- ۲ نظر
- جمعه ۲۴ تیر ۱۳۹۰
تو: سر سفرهی دیزی به یادتون هستم!
من: خسته نباشی! اگه زحمتی نیست سر سجادهی نماز به یاد ما باش که غذات رو هم راحت بخوری.
فردا عصر یک قطار درجه یک از قم به سمت مشهد میرود. عصر جمعه هم همین مسیر را بر میگردد. یک بلیط به اسم من در این قطار وجود دارد؛ مکان خوبی هم در مشهد در اختیار؛ کلهم رایگان!
احمقم اگر استخاره کنم؟
خوب من باز بیا تا نفسی تازه کنیم
از شمیم خوش گلها نفسی تازه کنیم
به دل و دیده و آیینه طراوت بدهیم
تا که در باغ تماشا نفسی تازه کنیم
بشنوید
* آقای آرزم آرم جدید برنامهی نمایشی «باغ تماشا» را با شعری از سرکار خانم سقلاطونی ساختهاست. باغ تماشا را فعلا هر روز ساعت هفده و سی دقیقه از رادیو معارف بشنوید.
دیروز برای اولین بار برنامهی «گره» را دیدم. تعریفش را از برخی رفقا شنیده بودم. بسیار بسیار بیشتر از تصور قبلیام با دلمشغولیهایم همخوان بود. اولین جملهی مجری در شروع برنامه چیزی شبیه این بود: «این برنامه برای اوناییه که از بوجود اومدن پدیدهای به اسم انقلاب اسلامی خوشحالن اما از خروجیهای اون راضی نیستن»
برای من شنیدن این جملهی جسورانه از «خرس قطبی» شگفتانگیز، باورنکردنی و دلچسب بود. برنامه با انتقاد از سبک زندگی آمریکایی شروع شد و بعد پرداختن به «فرهنگ مصرف پلاستیک» و «حضور بیضابطهی رسانههای دیجیتال در زندگی» به موضوع «حجاب» پرداخت و یک خانم رهیافتهی استرالیایی و یک خانم ایرانی محجبه رو پای میز گفتگو نشوند.
امروز کمی جستجو کردم و میلاد دخانچی را در اینترنت پیدا کردم.
وحید یامینپور و یکی دو نفر دیگر هم در اینباره چیزهایی نوشتهاند. گره را ببینید.
رازدل میگوید این نوشتهی چهارصدم صاد است.
اگر این نوشتهی چهارهزارم صاد هم بود فرقی نمیکرد.
اصولاً شمردن دردی را دوا نمیکند.
تو کجایی؟
دیشب عروسی «علیآقا مربی» بود و من دستکم صد و هشتاد کیلومتر فاصلهی جغرافیایی داشتم با تالار محترم مراسم و البته فاصلهی غیر جغرافیام را کسی چه میداند؟
حسابکردن فاصلهها، جمع و تفریق پول و سرمایه، برآورد کردن انواع پارامترهای ریاضی و فیزیکی را بیش از هر کس مدیون «علیآقا مربی» هستم. سرگروه با حوصلهای که بیش از «یاد گرفتن» به «یاد دادن» عشق میورزید و شاید همین تنها نقطهضعفش باشد؛ هر چند که همین نقطهی ضعف، امروز خریدار فراوانی دارد.
مهربان بودن را نمیشود یاد گرفت. مهربان بودن توی خون آدم است؛ و سرگروه من ذاتاً مهربان بود و هیچ دلگیر نمیشد اگر چهار بار مشتق و انتگرال میگرفتی و به جایی نمیرسیدی. بار پنجم دوباره تلاش میکرد تا پشت معادله را به خاک بمالی.
«معلم شدن» نانی بود که او در دامنم گذاشت و «مربی بودن» حاصل معاشرتِ عمیق، ولو منقطع ده سالهمان است؛ میهمانیها، سفرها، جلسهها، جهادیها...
حیف بود این عروسی که از دست رفت. باشد لای کتابِ حسرتهای این عمرِ ناتمام.
«آبشیرینکن» دستگاه سادهی به ظاهر پیچیدهایست. دفعهی اول که دیدم وحشت کردم: چهار تا ورودی-خروجی، پنج تا فیلتر مختلف و استفادهی همزمان از آب و برق؛ چیزی شبیه آزمایشگاه پروفسور بالتازار!
فروشندهای که بار اول آن را نصب کردهبود، آنقدر تند و فرز عمل کرد که نتوانستم چیزی از کارش بیاموزم. ولی امروز که مجبور شدم خودم یکبار از اول متناسب با ابعاد کابینت خانهی جدید، پیاده و سوارش کنم فهمیدم به اندازهای که مینماید سخت نیست. یک ساعته با ابزار ناقص و بدون آموزش راهش انداختم.
تجربه کردهام که عمدهی کارِ دنیا همینطور است:
از دور «نشدنی» به نظر میرسد؛ اما حتماً راهی وجود دارد.
امپراطوری معظم گوگل از شبکه مجازی خود به نام «گوگلپلاس» رونمایی میکند و ما قحطیزدگان ارتباط حقیقی و تشنگان دریای فیلترشدهی اینترنت به سویش حمله میبریم.
بی آن که لحظهای درنگ کنیم و از خود بپرسیم: «ما به توسعهی ارتباطات مجازیمان چه نیازی داریم؟ و چقدر نیاز داریم؟»
رانندگی - قم-تهران - نصفه شب - پمپ گاز - تهران-قم - سحر - قم-تهران - عصر - پمپ بنزین- تهران-قم - صبح - صندلی دوم - خالی - هوا - گرم - سکوت - کویر - رادیو - باد - سکوت.
با صدای شاعر بشنوید
* شاعر -رحمهاللهعلیه- سالها پیش این غزل را برای دوستی گفته است که امروز لایق لعنتاللهعلیه است. ما را به شاعر و دوستش کاری نیست. شعر را عشق است.
تو: سلام؛ آقا من فردا کنکور دارم. خیلی خیلی برام دعا کنین.
من: سلام؛ فردا فقط تو کنکور داری؟
تو: نه! فردا تمامی بچههای رشتهی ریاضی فیزیک کنکور دارن!
من: پس چرا اینقدر خوادخواهی؟
تو: آقا این کجاش خودخواهیه؟ شاید یکی نخواد شما دعاش کنین! هر کسی که میخواد دعاش کنین خودش باید بگه. من فقط مسئول وضعیت خودمم!
من: دست بابات درد نکنه با این بچه تربیت کردنش!
تو: آقا خب چرا ناراحت میشین. بنده به شخصه اظهار میکنم که غلط کردم. شما همه رو دعا کنین. بنده رو هم دعا نکنین!
من: مهم روحیهی تکخوریه که متأسفانه...
تو: آقا بنده تسلیمم!
* حالا نهاین که فکر کنید بنده امامزادهای هستم مستجابالدعوه که سیل درخواست التماس دعا به سویم سرازیر است و چه و چه... اما تلخیِ این گفتگوی پیامکی هنوز از ذهنم بیرون نرفتهاست. چرا آدمی که فردا کنکور دارد فقط خودش را میبیند؟ ما با این نسل چه کردهایم؟