صاد

ص والقرآن ذی الذکر
صاد

یا بکُش؛
یا دانه دِه؛
یا از قفس آزاد کن.
.
.
.

صاد گرد
سر رسید موضوعی
نظرصاد
سر رسید ماهانه

عضو باشگاه وبلاگ نویسان رازدل

اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت
دل لیلی از او شوریده تر بود

۱۲۰ مطلب با موضوع «پدر مقدس» ثبت شده است

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

کهیعص

ذِکْرُ رَحْمَةِ رَبِّکَ عَبْدَهُ زَکَرِیَّا

صدق الله العلی العظیم

سوره مبارکه مریم


دوقلوها

تصویر تزیینی نیست.

# تولد

# توحید

# توکل

  • ۹ نظر
  • دوشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۳
  • :: ذکر
  • :: پدر مقدس

امروز صبح علی الطلوع بعد از یک سال و پنج ماه توفیق زیارت قبله‌ی تهران، حرم نورانی عبدالعظیم حسنی و حمزه بن موسی الکاظم علیهم السلام به اتفاق جمع صمیمی دوستان نصیبم شد. ساعتی بعد از غروب هم دوباره به اتفاق خانواده راهی شهر ری شدیم و بچه‌ها را برای اولین بار به زیارت این حرم بردیم و تا پاسی از شب مجاور مقام شاه عبدالعظیم بودیم.

در این طلبیدن دوقلو در آخرین روز ماه رجب حتماً حکمتی هست.

# اهل بیت

# تهران‌گردی

# حبیب

# دوست

# محمدم

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۸ خرداد ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

عزیز به مریم می‌گوید: «پسرم»

  • ۳ نظر
  • سه شنبه ۶ خرداد ۱۳۹۳
  • :: عزیز
  • :: پدر مقدس

یک، دو، سقوط!
راه رفتنتان به سه نمی‌رسد هنوز.

  • ۴ نظر
  • دوشنبه ۵ خرداد ۱۳۹۳
  • :: پدر مقدس

بیست و دوم رجب که امروز باشد یک ساله می‌شوید به روایت ماه که شتاب بیشتری دارد از خورشید در حساب سال‌ها.
-خورشید بزرگ‌تر است و آرام‌تر و باوقارتر و گردش زمان را اگر با او بسنجی،‌ دیرتر پیر می‌شوی-

این روزها اولین قدم‌ها را بر می‌دارید؛ لرزان و امیدوار؛ و بازی‌های هوشمندانه‌تری می‌کنید؛ کنجکاو و بی‌قرار.
به همین سرعت یک سال گذشت.
و به همین سرعت یک سال دیگر می‌گذرد.

# تولد

  • ۱ نظر
  • پنجشنبه ۱ خرداد ۱۳۹۳
  • :: پدر مقدس
مثل امروزی که تنها هستم و تعطیل است، اگر به خودم باشد تا لنگ ظهر می‌خوابم. اما اجبار حضور تلفنی در «مهربان باشیم» هفت نیم صبح خواب را از چشمم گرفت. بعد از برنامه نه حال کاری دارم و نه امید خوابی. می‌روم حمام بلکه سر حال شوم. بعد صبحانه‌ی بی سر و تهی می‌خورم و روی لبه‌ی باریک دیواره‌ی ایوان می‌ایستم و در شرایطی نامتعادل مشغول راه اندازی کولر می‌شوم؛ روغن کاری و رسوب زدایی و خاک تکانی. حدود ساعت یازده کار کولر تمام است و می‌نشینم برای نوشتن گزارش کار عقب افتاده‌ام برای رییس. نیم ساعت بعد علی می‌آید و لامپ‌های سقف راهروی ساختمان را با هم عوض می‌کنیم.
رشته‌ی افکارم از هم گسیخته. دستم به نوشتن نمی رود. یک پیمانه برنج سفید دم می‌کنم که با خورشت باقی مانده در یخچال بخورم. این وسط نمازی و بعد از ناهار هم خیلی در خانه بند نمی‌شوم.
واحد بیست و یک منتظر من است. آهنگر و گچ‌کار کارشان تمام شده و حالا وقت نظافت است. از سه تا هشت مشغول کارم. پنج تا گونی خاک و گچ و سیمان از کف خانه جارو می‌کنم؛ دستشویی و حمام را می‌شویم و لامپ‌‌های سقف را که گچ‌کار باز کرده بود می‌بندم. برای بیرون بردن نخاله‌ها از ساختمان انگیزه و توانی ندارم. پنج طبقه باید این همه خاک را از پله پایین ببرم. انصافاً ظلم است. از بالکن نگاهی به پایین می‌اندازم. چه اشکال دارد که گونی‌ها را پرت کنم پایین؟ درِ اولی را گره می‌زنم و به سختی بلند می‌کنم و از ارتفاع پانزده متری رها می‌کنم. گونی یکی دو ثانیه‌ای پرواز می‌کند و با صدای خفه‌ای روی زمین می‌ترکد. خیلی حال داد. گونی‌های بعدی را با خلاقیت بیشتری پرت می‌کنم: چرخشی، تابشی، ترکیبی.
سر خیابان واحد بیست و یک سه‌شنبه بازار برپاست. هوای ابری دارد تاریک می‌شود و خاک و باد به هم‌آمیخته. تخمین می‌زنم که حدود پانصد وانت این‌جا بساط کرده‌اند. محشر کبری است. چرخی می‌زنم و سر راهِ خانه،‌ یک بسته‌ی ده‌تایی پوشک می‌خرم برای مصرف حدود سه هفته‌ی بچه‌ها. اذان می‌گویند. شب چهاردهم رجب است و در آسمان ابری هیچ قرص کامل ماهی پیدا نیست. برای نماز می‌رسم مسجد. پر از بچه است. توی حیاط مسجد دروازه کاشته‌اند و فوتبال می‌کنند. آن‌قدر تشنه‌ام که بین دو نماز می‌روم توی آبدارخانه‌ی مسجد از شیر ظرفشویی آب می‌خورم. از مسجد تا خانه فقط به هندوانه‌ی توی یخچال فکر می‌کنم. جای شام نصف هندوانه را می‌خورم. از گرد و خاک و عرق موهایم به هم چسبیده. اما حال دوباره حمام رفتن را ندارم. ولو می‌شوم جلوی تلویزیون. فیلم پدر مجید مجیدی را نشان می‌دهد. نوجوان بودم که توی سینما برای زندگی مهرالله و ژاندارم مهربان بداخمی که قرار است پدرش بشود گریه کردم. هنوز هم گریه دارد.

# زندگی

# قصه

# مسکن

  • ۲ نظر
  • سه شنبه ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

از دریچه‌ی ادب فارسی «دامادیِ فرهاد» به اندازه‌ی لازم و کافی متناقض‌نما و شیطنت آمیز است و نیازی به شرح و تفصیل و تحشیه ندارد. اضافه بفرمایید که شنبه شب باشد و تهران و بنده هم بنده زاده را زیر بغل بزنم و شرفیاب شوم جهت عرض تبریک و شادباش.

محاسبه بفرمایید میزان تعجب و تحیّر دوستان را و اندازه‌ی بهجت و سرور آقا مصطفی را.
تصویر موجود هم اثر طبع میرزا امیرحسین خان عکاس باشی، ملتزم رکاب همایونی و از ارادتمندان درگاه است.

# ازدواج

# حبیب

# دوست

  • ۴ نظر
  • شنبه ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۳
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

«دوندگی امدادی» یکی از شاخه‌های ورزش دومیدانی است که در‌ آن دونده‌ها تشکیلِ یک گروه را می‌دهند و هر یک چوب (باتون فلزی) را به مسافت مشخصی حمل می‌کند و به دیگری می‌دهد.
*
این آبله‌ی عجیب در خانواده‌ی ما به صورت امدادی تکثیر می‌شود. یعنی همیشه یک نفر مریض است و در هیچ زمانی دو نفر مریض نیستند: پسرخاله، دخترخاله، من، دختر کوچولو و از امروز هم آقا پسر!
هر کدام دو هفته‌ی تمام، بدون هم‌پوشانی

# خانواده

# زندگی

  • ۱ نظر
  • يكشنبه ۱۷ فروردين ۱۳۹۳
  • :: پدر مقدس

ما به مرحله‌ی مخفی کردن مُهر و تمرین نخندیدن هنگام نماز رسیده‌ایم و شما به مرحله‌ی جویدن تسبیح و خوابیدن روی سجاده.
تقبل الله!

# زندگی

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۲ فروردين ۱۳۹۳
  • :: پدر مقدس

امروز معلوم شد که خانم «مریم خانم» هم آبله گرفته‌اند. جوش‌های کوچک قرمز روی بدن و صورت. دقیقاً دو هفته بعد از من.
فکر نمی‌کنم دخترهای زیادی در دنیا وجود داشته باشند که در ده ماهگی از پدرشان آبله مرغان گرفته باشند. از این لحاظ این یک اتفاق تاریخی است.

# زندگی

  • ۰ نظر
  • شنبه ۲ فروردين ۱۳۹۳
  • :: پدر مقدس

حالا هر کدام از شما دو تا دندان دارید: وسط پایین.
خوردن هر چیزی برایتان جالب و هیجان انگیز است بغیر از غذایی که مادر مخصوص شما می‌پزد. غذای مخصوص شما ادویه و چاشنی ندارد و در مقابل غذای رنگارنگ سفره‌ی ما که عطر و بوی هوس‌انگیزی دارد، متاع بی رونقی است. با این حال گاهی به بازی و خنده، گاهی به حواس‌پرتی و گاهی به زور به خوردتان می‌دهیم.
اخیراً کشف کرده‌ایم که همین غذای بی‌مزه و خاص را هم اگر خودتان با آن بازی کنید و به دهان بگذارید می‌خورید. حالا زیرانداز بزرگی در خانه پهن می‌کنیم و شما را با کاسه‌های غذایتان تنها می‌گذاریم.
خیلی از دور تماشا دارد.

# سبک زندگی

# طعام

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

تو: عمو شدی.
من: مبارکه! می‌دونی که عقد دخترعمو و پسرعمو رو توی آسمونا بستن. حالا ما مریم رو بذاریم کنار براتون یا مصطفی رو؟
تو: عمو شدی؛ نه عمه!

# امین

# تولد

# دوست

  • ۴ نظر
  • سه شنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۲
  • :: پیامک
  • :: پدر مقدس

همیشه فکر می‌کردم مراحل حرکتی کودک به ترتیب زیر است:
خوابیدن به پشت؛ غلت زدن و خوابیدن به شکم؛ نشستن؛ سینه خیز رفتن؛ چهار دست و پا رفتن؛ روی پا ایستادن

اما عملاً مراحل حرکتی دو قلوها بعد از نشستن چیز دیگری است:
بعد از مرحله‌ی نشستن، قبل از این که بخواهند خودشان برای حرکت تلاشی بکنند، اصرار می‌کردند که آن ها را روی پا بایستانیم.
و حالا که کمی بزرگ تر شده‌اند به جای چهار دست و پا رفتن، عقب‌خیز می‌روند و هم خودشان و هم ما از این کار تعجب می‌کنیم. یعنی همه‌ی توانشان را برای دور شدن به کار می‌برند و با تلاش قابل تحسینی چهار دست و پا به عقب می‌روند.
البته پسر از دختر زرنگ تر است.

  • ۲ نظر
  • چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس

سؤال:
اگر شیرخشک ایرانی (تولید آذر ۹۲) از قرار هر قوطی ۱۵۲۰۰ تومان باشد، تورم نقطه به نقطه و میانگین تورم را در سال جاری محاسبه کنید.

راهنمایی:
از اطلاعات «حماسه اقتصادی -۶» استفاده کنید.


پ.ن:
- قیمت، تاریخ تولید و انقضاء همچنان ته قوطی درج شده.
- هر بچه در این سن به طور تقریبی هفته‌ای دو قوطی کامل مصرف می‌کند.

# حماسه

# زندگی

  • ۰ نظر
  • چهارشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۲
  • :: بداهه
  • :: پدر مقدس

* رنگ آبی و زرد بیش ترین توجه نوزادان را جلب می‌کند.

* نوزادان دایره را بیش‌تر از مربع دوست دارند.

# تربیت

  • :: پدر مقدس

بچه هم آدم است و گاهی بیمار می‌شود.
این اولین بیماری جدی در شش ماهگی اما به بیمارستان و سرم ختم شد. خدا بعدی را به خیر گرداند. آمین!

# زندگی

  • ۰ نظر
  • سه شنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۲
  • :: پدر مقدس
قرآن کریم
رساله آموزشی
هنر شیعه
گنجور
واژه یاب
ویراست لایو
تلوبیون