- ۲ نظر
- چهارشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۲
در این سالها چند بار دوستان متعددی از من دربارهی سیر مطالعاتی تاریخ اسلام نظر خواستهاند و به فراخور نیاز آنها هر بار کتاب یا کتابهایی را معرفی کردهام.
امروز در پایگاه خوب و روزآمد «سخن تاریخ» این سیر مطالعاتی را دیدم و بسیار پسندیدم. هر چند که من فقط اندکی از این کتابها را خواندهام. اما با کمی تحقیق مطمئن شدم که مجموعهی خوبی را معرفی کردهاند. مجموعهای کامل که معتبرترین و کمغلط ترین کتابهای تاریخ اسلام در زمان ما را در بر میگیرد.
«تاریخنگاری اسلامی با گرایش شیعی» علمی پیشرو و تازه نفس است و دستاوردهای مورخین شیعه در دهههای اخیر بسیار قابل توجه بوده است. این نکته را از عدم حضور بسیاری از کتابهای مشهور تاریخی قدیمی در این فهرست در مییابید.
دریافت فهرست سیر مطالعاتی تاریخ اسلام
به لطف یکی از همکاران، امروز فیلم کوتاه داستانی «لکه» کار تازهی محمدباقر مفیدی کیا را دیدم.
از نظر فنی کار متوسطی بود و از نظر قصه هم از یک جملهی کوتاه که در ابتدای کار دولت یازدهم به طعنه بین دوستان ما رد و بدل میشد، داستان خوبی پرداخته بود.
لکه جزییات هنرمندانهی زیادی داشت که لازمهی کارهای کوتاه و خلاقانه است. جزییاتی که احتمالاً چند سال بعد بهتر دیده خواهد شد.
در ابتدای جلسه از من خواستند تا خودم را معرفی کنم. خیلی کار سختی نبود. قابل قبول هم بود؛ تحصیلات و تجربیات و ...
بعد خواستند تا دیدگاهم را نسبت به موضوع «سواد رسانهای» روشن کنم. در حقیقت میخواستند ارزیابی کنند که آیا نوع نگاهم با سیاستهای کلان مجموعهشان همخوانی دارد یا نه؟ به هر حال قرار بود بپذیرند که در چند جلسه برایشان سخنرانی کنم.
انتخاب سختی داشتم. باید محافظه کاری میکردم و یکی به نعل میزدم و یکی به میخ. چند جملهای در تحسین اقدامات فنآورانه مجموعهشان حرف میزدم و چند جملهای هم از رویکرد خوشبینانهشان به رسانه انتقاد میکردم.
اما نمیدانم چه شد که خودم را بروز دادم. خود حقیقی خودم را. احساس کردم غش در معامله میشود اگر اولش آخرش را نگویم.
اسم آوینی را که آوردم لب و لوچهشان آویزان شد. امیدشان را نا امید کرده بودم.
*
هویت فکری من از جوانی با اندیشههای سید مرتضای آوینی گره خورده است. تقصیر خودم نیست. از آن گریزی هم ندارم.
پارک شهر، محوطهی بزرگی دارد برای نگهداری پرندگان.
چندین قفس بزرگ و محوطهای رو باز و وسیع که انواع پرندگان پرنده و نپرنده را در آن جای دادهاند.
لابلای سه جلسهی مهم اداری، تربیتی و معرفتی، از ساعت شش صبح تا ده شب، چند دقیقهای تماشای کبک و غاز و بوقلمون حال و هوای آدم را عوض میکند.
همیشه فکر میکردم مراحل حرکتی کودک به ترتیب زیر است:
خوابیدن به پشت؛ غلت زدن و خوابیدن به شکم؛ نشستن؛ سینه خیز رفتن؛ چهار دست و پا رفتن؛ روی پا ایستادن
اما عملاً مراحل حرکتی دو قلوها بعد از نشستن چیز دیگری است:
بعد از مرحلهی نشستن، قبل از این که بخواهند خودشان برای حرکت تلاشی بکنند، اصرار میکردند که آن ها را روی پا بایستانیم.
و حالا که کمی بزرگ تر شدهاند به جای چهار دست و پا رفتن، عقبخیز میروند و هم خودشان و هم ما از این کار تعجب میکنیم. یعنی همهی توانشان را برای دور شدن به کار میبرند و با تلاش قابل تحسینی چهار دست و پا به عقب میروند.
البته پسر از دختر زرنگ تر است.
تیزر سه دقیقهای فیلم «چ» ابراهیم حاتمی کیا روی سایت فیلم منتشر شده.
یه جملهای میگه اصغر وصالی (بازیگر: بابک حمیدیان) آخر تیزر که فکر کنم اول و وسط و آخر همهی راهبرد انقلابی ماست:
«
یادتون نره:
ننگ بر جنازهی پاسداری که تو خشاب اسلحهش فشنگ مونده باشه.
برید سر پستهاتون.
»
*
اگر با قصهی زندگی چمران زندگی کرده باشی؛
اگر با خاطرات مریم کاظمزاده (همسر اصغر وصالی) گریه کرده باشی؛ + ، +
اگر سر مزار پاوهپارهها فاتحه خونده باشی؛
همین سه دقیقه کافیه که به «ابراهیم» سلامی دوباره کنی. سلام ابراهیم!
امروز در محل کار، جلسهای داشتیم با کسی که پنج سال درس حوزوی خوانده؛ شش سال کارشناسی و کارشناسی ارشد اقتصاد گرفته؛ بعدش چهار سال کارشناسی کامپیوتر خوانده و دوباره رفته چهار سال کارشناسی روانشناسی خوانده و حالا دانشجوی دکترای قرآن و اقتصاد است.
من دیگه حرفی برای گفتن ندارم.
روزانه دهها نفر در کشور ما بر اثر تصادفات رانندگی کشته میشوند.
اکثر این تصادفات در جادهها و بزرگراهها اتفاق میافتد و خیلی از آنها ناشی از نقص فنی یا ضعف ایمنی خوردوی پراید و یا بیدقتی رانندگان آنهاست.
*
تجربهی جالبی است «تجربهی حس مرگ» ؛ «تجربهی مرگ نزدیک» ؛ «تجربهی نمردن تصادفی». اما هرگز قبل از این فکر نمیکردم اینهمه ناراحت کننده باشد.
مرگ ارزانی است مرگ تصادفی. آدم ناراحت میشود وقتی نمیمیرد و با خودش فکر میکند یعنی قرار بود اینطوری بمیرم؟ یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت از سمت راست و عقب به پراید متوقف در کنار جاده بزند و من رانندهی پراید باشم؟ به همین ارزانی؟ این که خیلی حیف میشود. نه این که چون من مردم حیف بشود. چون اینطوری مردم حیف بشود.
*
خب هیچ اتفاق خاصی نیفتاده. نه تصادفی شده و نه کسی مرده. باد مرگ اما تکانم داده: باد یک تانکر هجده چرخ با صد کیلومتر سرعت.
این تصویر را باید خیلی قبلترها منتشر میکردم.
مربوط میشود به یکی از نوشتههای قدیمی: «مادرشوهر»
جلسهی گفتگو و پرسش و پاسخ با صد و پنجاه نفر از بچههای یک دبیرستان خوب تهران با موضوع مهارتهای زندگی در دنیای دیجیتال.
از بین هفتاد تا سوال مکتوب که درمیان برنامه به دستم رسید، نیمی از آنها دربارهی علت فیلتر شدن ویچت و فیسبوک بود.
ظاهراً نوجوانان شهر تهران خواستههایی فراتر از رفع فیلتر این دو تا سایت ندارند.
بعید میدانم اگر این جلسه را با صد و پنجاه نفر از دانشجویان یکی از دانشگاههای خوب تهران هم برگزار کنم، سؤالات و خواستههایشان خیلی فرقی داشته باشد.
یادت بخیر شاعر!
کدام استقلال؟ کدام پیروزی؟
هفتهی دلسوزاندنها شروع شده.
شبیه مرغک زاری نشستهاند روبروی حرم و پیامک میفرستند.
نه یک نفر، نه دو نفر، ...
*
دو سال است مشهد نرفتهام. دو سال.