صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

این دو قسمت آخر مختارنامه خیلی تلخه. با خمره خمره عسل هم نمیشه شیرینش کرد.
*
فرق مختارنامه با بقیه‌ی سریال‌های ایرانی اینه که آخرش عروسی نشد، عروس رو کشتن!
*
مردم کوفه الان چه حسی دارن وقتی این فیلم رو می‌بینن؟ بچه‌های ما فردا چه حسی دارن وقتی فیلممون رو ساختن؟
*
آخر مختارنامه عین آخر هزاردستانه. خان مظفر روی بالکن گراندهتل ایستاده و به جنازه‌ی خونین رضا تفنگچی کف خیابون لاله‌زار نگاه میکنه. مرتضی سماورساز هم عینک رضا رو برمی‌داره و عصبانی و ناراحت بالا رو نیگا می‌کنه. منوچهر نوذری نریشن میگه: کاری که امروز به دست رضا نشد، فردا به دست مرتضی کارش بساخت. هزاردستان بود و ابردست؛ غافل از آن‌که دست خداست بالاترین دست‌ها. بعد حنانه ضرب می‌گیره روی نستعلیق آیه «یدالله فوق ایدیهم»
*
«مختار» عبرت بود، نه آرمان.

# هزاردستان

# تاریخ

# رسانه

  • :: بداهه

اگر عمری باشد در آستانه‌ی ماه مبارک رمضان از «سیر مطالعاتی کتاب قرآن» رونمایی خواهم کرد.
همان‌طور که می‌دانید محتوای کتاب آسمانی ما به ترتیب ظاهراً بی‌ربطی در یک مجلد منتشر می‌شود و مطالعه‌ی آن به عنوان یک «کتاب» برای کتاب‌خوان‌ها کمی مبهم و پیچیده است.

اگر ایده‌ای به ذهنتان می‌رسد یک هفته برای ابرازش فرصت دارید.

# قرآن

  • ۶ نظر
  • پنجشنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: ذکر
  • :: کتاب

یکى از چیزهائى که ما امروز خیلى احتیاج داریم، برنامه‌هاى مطالعاتى براى قشرهاى مختلف است. بارها اتفاق مى‌افتد که جوان ها را، نوجوان ها را به کتابخوانى تشویق می کنیم؛ مراجعه می کنند، می گویند آقا چه بخوانیم؟ این سؤال یک جواب ندارد؛ احتمالاً جواب هاى متعددى دارد.
مجموعه‌ى متصدیان امر کتاب روى این مسئله باید کار جدى بکنند؛ در بخش هاى مختلف، براى قشرهاى مختلف، به شکل هاى مختلف، با تنوع متناسب، سیر مطالعاتى درست کنند؛ اول این کتاب، بعد این کتاب، بعد این کتاب.
وقتى که جوان، نوجوان، یا کسى که تاکنون با کتاب انس زیادى نداشته است، وارد شد، حرکت کرد، راه افتاد، غالباً مسیر خودش را پیدا خواهد کرد.

منبع

# رهبر

  • ۴ نظر
  • چهارشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۰
  • :: روایت امروز
  • :: کتاب

مسأله این است که حضرات اراذل و اوباشِ چاقوکش و قمه‌به‌دست روزنامه نمی‌خوانند که بفهمند همه چقدر محکومشان کرده‌اند.
مرد می‌خواهد که کف خیابان به زبان خودشان شیرفهمشان کند.

# فرهنگ

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

امروز در خبرها آمده بود که «قوی‌ترین مرد ایران» توی خیابان با یکی دهان به دهان شده و طرف چاقوکشیده و آقای قوی‌ترین به رحمت الهی پیوسته. یک جای دیگری هم خواندم که بازیگر شخصیت «علی کوچولو» در صف انتظار پناهندگی و اقامت در یک کشور اروپایی وضعیت ناجوری دارد.
بدون شک این دو بدبخت را کارخانه‌ی بادکنک‌سازی به این حال و روز کشانده. اگر قدرت بزرگ‌نمایی تی‌وی نبود من و شما کجا خبر از قوی‌ترین‌ها داشتیم؟ و قوی‌ترین‌ها کجا به فکر به رخ کشیدن زور بازویشان بودند و سَر خود را سَوای مردمان در فراز می‌دیدند؟ چه شد که علی کوچولو به این فکر افتاد که هنرمند است و فرهیخته و از مابهتران؟ پسر بچه‌ی پنج-شش ساله کجا قدرت انتخاب دارد؟ چه کسی او را از فرش به عرش برکشید؟
متأسفانه کارخانه‌ی بادکنک‌سازی این‌ها و امثال این‌ها را از میان خیل بی‌شمار شیفتگان شهرت و صورت برمی‌گزیند و با حال و روز زار و نزار دفن می‌کند.
باشد که از عبرت‌گیرندگان باشیم.

# تربیت

# رسانه

# ورزش

  • ۸ نظر
  • دوشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

شیرین من!
برای غزل
شور و حال کو؟

# دبلیو

# قیصر

  • :: بیت
  • :: پریشان

تو: سر سفره‌ی دیزی به یادتون هستم!
من: خسته نباشی! اگه زحمتی نیست سر سجاده‌ی نماز به یاد ما باش که غذات رو هم راحت بخوری.

# سین

  • ۳ نظر
  • چهارشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۰
  • :: پیامک
بله
درسته
شما دارین به یه احمق نگاه می‌کنین.

# مشهدالرضا

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

فردا عصر یک قطار درجه یک از قم به سمت مشهد می‌رود. عصر جمعه هم همین مسیر را بر می‌گردد. یک بلیط به اسم من در این قطار وجود دارد؛ مکان خوبی هم در مشهد در اختیار؛ کلهم رایگان!
احمقم اگر استخاره کنم؟

# مشهدالرضا

  • ۶ نظر
  • دوشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

خوب من باز بیا تا نفسی تازه کنیم
از شمیم خوش گل‌ها نفسی تازه کنیم
به دل و دیده و آیینه طراوت بدهیم
تا که در باغ تماشا نفسی تازه کنیم

بشنوید



* آقای آرزم آرم جدید برنامه‌ی نمایشی «باغ تماشا» را با شعری از سرکار خانم سقلاطونی ساخته‌است. باغ تماشا را فعلا هر روز ساعت هفده و سی دقیقه از رادیو معارف بشنوید.

# اداره

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۰
  • :: بیت
  • :: بشنو

دیروز برای اولین بار برنامه‌ی «گره» را دیدم. تعریفش را از برخی رفقا شنیده بودم. بسیار بسیار بیشتر از تصور قبلی‌ام با دل‌مشغولی‌هایم هم‌خوان بود. اولین جمله‌ی مجری در شروع برنامه چیزی شبیه این بود: «این برنامه برای اوناییه که از بوجود اومدن پدیده‌ای به اسم انقلاب اسلامی خوشحالن اما از خروجی‌های اون راضی نیستن»
برای من شنیدن این جمله‌ی جسورانه از «خرس قطبی» شگفت‌انگیز، باورنکردنی و دلچسب بود. برنامه با انتقاد از سبک زندگی آمریکایی شروع شد و بعد پرداختن به «فرهنگ مصرف پلاستیک» و «حضور بی‌ضابطه‌ی رسانه‌های دیجیتال در زندگی» به موضوع «حجاب» پرداخت و یک خانم ره‌یافته‌ی استرالیایی و یک خانم ایرانی محجبه رو پای میز گفتگو نشوند.
امروز کمی جستجو کردم و میلاد دخانچی را در اینترنت پیدا کردم.
وحید یامین‌پور و یکی دو نفر دیگر هم در این‌باره چیزهایی نوشته‌اند. گره را ببینید.

# رسانه

# سبک زندگی

  • :: بداهه
«بدقولی» از جمله شئون صنفی برادران «خیاط» و «نجار» است.
کابینتی که اقرار کرده بود دو روزه نصب می‌کند، ده روز کار داشت.
تکه کلامش هم «ارباب» بود. جوانک به زور بیست سال داشت و به من می‌گفت ارباب!
نمی‌دانم الان از این تأخیرِ نفس‌گیر ناراحت‌ترم یا از ارباب ارباب شنیدن از جوانک.

# قصه

  • :: بداهه

رازدل می‌گوید این نوشته‌ی چهارصدم صاد است.
اگر این نوشته‌ی چهارهزارم صاد هم بود فرقی نمی‌کرد.
اصولاً شمردن دردی را دوا نمی‌کند.
تو کجایی؟

# صاد

  • ۰ نظر
  • پنجشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

دیشب عروسی «علی‌آقا مربی» بود و من دست‌کم صد و هشتاد کیلومتر فاصله‌ی جغرافیایی داشتم با تالار محترم مراسم و البته فاصله‌ی غیر جغرافی‌ام را کسی چه می‌داند؟
حساب‌کردن فاصله‌ها، جمع و تفریق پول و سرمایه، برآورد کردن انواع پارامترهای ریاضی و فیزیکی را بیش از هر کس مدیون «علی‌آقا مربی» هستم. سرگروه با حوصله‌ای که بیش از «یاد گرفتن» به «یاد دادن» عشق می‌ورزید و شاید همین تنها نقطه‌ضعفش باشد؛ هر چند که همین نقطه‌ی ضعف، امروز خریدار فراوانی دارد.
مهربان بودن را نمی‌شود یاد گرفت. مهربان بودن توی خون آدم است؛ و سرگروه من ذاتاً مهربان بود و هیچ دلگیر نمی‌شد اگر چهار بار مشتق و انتگرال می‌گرفتی و به جایی نمی‌رسیدی. بار پنجم دوباره تلاش می‌کرد تا پشت معادله را به خاک بمالی.
«معلم شدن» نانی بود که او در دامنم گذاشت و «مربی بودن» حاصل معاشرتِ عمیق، ولو منقطع ده ساله‌مان است؛ میهمانی‌ها، سفرها، جلسه‌ها، جهادی‌ها...
حیف بود این عروسی که از دست رفت. باشد لای کتابِ حسرت‌های این عمرِ ناتمام.

# دوست

# قصه

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه

«آب‌شیرین‌کن» دستگاه ساده‌ی به ظاهر پیچیده‌ای‌ست. دفعه‌ی اول که دیدم وحشت کردم: چهار تا ورودی-خروجی، پنج تا فیلتر مختلف و استفاده‌ی همزمان از آب و برق؛ چیزی شبیه آزمایشگاه پروفسور بالتازار!
فروشنده‌ای که بار اول آن را نصب کرده‌بود، آن‌قدر تند و فرز عمل کرد که نتوانستم چیزی از کارش بیاموزم. ولی امروز که مجبور شدم خودم یک‌بار از اول متناسب با ابعاد کابینت خانه‌ی جدید، پیاده و سوارش کنم فهمیدم به اندازه‌ای که می‌نماید سخت نیست. یک ساعته با ابزار ناقص و بدون آموزش راهش انداختم.

تجربه کرده‌ام که عمده‌ی کارِ دنیا همین‌طور است:
از دور «نشدنی» به نظر می‌رسد؛ اما حتماً راهی وجود دارد.

# سبک زندگی

  • ۱ نظر
  • سه شنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
  • :: نغز

دومین سال‌گرد ورودم به قم؛ پس‌لرزه‌های اسباب‌کشی؛ درگیری‌های اداره؛ وداع با پیام‌بری...
امسال هم فقط یک جمله: «آبِ قم، دیگر نمک ندارد.»

# هجرت

# قم

  • ۵ نظر
  • دوشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۰
  • :: بداهه
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون