار واقعی اینجاست برادر. هر چند که برای شما همچنان مرغ همسایه غاز باشد.
یک نفر از دوستان قدیمی که سالها از او بیخبر بودم بیمقدمه تماس گرفته و ابزار محبت کرده.
از توی فایل اکسل ذهنم تمام مشخصاتش را یافتهام: سن و سال، قیافه و لهجه، قد و قامت، رشته و سواد، علایق و دغدغهها. اما متأسفانه هر چه فایل ورد ذهنم را بالا و پایین میکنم که بلکه خاطرهای، گفتاری، یادگاری، چیزی از او بیابم نمیتوانم.
ذخیره کردن اطلاعات آدمها در دو فایل جداگانهی ورد و اکسل همین دردسرها را هم دارد.
حالا من با آدمی طرف هستم که کاملاً میشناسمش و هیچ از او به خاطر ندارم.
یه جملهی معروف هست که میگه: «هر دو بار اسبابکشی معادل یک بار آتشسوزیه!»
البته منظور نظر گوینده میزان خسارتهاییه که به اسباب و وسایل -در اثر نقل و انتقال استاندارد و تضمینشدهی شرکتهای باربری (!) - وارد میشه.
اما به نظر من: «هر دو بار اسبابکشی معادل یکبار اردوی جهادیه!»
البته من از نظر معنوی این دو پدیده رو قابل مقایسه نمیدونم. اما واقعاً این موارد به نظرم کاملاً قابل مقایسهست:
پیشقراولی => جستجوی بنگاه به بنگاه و کوچه به کوچهی خانهی جدید
مذاکره و تفاهم با مسئولین منطقه => عقد قرارداد با صاحبخانه و طی کردن شرایط سکونت
تأمین بودجه و اعتبار برای اردو => جمع و جور کردن مبلغ بیعانه و اجاره و ... از هزار راه نارفته
رفت و برگشت به منطقه => سر و کله زدن با راننده و کارگر حمل و نقل و ... برای جابجایی
اسکان جهادی در منطقه => سازگار شدن با خانهی جدید که کمبودهای اقامتی فراوانی دارد
و البته خستگی و بیخوابی و کار بدنی شدید و درگیری لفظی و تنشهای روانی و ... که همواره جزء لاینفک این دو برنامهست.