صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۲ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

درس‌های امروز:

  • هماهنگی مهم‌ترین اصل هم‌قدمی است.
  • دوری دوستان منجر به تشدید ناهماهنگی‌ها می‌شود.
  • گفتگو تنها راه هماهنگی است.
  • هر کسی ممکن است ناهماهنگ باشد؛ حتی مسئول هماهنگی.
  • هر کسی ممکن است گفتگو نکند؛ حتی من!

# سین

# کوه

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

برای یک ژاپنی کاملاً عادی است که به‌عنوان نوجوان به زیارتگاه شینتویی برده و در آنجا برایش دعای خیر کنند، ولی بعد مطابق تشریفات مسیحی ازدواج کند و نهایتاً مراسم خاکسپاری او بودایی باشد.

متن کامل

# دین

# سبک زندگی

  • ۱ نظر
  • چهارشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۷
  • :: روایت امروز

آقایون، داداشا؛
واقعاً شما مزدوج که میشید با متعلقه‌ی محترمه میشینید «صاد» میخونید؟ این‌قدر جذابه؟
خونه‌تون مگه تلویزیون ندارید؟ یزنید شبکه نسیم خندوانه ببینید تو رو قرآن.
ناموساً «صاد» رو مجردی و مردونه نگه دارید لطفاً.
دیگه نبینم تکرار بشه ها!

با تشکر
مدیریت صاد و حومه

# دوست

# سین

# صاد

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

برادر عزیزم، سلام؛
از سنت‌های الهی یکی هم این است که خداوند اراده فرموده که آسودگی خاطر انسان در بهشت باشد و انسان آن را در دنیا می‌جوید.
لذا هر آن حرکت آسایش‌جویانه من و تو در این زندگی خاکی محکوم به شکست است: خواه به نیت خودسازی؛ خواه به نیت دیگرسازی.

والسلام.

پ.ن:

أَوحَى اللهُ تَعالى الى داوُدَ (علی ‏نبینا ‏و‏ آله ‏و‏ علیه ‏السلام)
یا داودُ انِّی وَضَعتُ خَمسَةً فی خَمسَةٍ و النَّاسُ یَطلُبونَها فی خَمسَةٍ غَیرِها فَلا یَجدونَها:
وَضَعتُ العِلمَ فی الجُوع و الجَهدِ و هُمْ یَطلُبونَهُ فی الشَّبَعِ و الرّاحَةِ فَلا یَجدُونَهُ؛
وَضَعتُ العِزَّ فی طاعَتی و هُم یَطلُبونَهُ فی خِدمَةِ السُّلطانِ فَلا یَجدونَهُ‌؛
و وَضَعتُ الغِنَى فی القَناعَةِ و هُم یَطلُبونَهُ فی کَثرَةِ المَالِ فَلا یَجدونَهُ؛
وَ وَضَعتُ رضایَ فی سَخَطِ النَّفسِ و هُم یَطلُبونَهُ فی رِضَا النَّفسِ فَلا یَجدونَهُ؛
وَضَعتُ الرَّاحَةَ فی الجَنَّةِ و هُم یَطلُبونَها فی الدُّنیا فَلا یَجِدونَها.

بحارالانوار، ج‏ ۷۵، ص ۴۵۳

# توحید

# نامه

# پسردایی

  • ۲ نظر
  • يكشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

من:
سلام. هم‌قدمی و هم‌نفسی دیشب با شما برایم بسیار شیرین و گرامی بود.
و فرمود: ...إِنَّهُمْ فِتْیَةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى وَرَبَطْنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا...
خدا این ارتباط قلبی را بر ما مبارک گرداند ان‌شاءالله.

پ.ن:
+ به یاد شبانه‌نوردی ارتفاعات کلکچال و عدسی صبحگاهی‌اش!

# آقا سعید

# پنجشنبه‌ها

# کوه

  • :: ذکر
  • :: پیامک

آن‌قدر جوان است که از شرق تهران که بخواهد با مترو بیاید به غرب، دو بار اشتباهی خط عوض می‌کند. اما آخرش می‌آید؛ به همان ایستگاهی که قرار نبود بیاید؛ و قسمتش می‌شود -و قسمتمان می‌شود- که این روزه‌ی دوری را با فاتحه بر مزار شهدا افطار کنیم.
چقدر گرم است: هوا و او؛ و چقدر دلم برایش تنگ شده بود؛ و خدا از دل او خبر دارد. دو سه ساعت از این ماه‌های دوری می‌گوید؛ و چقدر فصیح است؛ و چقدر به نفس خودش بصیر است؛ و چقدر مؤدب است.
یکی دو لیوان شربت بیدمشک و لیمو می‌خوریم و درود می‌فرستیم به روان همه‌ی آنان که در این سال ما را این همه تشنه‌ی هم کردند.
*
پسری که در شانزده سالگی شهید شده باشد؛ چقدر در هجده سالگی زلال می‌شود.

# بچه‌سید

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

هفت صبح بی‌هیچ مقدمه‌ای پیامک می‌زند که اگر هستی یک دقیقه بیایم ببینمت. از شش صبح آمده‌ام اداره. بی‌اختیار برایش زمزمه می‌کنم: «پیش بیا، پیش بیا، پیش‌تر...»
دستم را می‌کشد و می‌برد به کوچه باغ‌های کودکی‌اش؛ دستش را می‌کشم و می‌برم به جهان مستوفی‌الممالک‌ها.
هشت صبح نشده از هم خداحافظی می کنیم. بی‌هیچ توقعی؛ بی‌هیچ انتظاری؛ بی‌هیچ تکلفی: «بیشتر از بیشتر از بیشتر».

# آقازاده

  • ۰ نظر
  • يكشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه
  • :: پریشان

زلیخا چون این سخن بشنید خانه به عشق پرداخت و عشق را گرامی‌تر از جان خود می‌داشت تا آنگاه که یوسف به مصر افتاد.
اهل مصر به هم برآمدند، خبر به زلیخا رسید، زلیخا این ماجرا با عشق بگفت، عشق گریبان زلیخا بگرفت و به تماشای یوسف رفتند.
زلیخا چون یوسف را بدید خواست که پیش رود، پای دلش به سنگ حیرت درآمد، از دایره صبر به در افتاد، دست ملامت دراز کرد و چادر عافیت بر خود بدرید و به یکبارگی سودائی شد.
اهل مصر در پوستینش افتادند و او بی خود این بیت می‌گفت:

زعموا اننی احبکم
و غرامی فوق ما زعموا

# محبت

  • :: روایت امروز

قراری که می‌توانست دو نفره یا ده نفره باشد را چهار نفره برگزار می‌کنیم: یک گلگشت سبک در پارک کوهسار.
می‌ترسیدم برنامه‌ی سنگین‌تری بگذارم. از خودم و از هم‌قدمان مطمئن نبودم.
*
حالا در اسرع وقت باید صد تا لیوان یک‌بار مصرف کاغذی بخرم. آن چهار تایی که در خانه داشتیم تمام شد.
برای پنجشنبه‌های آتی هر طور که صلاح می‌دانید اعلام آمادگی کنید لطفاً.

# پنجشنبه‌ها

# کوه

  • ۳ نظر
  • پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۷
  • :: بداهه

سه‌شنبه جلسه‌ی ناهار با «آقا سعید»
چهارشنبه جلسه‌ی صبحانه با «آقا سعید»
پنجشنبه جلسه‌ی عصرانه با «آقا سعید»
شنبه جلسه‌ی بعدازظهر با «آقا سعید»
.
.
.
برادر بزرگ‌تر داشتن خیلی خوب است. این نعمتی است که همواره از آن محروم بوده‌ام و حالا «آقا سعید» به من لبخند می‌زند.

# آقا سعید

# دوست

  • :: بداهه

فیس بوک سهواْ محتوای محرمانه‌ی ۱۴ میلیون کاربر رو به مدت پنج روز به شکل عمومی منتشر کرده!
خیلی هم شیک.
خیلی هم متمدن.


پ.ن:
+ قابل توجه بانوان محترم.

# اینترنت

# حریم خصوصی

# غرب

  • :: بداهه

تو: [جمعه، ساعت ۳:۳۵ بامداد]
سلام،
شرمنده بد موقع، ولی باید می‌گفتم:
نتونستم بخوابم،
هنوز درگیر حرفاتونم.
دعامون کنید.
ارادت
یاعلی(ع)

من:
عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد

قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت
کاتشی در پیر و در برنا نهاد

از خمستان جرعه‌ای بر خاک ریخت
جنبشی در آدم و حوا نهاد

عقل مجنون در کف لیلی سپرد
جان وامق در لب عذرا نهاد

دم به دم در هر لباسی رخ نمود
لحظه لحظه جای دیگر پا نهاد


پ.ن:
+ پنجشنبه‌ی سواد، پنجشنبه‌ی پژوهش، پنجشنبه‌ی مدرسه، پنجشنبه‌ی تو.
++ هرگز دعا نکرده‌ام این پراید، پژو شود. اما بارها دعا کرده‌ام که صندلی دوم آن محفوظ بماند.
+++ یک چیزی بین پسر و برادر. مثلاً «پسر دایی»!!
+++ انس با این غزل شورانگیز فخرالدین عراقی را از دست ندهید.

# دوست

# پاروئیه

# پسردایی

# پنجشنبه‌ها

  • :: بیت
  • :: پیامک
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون